سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

بازتاب تصویر فلوبر در پنجره‌ی قطار در حین عبور از تونل

بازتاب تصویر فلوبر در پنجره‌ی قطار در حین عبور از تونل


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

فلوبر می‌­گفت من دیوانگان و حیوانات را به خود جذب می‌­کنم؛ «طوطی فلوبر» در مورد عشقِ دیوانه‌­وار راوی به فلوبر است؛ تا جایی که دیگر فقط خواندن کتاب­های فلوبر کافی نیست و باید سراسر زندگیش به دنبال او بیفتد و از خلال کشف بیشتر فلوبر، زندگی خودش را نیز بهتر درک کند. از جایی به بعد این دو خط چنان در هم تنیده می‌شوند که مشخص نیست آن‌چه می‌خوانیم داستان فلوبر است یا راوی.  

طوطی فلوبر

نویسنده: جولین بارنز

مترجم: الهام نظری

ناشر: ماهی

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۲۴۸

فلوبر می‌­گفت من دیوانگان و حیوانات را به خود جذب می‌­کنم؛ «طوطی فلوبر» در مورد عشقِ دیوانه‌­وار راوی به فلوبر است؛ تا جایی که دیگر فقط خواندن کتاب­های فلوبر کافی نیست و باید سراسر زندگیش به دنبال او بیفتد و از خلال کشف بیشتر فلوبر، زندگی خودش را نیز بهتر درک کند. از جایی به بعد این دو خط چنان در هم تنیده می‌شوند که مشخص نیست آن‌چه می‌خوانیم داستان فلوبر است یا راوی.  

طوطی فلوبر

نویسنده: جولین بارنز

مترجم: الهام نظری

ناشر: ماهی

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۲۴۸

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

بازتاب تصویر فلوبر در پنجره‌ی قطار در حین عبور از تونل

 

خوشبختی مثل سفلیس است، اگر زودتر از موعد به آن مبتلا شوی، بنیادت را به باد می‌­دهد. (گوستاو فلوبر)

 

 

فقط خوشبختیِ زودتر از موعد نیست که ممکن است زندگی آدمی را بر باد دهد؛ گاهی یافتن زودهنگام پاسخِ سوالات هم می‌­تواند به همان اندازه بنیان‌­های آدمی را بر باد دهد. پس برای یافتن پاسخ‌­های زندگی باید صبور بود، شاید این صبر مسیرهای جدیدی را برای ما بگشاید.

«طوطی فلوبر» با یک پرسش شروع می­‌شود، پرسشی به ظاهر ساده و کم‌­اهمیت: کدام یک از دو طوطی خشک شده­‌ای که در دو موزه‌­ی مختلف در حوالی زادگاه فلوبر نگهداری می‌­شوند همان طوطی‌­ای است که فلوبر در حین نوشتن رمان «ساده‌­دل» در اتاق کارش نگهداری می‌­کرده است؟

جفری بِریث­وِیت راوی رمان، پزشکی است که با طرح این پرسش سفر پنج روزه‌­اش به زادگاه فلوبر را شروع می‌­کند؛ او سعی می‌­کند به مانند یک مستندساز از دل این پرسش به زندگی پرماجرای فلوبر وارد شود، می­‌خواهد سری به رمان‌­ها، معشوق­‌ها و حتی حیوانات مورد علاقه‌­ی آقای نویسنده بزند و تصویر جدیدی از نابغه‌­ی فرانسوی به ما نشان دهد.

 اما این فقط یک بخش از رمان/مستندِ بریث­ویت/جولین بارنز است: بخش مربوط به زندگی­نامه‌­ی فلوبر. در این بخش‌­ها راوی مثل یک سایه در مکان‌­ها و مسیرهایی که فلوبر گام برداشته است می‌­چرخد، مسیری که فلوبر برای دیدار با معشوقه‌­اش پیموده بود را صد سال پس از مرگ او می‌­پیماید، به خرابه‌­های بر جای مانده­‌ی هتلی که محل قرار فلوبر و معشوقه­‌اش بوده است می‌­رود و سوار بر همان قطاری می‌­شود که فلوبر در مسیر بازگشت به منزلش، سوار شده بود.

او حتی کشف می­‌کند که کالسکه­‌ی معروفی که اِما بوواری در آن مشهورترین خیانت کل ادبیات داستانی قرن نوزدهم را مرتکب شده بود، آن‌قدرها هم بزرگ و رمانتیک نبوده است! این بخش‌­ها سرشار از جملات رندانه‌­ی فلوبر از خلال نامه‌­ها و رمان‌­هایش است. اما این تمام ماجرا نیست، خیلی زود حضور دکتر بِریث­وِیت در رمان پررنگ‌­تر می‌­شود، زندگی شخصی او به تدریج با آن بخش زندگی­نامه‌­ای در هم می‌­آمیزد به طوری که از جایی به بعد تشخیص این‌که با رمانی در مورد فلوبر روبه‌­رو هستیم یا راوی، دشوار می‌­شود.

طوطی فلوبرفلوبر می‌­گفت من دیوانگان و حیوانات را به خود جذب می‌­کنم؛ طوطی فلوبر در مورد عشقِ دیوانه‌­وار راوی به فلوبر است؛ فلوبر آن‌چنان در تار و پود زندگیش تنیده است که دیگر فقط خواندن کتاب­های فلوبر کافی نیست و باید سراسر زندگیش به دنبال او بیفتد، باید به گذشته برود و از خلال کشف بیشتر فلوبر، زندگی خودش را نیز بهتر درک کند. اما گذشته به این راحتی‌­ها به چنگ نمی‌­آید، گذشته مانند بچه خوک آغشته به روغن است که از دستش فرار می­‌کند.

گذشته یک خط ساحلی دوردست است که مدام عقب می‌­رود. دقیقاً زمانی که حس می­‌کنیم به فلوبر نزدیک شده­‌ایم راز جدیدی پیش روی‌مان قرار می‌­گیرد؛ سفر به زندگی فلوبر سرشار از کشف‌­ها و رازهاست، همیشه چیزهایی که به تور ما نمی‌­افتند بسیار بسیار بیشتر از چیزهایی است که به چنگ آورده‌­ایم. کدام معشوق فلوبر برایش مهم‌­تر بوده؟ آیا جولیت هربرت واقعاً نامزدش بوده است؟ لوییز کوله، فرشته‌­ی الهامش راست می‌­گوید یا فلوبر؟ آیا فلوبر به مرگ طبیعی مُرده بود؟

راوی در فصلی تبدیل به کارآگاهی می­‌شود تا بتواند از ماجرای عشق فلوبر به جولیت هربرت سر دربیاورد و در فصلی در مقام وکیل مدافع فلوبر ظاهر می‌­شود تا از اتهاماتی که توسط بعضی منتقدین و لوییز کوله به او وارد شده است، دفاع کند.

اما این فلوبرپژوه آماتور و پزشک مستعد افسردگی (بخشی از توصیفاتی که راوی در مورد خودش به کار می‌­برد) سرانجام آن راز بزرگ شخصیش را عنوان می‌­کند، خاطرات شخصی‌­اش از مخفیگاه‌شان بیرون می‌­آیند و اِلن همسر جفری بِریث­وِیت، نقش اِما بوواری را در زندگیش بر عهده می‌­گیرد. اِلن باید بدل به اِما شود تا زندگی راوی بیشتر در زندگی فلوبر بُر بخورد. اما چقدر به این راوی می­‌توان اطمینان کرد؟ راوی بدش نمی‌­آید زندگیش شبیه به فلوبر و شخصیت‌­­هایش باشد، او حتی به تقلید از عنوان کتابی از فلوبر با نام «فرهنگ اندیشه‌­های عرفی» فصلی از کتابش را «فرهنگ اندیشه‌­های عرفی برِیث­وِیت» نام‌گذاری می‌­کند.

برِیث­وِیت می‌­گوید: «اگر عاشق نویسنده­‌ای باشی، اگر جانت به سِرُم هوشمندی او بسته باشد، اگر بخواهی به ­رغم هشدارهای اکید دنبال او بگردی و پیدایش کنی، محال است آن‌­قدرها از قضیه سر دربیاوری، بلکه خودت هم می‌­افتی دنبال جنایتِ او. عشق به یک نویسنده ناب­‌ترین و ماندگارترین عشق جهان است.» بله فلوبر راست می‌­گفت، از نیات خیر نمی‌­توان هنر آفرید.

فرانسوا موریاک نویسنده­‌ی سرشناس فرانسوی، در روزهای آخر زندگیش کتابی با عنوان «خاطرات درونی» می­‌نویسد. این کتاب شامل خاطراتش نیست و در عوض موریاک از کتاب­‌هایی که خوانده، نقاشی‌­هایی که پسندیده و نمایش‌­هایی که دیده، نوشته است. او خود را با غور در آثار دیگران می‌­یابد. بریث­ویت می‌­گوید: «خواندن خاطرات موریاک مثل برخورد با مردی است که می­‌گوید به من نگاه نکن، این کار گمراهت می‌­کند؛ اگر می‌­­خواهی بدانی من چه جور آدمی هستم، صبر کن تا به تونلی برسیم و آن وقت به بازتاب تصویرم در پنجره نگاهی بینداز.» در آن چند ثانیه که در تاریکی می‌­گذرد و قبل از رسیدن قطار به روشنایی، چقدر از حقیقت بازتاب‌یافته‌­ی تصویر فلوبر/برِیث­وِیت در پنجره‌­ی قطار را می‌­توان کشف کرد؟

روز پنجمِ سفرِ جفری برِیث­وِیت به پایان می‌­رسد، طوطی فلوبر درست مثل یک مک‌­گافین عمل کرده است و تازه در این روز پایانی است که دوباره به یاد آن دو طوطی خشک شده می­‌افتیم؛ طوطیِ با پیشانی آبی و گلوی طلایی یا طوطیِ با گلوی آبی و پیشانی طلایی؟ آخرین سطرهای رمان ساده‌­دل همان رمانی که سرآغاز این ماجراجویی بود این‌گونه است: «وقتی [فلیسیته] آخرین دم را برآورد، آن­‌گاه که درهای ملکوت به رویش باز می‌­شدند، چنین پنداشت که طوطی غول­‌پیکری را پرپرزنان بر فراز سر خود می‌­بیند.» حال می‌­توانیم مانند راوی، میدان را خالی کنیم.

  این مقاله را ۲۵ نفر پسندیده اند

یک دیدگاه در “بازتاب تصویر فلوبر در پنجره‌ی قطار در حین عبور از تونل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *