در قرون چهارده و پانزده که بقایای شاخ و برگ درخت تناور فلسفه شرقی لگدکوب میشد. نهال آن در غرب به شاخ و برگ پرداخت و از آن پس همچنان آتشهای افروخته در زمین شرق مجالی برای رستن شاخ و برگی باقی نگذاشت. هرچه شاخ و برگ و بر از غرب سر برداشت دوچندان ریشه در زمین تاریک شرق به دنبال قطره ناپیدا فرو رفت.
امروز که خورشیدی مگر از پشت سایههای غرب به شرق نمیتابد، جوانههایی و گرههایی از ریشه شرق خود را به سطح خاک کشیدهاند و چه دیر _تا چه حادثهای روزن خورشید را بر روی آنها بگشاید یا چه کسی آبیاریشان کند و در چشم خلقشان نمودار آورد؟
سهراب سپهری در مقدمه آوار آفتاب تکلیف خود را روشن کرده و پشت به غرب و رو به شرق ایستاده است.
«آن جا انسان خدا نتواند شد،… این جا اناالحق میزند،… به برهمن میپیوندد، بودا میشود،… و جهانبینی آسیایی از سایه به راه آغاز کرد. و از ناگفتنی رمزها گفت و تهی را نیز به دید آورد.» (از مقدمه کتاب)
نیما که خود را مثل یک سردار دلیر برخی شعر نو کرد، در کلام خود قافیهای و عروضی داشت ولی تعقیدی هم داشت، برای خودش و مخصوص خودش که شاید از گرههای بسته درونش مایه میگرفت؛ برخی از نوپردازان، نبوغ نیما را در عقدههای کلامش یافتند، به تقلید از او گره روی گره افزودند و بعضی از نوپردازان که در امور چاپ و چاپخانه هم سررشتهای به دست آورده بودند، صنعت «جناس چاپی» را جانشین «جناس خطی» عروض قدیم کردند و یکی از وظایف خود این را شمردند که شعر را طوری بسازند که وقتی چاپ شد در چشم بیننده ظاهربین طول و عرض مصراعها با یکدیگر تناسبی داشته باشد و سپیدیهای کاغذ نقش مسلطی بر سیاهیها باشد.
اشعار سهراب سپهری هم گذشته از مفاهیمش، از همه این «صنایع!» برخوردار است و اما در مفاهیم و فکر شعر هر گاه بر پلهای که سهراب سپهری زیر پایمان نهاده بایستیم و سرفرا کنیم، هوشنگ ایرانی را میبینیم. اینان عقدههایی و جوانههاییاند که ریشهای کهنسال زیر خاک دارند و در سطور گذشته گفتیم که: تا چه وقت خورشیدی بر اینان بتابد و شکفته شوند؟
مجموعه شعر حاضر از نظر زمان سرودن، به سه قسمت تقسیم شده است؛ اولی در سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲، دوم از ۳۲ تا ۳۷ و سومین و آخرین قسمت از ۳۷ تا۴۰، که موزون است و قافیهای هم دارد و آن دو قسمت اولین ندارند. اما نفهمیدم در صفحات ۱۰۷ و ۱۰۸ «تراو» را بر سر شعری نوشتن و «وید« را بر سر شعری دیگر و در صفحهای دیگر. منظور از جمع این دو درست کردن کامل «تراوید» است یا دو طلسم مجزا. از این طلسمات در سراسر کتاب به چشم میخورد.
و این هم تکهای از شعر «لولوی شیشهها» از صفحات ۱۸ و ۱۹ آوار آفتاب سهراب سپهری به عنوان حسن ختام:
در این اتاق تهی پیکر (ای) انسان مهآلود!
نگاهت به حلقه کدام درآویخته؟
درها بسته و کلیدشان در تاریکی دور شد
نسیم از دیوارها میتراود
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر میزنند
باران ستاره اتاقت را پر کرد
و تو در تاریکی گم شدهای (ای) انسان مه آلود!
این مقاله را ۶ نفر پسندیده اند
Thanks for clicking. That felt good.
Close