عباس معروفی و یک عمر تلاش
عباس معروفی صبح روز 10 شهریور بعد از یک دوره دوساله بیماری در آلمان از دنیا رفت. معروفی نویسندهای فعال و برونگرا بود و علاوه بر رمانهایی که نوشت -«سمفونی مردگان» (1368)، «سال بلوا» (1371)، «پیکر فرهاد» (1381)، «فریدون سه پسر داشت» (1382)، «تماماً مخصوص» (1389) و «نام تمام مردگان یحیی است» (1397)- به خاطر انبوه فعالیتهای اجرایی (در کانون نویسندگان)، مطبوعاتی (انتشار مجله گردون)، ادبی (جوایز گردون و تیرگان) و کتابفروشی محبوبی که در برلین اداره میکرد به یاد آورده میشود.
عباس معروفی صبح روز 10 شهریور بعد از یک دوره دوساله بیماری در آلمان از دنیا رفت. معروفی نویسندهای فعال و برونگرا بود و علاوه بر رمانهایی که نوشت -«سمفونی مردگان» (1368)، «سال بلوا» (1371)، «پیکر فرهاد» (1381)، «فریدون سه پسر داشت» (1382)، «تماماً مخصوص» (1389) و «نام تمام مردگان یحیی است» (1397)- به خاطر انبوه فعالیتهای اجرایی (در کانون نویسندگان)، مطبوعاتی (انتشار مجله گردون)، ادبی (جوایز گردون و تیرگان) و کتابفروشی محبوبی که در برلین اداره میکرد به یاد آورده میشود.
«من روز ۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ در بازارچهی نایبالسطنه تهران به دنیا آمدم. کلاس اول ابتدایی بودم که پدرم خانه ساخت و خانواده به خانهی جدید نقل مکان کرد. مرا گذاشتند تا هم مادربزرگم تنها نباشد و هم خانهاش یکباره خالی نشود. اینجوری بود که دوران کودکیام در تنهایی گذشت. تنهایی ویرانگری که رابطهام را با خانوادهام برید، دلتنگم کرد، و از من یک آدم خیالپرداز ساخت.»
عباس معروفی که امروز در 65 سالگی درگذشت، در چنین فضایی زاده شد. در دل یک خانواده سنتی. در جنوب شهر تهران، اما از خانوادهای اهل سنگسر و زمیندار. خانواده او سنتی و نسبتاً ثروتمند بودند. اما معروفی راه دیگری در زندگی خود در پیش گرفت.
«فهمیدم که اگر تمام ثروت پدرم را به من بدهند با یک دقیقهی خیالهای خودم عوض نمیکنم. نجاری و طلاسازی و عطاری یاد گرفتم. گرسنگی کشیدم. مرد شدم. نگاه بیتفاوت پدرم و بعدها نگاه تحسینآمیزش تاثیر عجیبی بر کار ادبی من داشت. هنوز نگاهش نوشتههام را دنبال میکند، هرچند که سالها از غم دوری من بیمار و افسرده شد، و بعد هم درگذشت.»
در اوج جوانی او انقلاب ایران اتفاق افتاد و در اوج سالهای سیاسی شدن جوانان ایران، او جذب نویسندگی شد. دو معلمش در این راه محمدعلی سپانلو و هوشنگ گلشیری بودند. معروفی فارغالتحصیل ادبیات نمایشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. درباره تحصیلات و پایاننامهاش گفته است:
«پس از انقلاب، در رشتهی مورد علاقهام، ادبیات دراماتیک به دانشگاه رفتم. نفر اول کنکور شدم. پایاننامهی دانشگاهیام از هنرهای زیبا در حضور حمید سمندریان، جعفر والی، اکبر رادی، فرهاد ناظرزاده کرمانی، پروانه مژده، ابراهیم مکی، هما روستا و چند استاد دیگر، در آن سالن پر از جمعیت، بار دیگر نقطهی عطف و مهر تایید بر دلسپاریام به نویسندگی بود. آن روز روی صحنه، نمایشنامهی “ورگ” توسط چند بازیگر تئاتر بازخوانی شد، و من از هیجان میلرزیدم.
در سال ۵۸ با سپانلو آشنا شدم که سرانجام به دوستی و رابطهای عمیق و عضویتم در کانون نویسندگان ایران انجامید. بعد هم با گلشیری آشنا شدم. در آن دوره با ولع عجیبی کتاب میخواندم.»
