سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

هنوز عادت به ملیت‌های دوگانه نداریم

هنوز عادت به ملیت‌های دوگانه نداریم

 

عالیه عطایی از نسل سوم مهاجرین افغانستان و اصالتاً افغانستانی است. دانش آموخته رشته تاتر است و کتاب کافورپوش او جزو رمان‌های تحسین شده هیات داوران جایزه ادبی مهرگان بود. با او درباره مجموعه داستان جدیدش «چشم سگ» گفت‌وگو کردیم.

عالیه عطایی از نسل سوم مهاجرین افغانستان و اصالتاً افغانستانی است. دانش آموخته رشته تاتر است و کتاب کافورپوش او جزو رمان‌های تحسین شده هیات داوران جایزه ادبی مهرگان بود. با او درباره مجموعه داستان جدیدش «چشم سگ» گفت‌وگو کردیم.

 

 

 


«چشم سگ» اسم هیچ‌کدام از هفت داستانی که این مجموعه را تشکیل می‌دهند نیست. از آخرین جمله‌ی آخرین داستان این مجموعه گرفته شده است. چرا این اسم را برای کتاب انتخاب کردید و نه به طور معمول اسم یکی از داستان‌ها را؟

– توی آخرین جمله هست که «چشم سگ دروغ نمیگه». در این داستان ما همیشه در یک فضای تردید هستیم. می‌خواستم بگویم انگار تنها شاهدی که داریم یک موجود غیرانسانی است که رنگ چشمش دارد تغییر می‌کند و حالا دروغ نگفتنش معنی پیدا کرده.

 

داستان «شب سمرقند» که در مجله سان چاپ شده بود. باقی داستان‌ها را چه زمانی نوشتید و اصلاً چطور شد که این داستان‌ها را با هم یک مجموعه کردید؟

– این مجموعه کلاً طی سه سال نوشته شد و زمان نوشته شدن داستان‌ها هم متفاوت بود اما از همان اول می‌دانستم که دارم یک مجموعه‌داستان می‌نویسم و محوریت با موضوع بود. اولین داستانی که نوشته شد داستان سی کیلومتر است.

و بعد از آن می‌دانستم که یک مجموعه داستان خواهند شد که موضوع و حجم مشخصی دارند. در نظر داشتم داستان‌ها زیر ۵ هزار کلمه نباشند. کلاً نوشتنِ داستان کوتاه برای من زمان‌بر است. این‌طور نیستم که یک هفته‌ای یک داستان کوتاه بنویسم. شاید هرکدام از این داستان‌ها متوسط شش ماه وقت برده تا از موضوع به پلات برسم و قصه را پیدا کنم.

 

پس از آن‌ها نیستید که در یک نشست قصه را می‌نویسند؟

– اصلاً. همچون استعدادی ندارم!

عالیه عطایی – چشم سگ

 

جایی گفته بودید من نویسنده‌ام نه سرباز. و وظیفه ندارم مسئول طرح مشکلات و بعد حل آن‌ها باشم. با این حال در داستان‌های شما هم هیچ جا از این هویت ایرانی-افغانی گریزی نیست. می‌بینید که در همین مصاحبه هم مطرح می‌شود. این یک پارادوکس در کار شما نیست؟


– از همان کارهای اولم این دوگانگی در کار من بوده. به‌هرحال چشم سگ که اولین کار من نیست. اما آن حرفی که زده بودم در مورد سرباز نبودن و خیلی هم عادی وسط حرف‌هایم مطرح شد و تیتر بامزه‌ای ازش درآمد، بیشتر از این‌که به ایران مربوط باشد به افغانستان مربوط بود. 

شاید کشوری که جنگ‌زده است، سابقه طولانی جنگ دارد، نویسنده‌اش را صاحب مانیفست می‌داند. من فکر می‌کنم یک نویسنده قرار نیست بجنگد. نویسنده همان‌قدر که بتواند مشاهداتش را درست منتقل کند و طرح پرسش کند به جواب رسیده. البته خیلی‌ها هم این‌طور فکر نمی‌کنند و نویسنده را صاحب رسالتی می‌دانند. 

