آیا میتوان به صورت گروهی رمان نوشت؟
مدتهاست با این تصور که رماننویسی کاریست فردی خو گرفتهایم، اما موفقیت آلیسها، هلنها و وومینگها ما را در صحت این تصور به شک میاندازد. این مقاله تجربه سه گروه در سه نقطه متفاوت جهان در زمینه رماننویسی گروهی را بررسی میکند. یک گروه کتابخوانی زنانه در سیدنی استرالیا (آلیسها)، سه زن در کیپ تاون آفریقای جنوبی (هلنها) و پنج مرد ایتالیایی (وومینگها). آیا رماننویسی کاری صرفاً فردی است؟
مدتهاست با این تصور که رماننویسی کاریست فردی خو گرفتهایم، اما موفقیت آلیسها، هلنها و وومینگها ما را در صحت این تصور به شک میاندازد. این مقاله تجربه سه گروه در سه نقطه متفاوت جهان در زمینه رماننویسی گروهی را بررسی میکند. یک گروه کتابخوانی زنانه در سیدنی استرالیا (آلیسها)، سه زن در کیپ تاون آفریقای جنوبی (هلنها) و پنج مرد ایتالیایی (وومینگها). آیا رماننویسی کاری صرفاً فردی است؟
ماجرای سه گروه داستاننویسی در سه قارهی متفاوت
مترجم: فاطمه سلامی
ماجرا از یک آخر هفته در جلسه کتاببارهها- یک باشگاه کتابخوانی در سیدنی با شعار «همه چیز را خواهیم خواند»- شروع شد. شش عضو از هشت عضو فعال باشگاه مشغول بررسی رمان جنایات و مکافات بودند و درباره جشن دهمین سالگرد تاسیس باشگاه صحبت میکردند. رویای یک سفر در مسیر در راهآهن سراسری سیبری را در سر میپروراندند و شوخی شوخی تصمیم گرفتند هزینههای سفر را با نوشتن یک رمان گروهی تامین کنند.
فردای آن روز رفقای صمیمی قرار گذاشتند کتابشان یک رمان عاشقانه روستایی در صحراهای استرالیا باشد و در مورد قهرمان زن داستان بر پیشینه مشترکی توافق کردند: یک دختر شهری که مزرعهای را از پدرش به ارث میبرد. پدری که به صورت مرموزی ناپدید شده است. و هیجان آنجا به داستان تزریق میشود که دختر، جوان دامدار و جذاب مزرعهی همسایه (که از قضا نامزد هم دارد) را ملاقات میکند.
کتاببارهها هرکدام با صحنهای که نوشتنش مقرر شده بود و البته شک و دودلیهای به زباننیامده که اصلاً همچون کاری موفق میشود یا نه؟ مشغول شدند. چند ماه بعد و پس از جلسات مختلف و بحث و بررسیها گروهی پنجنفره از زنانی که تنها چند نفر از آنها تجربه نوشتن داشتند (بیشتر در زمینه طنز و گاهی هم روزنامهنگاری) تشکیل شد. آنها در طول سه سال توانستند برنامهای جهت تصمیمگیری و حل مسائل گروهی نوشتن تنظیم کنند. خانوادهها و دوستانشان نیز از این پروژه ذوقزده بودند و در عین حال زمان شکست پروژه یا از هم پاشیدگی گروه را هم تخمین میزدند.
در ابتدا، نوشتن بخشهای اروتیک یک مشکل بزرگ بود. برای این بخشها در ابتدا هرکدام از نویسندهها نسخه خود را بدون نام در گروه قرار میداد و در نهایت آن صحنه با ترکیبی از همه نسخهها نوشته میشد. با گذشت زمان آنها دیگر خجالت و کمرویی و خودسانسوری را کنار گذاشتند اما همچنان هنگام ایمیل کردن نسخههای خود احتیاط میکردند تا در صورت سرک کشیدن فرزندان نوجوانشان محتوای ایمیلشان کنجکاوی برانگیز نباشد، مثلا موضوع ایمیل را طرز کار ماشین لباسشویی مینوشتند، با اطمینان از این که « هیچ نوجوان ۱۵ سالهای فایلی با این نام باز نمیکند.»
در اواخر سال ۲۰۱۳ نسخهای کامل از اثرشان را برای یک انتشارات معروف استرالیایی فرستادند. در واقع اولین و تنها جایی بود که کار را میفرستادند و پاسخ انتشارات برایشان باورکردنی نبود: «کتابتان را خواندم، نتوانستم آن را زمین بگذارم.» ناشر شیفتهی صدای منسجم و توصیفات برانگیزانندهی رمان شده بود. قدم بعدی پیدا کردن یک نام برای رمانِ در دست چاپ بود. حالا آلیسها، نامی که گروه برای خود برگزیده بود، دستبندهایی از دگمههای دستگاه تایپ قدیمی برای خود ساختند و بلافاصله سراغ نوشتن دنبالهی رمان رفتند.
در همین زمان در کیپ تاون در آفریقای جنوبی سه زن موقع صرف ناهار و شامپاین تصمیم به نوشتن یک سری رمان زناشویی با سازوکار منتخب خود گرفتند. همه آنها شغلهایی با محوریت نویسندگی داشتند که اساس آن همکاری خلاقانه با دیگران بود، مثلا در تبلیغات و یا نویسندگی ژانر وحشت/مخاطرهآمیز (که گاهی با یک نویسنده همراه مینوشتند) یا ویراستاری آکادمیک.
گرچه به ندرت رمانهایی با سه نویسنده یا بیشتر نوشته میشوند، اما گروه هلنها (متشکل از سه زن آفریقایی) میدانستند رمانهایی با دو نویسنده عجیب و نامعمول نیستند و دیگر اشکال هنری سرگرمکننده (برنامههای تلویزیونی، فیلمها، نمایشها، آهنگها) همگی آثاری گروهی هستند.
کاری بود که هیچکدام آنها فکر نمیکردند بتوانند به تنهایی از پس آن بربیایند. آنها حالا همدیگر را اِلف صدا میکردند، به تقلید از الفهای داستان «الفها و کفاش» از برادران گریم. نوشتن یک رمان با گروهی از نویسندگان وقتی خوب پیش برود، حسی شبیه جادو دارد، چون انگار بدون هیچ تلاش فردی شبانه فصل به فصل کتاب نوشته میشود.
مدتهاست با این تصور که رماننویسی کاریست فردی خو گرفتهایم. بیش از بیست سال پیش یک گروه مردانه ایتالیایی تصمیم گرفتند این باور را متزلزل کنند. در سال ۱۹۹۵ در یک جلسه پنج نفره از اعضای لوتر بلیست(نام یک انجمن آنارشیست و رادیکال در ایتالیا) یکی از اعضا پیشنهاد کرد که شاخهی بولونیا به عنوان تجربه، یک رمان گروهی بنویسد. چهار مرد به نام روبرتو بوئی، جوانا کات بریگا، لوکادی مئو، فدریکو گاکلیلمی داوطلب شدند تا با هم اثری را بنویسند که رمان فراتاریخیاش میخواندند.
آنها ائتلافهای فراهنری در ایتالیا مانند سورئالیسم را مطالعه کردند و از آن الهام گرفتند. هر چهار مرد از طبقه کارگر بودند و هیچکدام تا به حال یک رمان ننوشته بودند. اما برای آنها که مشغول فعالیتهای جمعی به عنوان راهی برای مبارزه با ساختار قدرت استبدادی و سرمایهداری بودند ایدهی نوشتن یک داستان به طور گروهی عجیب نبود.
وقتی کیو (Q) اولین رمان آنها، در سال ۱۹۹۹ منتشر شد جزء کتابهای پرفروش در ایتالیا بود و همچنین در سراسر جهان به فروش رفت و در لیست بهترین کتابهای اولِ گاردین کاندید شد. آنها نام وومینگ را برای خود برگزیدند. نامی که گروههای معترض چینی برای امضای شبنامههای سیاسی به کار میبردند (که معنی آن «ناشناخته» است و البته با تلفظی دیگر به معنی «پنج نام» هم است.)
امروز وومینگ سه عضو دارد: وومینگ ۱، وومینگ ۲، وومینگ ۴٫ آنها هفتهای یک بار همدیگر را میبینند.
روشهای مختلف نویسندگی در گروهی نوشتن مانند جلسات مذاکره حضوری و دربارهی آن صحبت کردن (روشی که گروه وومینگ آن را فرم آزاد بداهه مینامند) و در خلوت بین جلسات نوشتن، به انسانها با روحیات متفاوت فرصتهای برابر برای فعالیت و به اشتراکگذاری میدهد. بسیاری از نویسندگان همگروه نقل کردهاند که برگزاری جلسات هماندیشی یک نقطه امن بود که در آن هیچ طرح یا فکری زیادی مسخره یا پرت نیست و هیچ پیشنهادی در آن نادیده گرفته نمیشود.
در ابتدا آلیسها هم نگران بودند که خوانندگان نتوانند سر از کار نویسنده عجیب پنجسر دربیاورند «وقتیکه پای یک رمان در میان است مردم میخواهند باور کنند که در نوشتن خط به خط آن رنج کشیدهای.» اما همگان با شنیدن ماجرای تشکیل این گروه نویسندگی شگفتزده میشدند.
تقسیم کردن مسئولیت تبلیغات سود و منافعی به همراه داشت: اعضای وومینگ سالانه به نوبت در حدود صد و پنجاه جلسه و رویداد تبلیغاتی حضور داشتهاند و با خوانندگانشان در سراسر ایتالیا دیدار کردهاند. گروه آلیسها و هلنها نیز قادر بودند هم رمان را پیش ببرند و هم به کارهای تبلیغاتی رسیدگی کنند
پس چرا رمانهای گروهی نوشته شده بسیار کمیاباند؟
البته یک دلیل دلسردکننده مالی وجود دارد: تقسیم مزایا و امتیازها نشان میدهد که نتیجه این روند در نهایت به یک کار پرسود نمیانجامد. فرضها و پنداشتهای مرسوم درباره رمان هم یک عامل بازدارنده دیگر است. متن فیلمنامههای تلویزیونی یا سینمایی به افراد زیادی از جمله تهیهکنندگان، کارگردانها، بازیگران و غیره با مهارتهای مختلف بستگی دارد تا بتوانند نتیجه نهایی را بیافرینند. در نتیجه فیلمنامهها ترکیبی از عوامل هنری و فنی هستند. اما عموماً رمانها به عنوان یک متن فنی که بتوان قسمتهای تشکیلدهندهاش را مشخص کرد انگاشته نمیشوند. معمولا به چشم محصولی که از دل برآمده به آن نگاه میکنند. آلیسها بر این باورند که به همین دلیل مردم نمیتوانند به خلوص یک رمان گروهی اعتماد کنند.
«برای عامه دشوار است که با اثر برآمده از چند دل کنار بیایند.» مردم معمولاً میپندارند که یک گروه در کاری که حاصل نمایش حالات درونی است هرگز نمیتواند صدای منسجمی داشته باشد.
در گذشته نویسندگان دو گروه رماننویسیِ بدنام به خود زحمت حداقلی از پیوستگی یک متن را هم نمیدادند: «دریاسالار شناور» که در سال ۱۹۳۱ منتشر شد به قلم سیزده عضو باشگاه اکتشاف نوشته شد که در میان آنها نام آگاتا کریستی و جی.کی.چسترتن هم به چشم میخورد. هر نویسنده عهدهدار نوشتن یک بخش شد بدون اینکه هیچ تلاشی برای مطابقت بخشها انجام شود.
یکی از وومینگها میگوید: «مردم در باب سبکهای ادبی تعصب دارند. آنها تصور میکنند که هر نویسنده حتماً صدای خود را دارد. اما ما باور داریم یک نویسنده خواه فرد یا جمع چندین صدا دارد.»
با وجود این وومینگها مانند آلیسها و هلنها روندی را انتخاب کردند که به یکپارچگی هرچه بیشتر متن برسد: به این صورت که صحنهای را یک نفر مینویسد و کسی دیگر آن را بازنویسی میکند و سپس برای بازنویسی به عضوی دیگر از گروه تحویل داده میشود. این چرخه بازنویسی هرگونه ادعا مبنی بر مالکیت صحنه یا شخصیتها را نفی میکند. و بدین معناست که هرکدام از نویسندهها باید نوشته خود را با سبک فراگیر گروه تطبیق دهد.
همانطور که آلیسها و هلنها توانایی مهار ضمیر نفس در جهت خلق یا نوشتن مشترک را یک خصیصه منحصر به فرد زنانه میدانند، گروه وومینگها نیز بر اصلی مشابه کار خود را به پیش میبرند و در این باره ذکر میکنند که: «با هم نوشتن یعنی فروتن بودن. باید بپذیری که کلماتت را بر سنگهای مرمر حک نمیکنی بلکه آنها را با ترکهای بر روی شن مینویسی.» آنها مخصوصاً باور دارند که ناتوانی عمومی در درک و پذیرش رماننویسان گروهی ریشه در ایدئولوژی دارد. «ماجرا زیر سر سرمایهداری است، ماجرای تمام این انتظاراتی که از بازار عقاید و کتابها و صنعت نشر داریم.» و یا در اظهارنظری دیگر: «اصلا مسئله تناقض ذات رمان و گروهینویسی نیست.»
طبیعتا عوامل مشکلسازی هم در این راه وجود دارد. کنترل و نظارت بر نسخهها به چنان کابوسی تبدیل شد که آلیسها دنیس تارت (یکی از اعضای گروه) را به مقام گاو مقدسی منسوب کردند که نگهبان واژگان است. او مدت زمان زیادی را صرف بازبینی و نظارت بر سن و سال شخصیتها، استمرار طرح داستان، شجرهنامهها و حتی نقشه ساختمانی عمارتهای داستان میکرد. (مثلا در یکی از صحنهها متوجه شدند که هرکدام تصویری متفاوت از خانههای روستایی را توصیف کردهاند.) او با دقت نسخه های متعدد از هر صحنه را با تغییرات آن یادداشت میکرد تا کار بازنویسی را برای بقیه اعضا آسان کند. هلنها نیز در همان ابتدا مقرراتی را در این راستا وضع کردند مثلاً اینکه هرگاه مخالفتی پیش میآید تمام گروه بایستی در مورد آن نظر دهند و برخورد سلیقهای معنا ندارد.
و اما بدترین بخش رماننویسی گروهی – تجربهای که آلیسها و وومینگها داشتند این بود که یکی از اعضا گروه را به هر دلیلی ترک کند، مواردی مثل جدا شدن از گروه پس از یک بحث و یا به دلیل اختلافاتی بر سر سبک و سیاق نوشتن.
هنگامی که آلیسها تقریبا اولین رمان خود را تمام کرده بودند پس از سالها هماهنگی و همکاری چشمگیر مادلین الیور یکی از اعضا بر سر سرعت ویرایش نهایی با گروه دچار اختلاف شد و عقیده داشت گروه نبایستی تن به بعضی مفاد قرارداد اولیه با ناشر بدهد. اعتراضش را دیگر اعضا نپذیرفتند و او حس کرده بود از گروه کنار گذاشته شده است. به همین دلیل به جلسات رونمایی کتابشان نرفت: «نمیتوانستم در نمایش یک گروه شاد و راضی شرکت کنم وقتی چنین بیرحمانه نادیده گرفته شدم.»
اعضای وومینگ نیز در حفظ گروه بسیار تلاش کردند. وومینگ سوم در سال ۲۰۰۸ تصمیم به ترک گروه گرفت و وومینگ پنجم نیز پس از سالها تحمل آنچه که رشد بیگانگی مینامید در سال ۲۰۱۵ از گروه جدا شد. و اوضاع وقتی بدتر شد که او به عنوان وومینگ پنجم کتابی منتشر کرد. در حالی که دیگر عضو گروه نبود در مصاحبههایش اظهار داشت که ارتباطی با اصول اخلاقی و موقعیت عمومی گروه ندارد. بقیه اعضای گروه در این باره احساس شرم داشتند: «بیشتر برایمان حیرتآور بود تا دردناک و یا شرمآور. او اختلافات گروه را علنی کرد.» بقیه اعضای گروه به طور رسمی تصمیم گرفتند از او فاصله بگیرند. پس از آن دیگر او را ندیدند.
این مقاله ۳۰ آگوست ۲۰۱۹در نیویورکر منتشر شده است. متن اصلی را میتوانید اینجا بخوانید.