در دوران اول عضویت در کانون نویسندگان در تابستان خونین سال 60 هیات دبیران کانون نویسندگان از او ماموریت ویژه و البته خطرناکی میخواهد. ساختمان کانون نویسندگان پلمپ شده و تمام اسناد نویسندگان در داخل ساختمان است. یک چهره جوان و ناشناخته لازم است تا پلمپ را بشکند و اسناد را خارج کند و خیلیها را نجات بدهد. ماموریتی که عباس معروفی عهدهدار میشود.
کسی که سری نترس دارد و باز هم در زمانهای دیگر عهدهدار کارهای اجرایی دیگری بین نویسندگان میشود. در طول دهه شصت او مشغول برگزاری کلاسهای نویسندگی و کار اجرایی در تالار رودکی است. در مورد جلسات آموزش داستاننویسی چنین گفته است:
«به موازات جلسات پنجشنبه با گلشیری، من نیز به پیشنهاد خود او، جلسات داستان دیگری داشتم. گاه و گداری افرادی چون گلشیری، سپانلو، و دیگران به عنوان مهمان در آن جلسات شرکت میکردند. من در طول ده سال سه دوره داستاننویسی را پیش بردم. چون با گلشیری قرار گذاشته بودیم که هستههای مختلف ایجاد کنیم و بر محور ادبیات خلاقه کار کنیم. این رشتههای باریک، روزی به هم خواهد پیوست، و هر چند که راه درازی در پیش است اما؛ «عاقبت خستهترین رود نیز، روزی به آغوش دریا باز میگردد.»
و در مورد چهارسال کار در تالار رودکی در اوج بسته بودن فضای دهه شصت نیز گفته است:
«یازده سال دبیر ادبیات دبیرستان هدف روزانه شماره یک، و خوارزمی شبانه شماره ۴ بودم. سال ۱۳۶۶ دوستم عبدالحی شماسی آمد سراغم گفت: «میتوانی تالار رودکی را راه بیندازی؟ میتوانی موسیقی را فعال کنی؟» گفتم: «اگر اختیار تام داشته باشم معلوم است که میتوانم.» معلم رسمی بودم، به عنوان مأمور به خدمت در تالار رودکی با تمیز کردن و شماره زدن صندلیهای تالار کارم را شروع کردم. به عنوان مدیر اجراهای صحنهای، مدیر روابط عمومی، مدیر ارکستر سمفونیک اولین کنسرتهای رسمی بعد از انقلاب را به صحنه بردم.
از طراحی و چاپ بلیت بگیر تا تهیهی بروشور و پوستر و کارهای داخلی یک اجرا. در طول سه سال و نیم بیش از ۵۰۰ اجرای صحنهای برگزار کردم. یک مجلهی موسیقی هم منتشر میکردم با عنوان “آهنگ”. بیش از چهل کتاب موسیقی انتشار دادم، خدای من! اسب هم در طول عمرش به اندازهی من نمیدود.»
اولین اثر داستانی معروفی مجموعه داستان کوتاه او با نام «روبروی آفتاب» است که سال 59 انتشار داد و پس از آن نیز داستانهای کوتاهش در مطبوعات به چاپ میرسید. اما کار عمدهی زندگی خودش یعنی رمان «سمفونی مردگان» را زمانی منتشر کرد که سیودوساله بود. سال ۶۸.
«در سال ۱۳۶۲ رمان «ذوبشده» را نوشتم اما ناشرم از من خواست از انتشار این کتاب منصرف شوم. در سال ۱۳۶۳ شروع کردم به نوشتن «سمفونی مردگان» که چهار سال و هفت ماه طول کشید و در سال ۶۸ منتشر شد.»
عباس معروفی یک نویسنده درونگرا و داخل اتاق بنشین نبود. آدمی بود فعال و برونگرا و پر جوش و خروش. در فعالیتهای صنفی مشارکت داشت و کارهای مطبوعاتی را هم دنبال میکرد. انتشار مجله گردون از مهمترینِ این کارها بود. مجلهای که در سال 69 انتشار آن را آغاز کرد و «گردون» هم در کنار «آدینه» به تریبون روشنفکری منزویشدهی ایران تبدیل شد. انتشاری که خیلی زود اسیر یک سوتفاهم از نقاشی روی جلد شماره 15-16 گردون شد و کار به صدور حکمی بسیار شدید انجامید.
«سرانجام روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰، بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیماً به ادارۀ مطبوعات ارشاد رفتم، و آقای مدیر کل گفت که کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم، و برای اولین بار با محسن سازگارا، مدیر عامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم. او آن روز خیلی با من حرف زد، و گفت که باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یک سو او میدوید، از سویی حمید مصدق، و از سوی دیگر خودم.
یکی از غمانگیزترین دورههای زندگی من همین هجده ماه تعطیلی گردون بود که همهی رفت و آمدها، تلفن ها، و ارتباطهام قطع شد. یکباره احساس کردم چقدر تنها شدهام. نمیدانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها سیمین بهبهانی هر روز به من تلفن میزد و دلداریام میداد.»
گردون پس از هجده ماه رفع توقیف شد اما فشارهای سیاسی و امنیتی به عباس معروفی هر دم افزایش یافت. او صدای حلقه روشنفکران و نویسندگانی بود که هدف اصلی قتلهای زنجیرهای بودند. معروفی سرانجام براثر همین فشارها از کشور خارج شد و از مسیر پاکستان به آلمان رفت. دوران مهاجرت و غربت برای نویسنده آغاز شد.
«بازجوها دست از سرم بر نمیداشتند. زندگی برای من و خانوادهام غیر ممکن شده بود. در ۱۱ اسفند ۱۳۷۴ علیرغم میلم ناچار به ترک وطن و اقامت در آلمان شدم. همان ماه اول از انجمن جهانی قلم و خانهی هاینریش بل دو پیشنهاد دریافت کردم: اقامت دائم در سوییس با مقرری ماهیانه پنج هزار فرانک در خانهای با باغچهای قشنگ؟ یا سه ماه اقامت در خانهی هاینریش بل با آیندهای مبهم؟ البته دومی را پذیرفتم و سه ماه اقامت من و خانوادهام هفت ماه ادامه یافت، چون خانم آنه ماری بل، همسر هاینریش بل، تمام آن مدت را به این خانهی تابستانی نقل مکان کرد و روزهای دلانگیزی برای ما رقم زد.»
رمان «تماماً مخصوص» شباهتهایی با این بخش از زندگی معروفی شباهتهایی دارد. خروج از مسیر پاکستان، گذشتههای سیاسی دهه شصت (که احتمالا اقتباسی است از زندگی خیلی از دوستان و دانشجویان سیاسی همدورهاش) و کار در شیفت شب یک هتل و ناراحتیهای فکری ناشی از غربت.
«بعد بیکار شدم و در واندلیتز (شهری کوچک در ۵۰ کیلومتری شرق برلین) در یک هتل کنار دریاچه به عنوان مدیر شبانه استخدام شدم. خیال میکردم شب خلوت است میتوانم بنویسم بخوانم اما دریغ از یک دقیقه فرصت یا سکوت. از شب تا صبح درگیر بودم: تلفن، سونا، استخر، شراب، نان، کوفت، زهر مار. دو سال و اندی هیچ ننوشتم فقط کار کردم که خانوادهام از هم نپاشد.»
معروفی در نزدیک به سه دهه زندگی در آلمان، فعالیتهای فرهنگی بسیاری را پایهریزی کرد. در ایران جایزه قلم زرین گردون را راه انداخته بود و آنجا جایزه تیرگان را راهاندازی کرد. پادکست صوتی تولید کرد، دوباره ناشر شد و کتابفروشی مهمی در برلین با نام خانه ادبیات هدایت تاسیس کرد. دو رمان آخرش «تماماً مخصوص» و «نام تمام مردگان یحیی است» در ایران اجازه انتشار نیافتند هرچند علاقمندان ادبیات کمابیش یافتند و خواندند.
در شهریور 99 اعلام کرد به بیماری سرطان مغز دچار شده است. مثل همیشه با این بیماری هم جنگید. هرچند این بار بیماری از او قویتر بود. زندگی معروفی به پایان رسید. اما آثارش باقی میمانند. آثار زندگی او، نهادهایی که تاسیس کرد، مجلات و رمانها و کتابفروشی و جایزه ادبی و گفتههایش.
پ . ن: تمامی نقل قولها از مصاحبه عباس معروفی با وبگاه الفبا برداشته شده است.