 

در داستان‌های شما وجوهی دیده می‌شود که با تصویر عادت‌شده درمورد مهاجرین افغان تفاوت دارد. در نیمی از داستان‌ها روی تمکن مالی داشتن این کاراکترها اصرار هم شده. این تصویر دیگری است که ما از مهاجرین افغان می‌بینیم.


– خب، انتخابی بوده. در تمام این سال‌ها چه در ادبیات و حتی آثار نویسندگان افغانستان و چه در سینمای ایران، تصاویر مردم افغان محدود به یک قشری بوده که عمدتاً مهاجرین حاشیه‌نشین‌اند که زیاد هم هستند اما همه نیستند. جنس آدم‌هایی که دوست داشتم آن‌ها هم دیده بشوند، به طبقه‌ای که خودم توش زندگی کرده‌ام نزدیک‌تر است.

 

کاراکترهای اصلی دوتا از داستان‌ها تئاتر خوانده‌اند. مثل شما. چه چیزهایی از خودتان در قصه‌ها می‌آید؟


– توی «سی کیلومتر» و فکر ‌کنم در «فیل بلخی». داستان فیل بلخی برای خود من خیلی داستان مهمی بود و شخصی.



تنها داستانی هم هست که مایه‌های فانتزی دارد.


– به‌هرحال آدم از خودش که جدا نیست. اما این‌که قصه را تجربه کرده‌ باشم، باید بگویم نه. من نه در سمرقند درگیر شده‌ام نه مار فروخته‌ام. اما قطعاً از لایه دوم چیزهایی از خودم به قصه وارد شده.

 

چقدر به تخیل اعتقاد دارید، چقدر به الگو گرفتن از تجربه‌های خود نویسنده؟


– من خیلی به تکنیک اعتقاد دارم. نه به تخیل، نه به زیست: اول تکنیک داستان‌نویسی. به دانش آکادمیک خیلی معتقدم. چندان به نویسنده‌های غریزی اعتماد نمی‌کنم.


اگر که نویسنده‌ای بتواند صدای خودش و فضای یونیک خودش را پیدا کند، فقط در صورت داشتن تکنیک می‌تواند آن را منتقل کند. یک ذره هم صداقت مهم است در نوشتن. این‌که نخواهی ادای نویسنده‌ دیگری را دربیاوری، با وجود این‌‌که آدم می‌تواند تاثیر بگیرد از چیزهایی که خوانده. هر آدمی، فارغ از این‌که چه ملیت و چه هویتی دارد، تجربه زیسته‌ی منحصر به فرد دارد. فقط باید آن را پیدا کند و بکشدش بیرون. این پیدا کردن و بیرون کشیدن فقط با صداقت ممکن است و بخش انتقالش با تکنیک.



منظورتان از صداقت دقیقاً چیست؟


 – یعنی من نخواهم شبیه چیزی باشم که نیستم. اگر امروز زمانی باشد که همه به شبکه‌های اجتماعی فحش می‌دهند، بیایم یک داستان بنویسم درباره فحاشی به شبکه‌های اجتماعی. به این فکر کنم که دغدغه‌های درونی و واقعی من چیست. جامعه چه سمتی می‌رود و آدم‌ها به کدام سمت. پیدا کردن این شاید در شروع نوشتن پیچیده باشد. برای خود من که بود.



برای خود من جالب بود که مهاجرین افغانستانی در همه داستان‌های مجموعه حضور دارند. اما بیشتر دقت کردم و دیدم در یکی از داستان‌ها حضور ندارند، ولی آن‌جا هم تجربه‌ای که شخصیت اصلی در ایست بازرسی پیدا می‌کند تقریباً مشابه تجربه و حسی است که مهاجرین افغان در این ایست‌ها معمولاً از سر می‌گذرانند.


– یک کوچولو هستش! وقتی از اتوبوس پیاده می‌شود و یک کدام‌شان را می‌بیند و فکر می‌کند چرا من را نگه داشتند و او را نگه نداشتند. این حضور گاهی چندان هم خودآگاه نیست، چون تجربه مهاجرت و جابجایی در کارهای من مدام تکرار می‌شود.

 

 

با خودش فکر می‌کند شاید خیال می‌کنند من افغانی‌ام.


– مخصوصاً این‌که دارد از بیرجند می‌آید. من خودم بخش مهمی از عمرم را در بیرجند بوده‌ام و شهر نوجوانی من است آن‌جا. خیلی هم این شهر را دوست دارم. از پنج شش سالگی تا زمان دانشگاه در این شهر زندگی کردم. قبلش مدتی زاهدان بودم.

 

 

کارهایتان در افغانستان هم خوانده ‌می‌شوند؟


به نظر می‌آید که یک مقداری خوانده هم می‌شوند. من همیشه از فضای ادبیات افغانستان گلایه دارم و آن‌ها هم از من گلایه دارند. اگر ارتباطی بین ایران و افغانستان وجود داشته باشد این ارتباط فرهنگی و زبانی است. ما دو کشور کتاب‌های کدام کشور را می‌توانیم بدون نیاز به ترجمه بخوانیم؟

از این‌که نسخه‌های کتاب‌ها را افست می‌کنند بسیار ناراحتم. اتفاق خوبی در این حوزه برای نقل و انتقال کتاب‌ها نمی‌افتد. بهرحال ما در شرایط افغانستان نیستیم که بدانیم اولویت‌های فرهنگی چیست. یک سری جنگ و جدل‌ها هم هنوز وجود دارد که بیشتر قومی است و من به آن نزدیک نمی‌شوم. بله، می‌خوانند و برایم پیغام هم می‌فرستند. البته پیغام منفی هم هست.


ما هنوز عادت به ملیت‌های دوگانه نداریم. دلمان می‌خواهد خود را یک چیز مشخص بدانیم. وقتی ما صاحب یک بخشی از هویت ایرانی هستیم یعنی ایرانی هستیم و وقتی صاحب یک بخشی از هویت افغانستانی هستیم یعنی افغانی هم هستیم.

 

 

در ادبیات امروز افغانستان بیشتر چه آثار یا نویسنده‌هایی را دنبال می‌کنید؟


– من آن‌قدرها در جریان نیستم. چند نفری هستند مثل عتیق رحیمی، آصف سلطان‌زاده و مریم محجوب که دنبال‌شان می‌کنم و یک جور ارتباط دوستانه بین‌مان وجود دارد. به اندازه شماها با ادبیات افغانستان در تماسم. بعضی که کتاب‌های‌شان را می‌فرستند خیلی خوشحال می‌شوم. پخش نشدن کتاب‌های هرکدام از این دو کشور در کشور دیگر ما را از هم دور کرده است.

 

 

واکنش‌ها در گودریدز به رمان قبلی‌تان را که نگاه می‌کردم، خیلی ها انتقاد کرده بودند از ذهنی بودن آن رمان. این‌که همش فکر و فکر بود و ما خسته شدیم. چنین ایرادی را وارد می‌دانید؟


– نه، ویژگی آن کار بود. با یک کاراکتری طرفیم که دچار روان‌پریشی و نقص است. چون راوی اول شخص است و راوی هم چنین کاراکتری دارد. از فصل سوم هم که دارد حالش خوب می‌شود از واگویه درمیاییم چون مانی دارد جهان را جور دیگری می‌بیند.

 

 

یک چیز دیگری که در داستان‌های شما دیدم و با نگاه‌های عادت‌شده در این حوزه فاصله دارد، روی خوشی بود که در محافل ادبی یا هنری نسبت به مهاجر افغان ابراز می‌شود اما اغلب بدون شناخت است. یک جور دوست داشتن، بدون تلاش برای شناختن واقعیت.


– بله در داستان «پسخانه». ریزه‌کاری‌هایی هم در داستان‌ها هست که دریافت‌های شخصی من بوده در طی این سال‌ها. به‌هرحال افغانستان چیزی جدای از ایران نبوده و قدمت این جدا شدن کمی بیش از صد سال است و بخشی از فرهنگ و هنر این سرزمین مشترک بوده. در تقدیم‌نامه این کتاب هم نوشتم برای پدرم که در خاک خراسان چشم بست. برای من این خاک، خراسان است. شاید در کارهای قبلیم به نظر خودم تا پنج درصد بهش نزدیک شده بودم اما در چشم سگ توانستم تا بیست درصد به این بی‌مرزی در خراسان نزدیک بشوم.


فارغ از اینکه پدر ما کیست، زبان فارسی است که حرف اول را می‌زند و معلوم است وقتی بخشی از این فرهنگ و هنر می‌افتد جایی که آن ور مرز است و ناشناخته مانده، خیلی جذاب است بروند و عکس بگیرند و همیشه این نگاه آرتیست‌های ایرانی به این جذابیت بوده. هرات واقعاً جذاب است، بامیان واقعاً جذاب است…

 

 

نوشتن رمان و داستان کوتاه هرکدام برای شما چه فرقی دارد؟


– من یک رمانم که منتشر شده و الان هم روی یک رمان دارم کار می‌کنم. این‌ها برای من در حوزه تکنیک قرار می‌گیرند. داستانم را که پیدا می‌کنم باید ببینم پلاتِ آن، پلات رمان است یا داستان کوتاه. برای رمان کدهایی که برمی‌دارم، فصل‌بندی که می‌کنم و زمانی که برنامه‌ریزی می‌کنم، خیلی متفاوت است.

 

 

جدا از ادبیات و داستان و شعر، چه مطالعه غیرداستانی‌ای دارید؟


– همیشه نمایشنامه می‌خوانم. بسته به قصه‌ای که دارم روش کار می‌کنم، چیزهای عجیب و غریب می‌خوانم. مثلاً درباره گیاهان می‌خوانم، درباره حیوانات و چیزهای مرتبط با هر فضایی که روش کار میکنم. الان چندوقتی است که دارم چیزهای جذابی درباره بافت خاک و کشاورزی می‌خوانم [با خنده] خیلی دور از ادبیات. برای کارم نیاز دارم بهش.


البته کتاب بعدی که روی آن کار می‌کنم در حوزه ناداستان یا نان فیکشن یا ادبیات غیرداستانی قرار می‌گیرد. درباره زنان در جنگ است. آسیب‌های فیزیکال زنان در جنگ.

 

 

چه نوع ادبیاتی را دوست دارید؟ قبلاً به چه آثاری علاقه داشتید و حالا به چه آثاری علاقمندید و می‌خوانیدشان؟


– من همیشه داستان‌های آمریکایی‌ها را خیلی دوست داشته‌ام. الان بیشتر از قبل. جان چیور و [استیون] میلهاوزر و نویسنده‌هایی از این دست اگر بدانم کتاب جدیدی ازشان درآمده حتماً دنبالش می‌روم.


پروسه آموزشی ادبی من خیلی با ادبیات کهن فارسی بوده. به‌هرحال بابت نوع و محل زندگی و آموزش‌های خانواده، کتاب‌هایی که می‌خواندیم شاهنامه و مرزبان‌نامه و چنین فضاهایی بود و بعد به ادبیات کلاسیک رسیدم و از دوره‌ای که خودم انتخاب می‌کردم خیلی زیاد به ادبیات معاصر فارسی و آثار جدید نویسنده‌های فارسی متوجه شدم.

 

 

شما که تئاتر خوانده‌اید در زمینه نمایشنامه‌نویسی هم فعالیت کرده‌اید؟


– بله، سال‌های طولانی نمایشنامه نوشته‌ام و هنوز مرددم که منتشرشان کنم یا نه. شاید به خاطر این‌که تئاتر برای من خیلی جذاب است و هیجان انگیز، ولی روی کاغذ. همیشه پژوهش تئاتر و خواندن نمایشنامه را دوست داشته‌ام اما کار کردن در گروه‌های تئاتری از روحیه‌ام دور بوده. در تمام مقاطعی که تئاتر می‌خواندم علاقه‌ام به ادبیات تئاتر بوده. اینقدر این‌ها را جدا از هم نمی‌بینم. خودِ درام را دوست دارم.

 

 

در آخر، این‌که همه جا درباره این موضوع ایرانی و افغانستانی بودن از شما سوال می‌کنند، خسته‌تان نمی‌کند؟


– چرا خیلی. فکر می‌کنم یک جایی داستان‌ها خودشان حرف‌شان را می‌زنند و دیگر لازم نیست من به آن سنجاق بشوم. اما آن‌چه تا الان در مورد چشم سگ خوشحالم کرده این است که مخاطبین کتاب دارند متوجه می‌شوند که من اصرار دارم روی این بی‌مرزی.


  این مقاله را ۴۲ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *