کلماتِ سوررِئالیستیِ آقای بونوئل

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی

بونوئل نویسنده نبود. میدانیم که یکی از مشهورترین خودزندگینامهها کتاب با آخرین نفسهایم اوست اما این کتاب را هم در واقع او تقریر کرد و دوست و همکار جوانش ژان کلود کریر نوشت. اما آنچه در کتاب بونوئلیها جمع شده نوشتههای بونوئل است در فاصله سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۹ پیش از آنکه با همکاری سالوادور دالی با ساخت فیلم کوتاه سگ آندلوسی جریان هنری سوررئالیسم را وارد سینما کنند. نکته مهم در مورد نوشتههای کتاب بونوئلیها این است که گویی بونوئل تمام مسیر پیش رویش را پیامبرگونه پیشبینی کرده است. مسیری که بعدها -از دهه پنجاه به بعد- در سینمایش پیمود.
بونوئل نویسنده نبود. میدانیم که یکی از مشهورترین خودزندگینامهها کتاب با آخرین نفسهایم اوست اما این کتاب را هم در واقع او تقریر کرد و دوست و همکار جوانش ژان کلود کریر نوشت. اما آنچه در کتاب بونوئلیها جمع شده نوشتههای بونوئل است در فاصله سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۹ پیش از آنکه با همکاری سالوادور دالی با ساخت فیلم کوتاه سگ آندلوسی جریان هنری سوررئالیسم را وارد سینما کنند. نکته مهم در مورد نوشتههای کتاب بونوئلیها این است که گویی بونوئل تمام مسیر پیش رویش را پیامبرگونه پیشبینی کرده است. مسیری که بعدها -از دهه پنجاه به بعد- در سینمایش پیمود.

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی

«الهام عبارت است از آمادگی برای پذیرفتن واقعیت برتر» (لویی آراگون)
لوئیس بونوئل را با فیلمهایش میشناسیم. فیلمسازی اسپانیایی که سالهای زیادی را دور از سرزمینش زیست. او هیچگاه خود را نویسنده نمیدانست. حتی تنها کتاب زندگینامهای که در دوران حیاتش به چاپ رسید با نام با آخرین نفسهایم را نیز با همکاری «ژانکلود کریر» یار دیرینهاش به نگارش درآورد. اما بونوئل قبل از اینکه در فرانسه به سورئالیستها بپیوندد، داستانکها و اشعاری دارد که میتوان آنها را در زمرهی نوشتههای سورئالیستی به شمار آورد. کتابی که با نام انتخابی بونوئلیها در ایران به چاپ رسیده است، به گفتهی مترجم، گزیدهای از کتابی حجیمتر با نام خیانتی ناگفتنی است که شامل نوشتههای سوررئالیستی و یادداشتهای سینمایی اوست. به گمانم نام بونوئلیها نام درستی است، چرا که عشاق بونوئل – که در ایران کم نیستند- را با وجوه نوشتاری این فیلمساز آشنا میکند. این نوشتهها بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۹ (سالی که بونوئل با همکاری سالوادور دالی نقاش اسپانیایی و یکی از دوستان نزدیک بونوئل فیلم سگ آندلوسی (۱۹۲۹) را میسازد و بعد از ساخت این فیلم است که بونوئل با سورئالیستها آشنا میشود و به طور رسمی به این جنبش میپیوندد.) نوشته شده و در مجلات مختلف به چاپ رسیدهاند. این نوشتهها تماماً تِم آشنای فیلمهای بونوئل را در خود دارند. بخش زیادی از این نوشتهها دربارهی اشیاء و موجودات است. اشیائی که به سیاق نوشتههای دیگر سوررئالیستی از حالت روزمرهشان جدا میشوند و وارد عالم جادو میشوند؛ عالم خیال، عالم وهم. گویی مصداق این جمله «لوتره آمون» شاعر فرانسوی که همواره مورد ستایش سورئالیستها بود «زیبایی میتواند از ملاقات یک چرخ خیاطی با یک چرخ روی میز تشریح به وجود آید.» به عنوان مثال در داستان خیانتی ناگفتنی نویسندهای به دشمنش باد اجازه میدهد که وارد اتاقش شود و بادِ خیانتکار تمام برگههایی که حاصل زحمت نویسنده است را به هوا بلند میکند و نویسنده تصمیم میگیرد که با زندانی کردن باد انتقامش را بگیرد.
«حالا سالهاست که غمزده انتظار میکشد و آزادیاش را از من تقاضا میکند. من، سرسختانه او را همانجا نگه داشتهام، دستبند زده به شیارهای پنجرههایی که همیشه بسته است و همیشه به خود مطمئن. من با کسی بازی ندارم.»
جایی در همین کتاب، بونوئل به همین کارکرد اشیا اشاره میکند: «مطمئنا غیرجانداران میتوانند مضامین بکری به دستمان بدهند.»
این است که در داستانِ تنظیم برای ارکستر میخوانیم که «ویولنها: خانمهای جوان و خودنمای ارکستر، فخرفروش و غیر قابل تحمل، کوهسار ناهموار صدا» یا در داستانی دیگر زمان با هیبتی عجیب بر نویسنده ظاهر میشود. «دو تا پا داشت، یک پایش قلم بود و دیگری مداد؛ بدنش شکل یک تیرک فلزی بود، و سرش هم چیزی نبود جز یک صفحهی برنجی مطلا…»
مکانها هم از گزند این اوهام در امان نمیمانند. «اینجا حومه است، در رکاب کلمات، ملبس به کهنهپارهها، آلودهی چربی؛ و بر صورتش داغ ننگ خانهبهدوشی که پای درگاه خانهها میخوابند.»
اینجا هم بونوئل همانند فیلمهایش از طنز تلخش برای نقد مذهب استفاده میکند. او در کتاب با آخرین نفسهایم، اشاره میکند که درس خواندن در مدرسهی یسوعیها از دوران مهم زندگیاش به شمار میرود. جایی در فیلم جذابیت پنهان بورژوازی (۱۹۷۲) کشیشی بالای سر مَرد در حال احتضاری میرود، مرد از کشیش میخواهد که به خاطرکشتن یک زن و مرد و یتیم کردن بچهشان از خداوند برای او آمرزش بطلبد و کشیش پس از اینکه برای او دعا میخواند هنگام خروج با اسلحهای که در ورودی اتاق قرار دارد، مرد را میکشد. کشیش بچهی آن زن و مرد بوده است. بونوئل در این کتاب هم سالها قبل از ساختن جذابیت پنهان بورژوازی، بارها این طنز را در مواجهه با مذهب به کار میگیرد. در داستان مراسم عشای ربانی واتیکان مسابقهی به جا آورندگان عشای ربانی را به تصویر میکشد که در آن هر کسی سریعتر این مراسم را انجام دهد، برنده است. «در نهایت، ماسن رندولز از هوسکا، که با رکورد زمانی یک دقیقه و چهل و پنج ثانیه ذکر عشا را کامل کرده است، برنده اعلام میشود.»
و اما عشق؛ موضوع دیگری که در این نوشتهها وجود دارد. در پرسشنامهای که سوررِئالیستها در آخرین شمارهی مجله انقلاب سوررئالیستی به سال ۱۹۲۹ چاپ کرده بودند، پاسخ بونوئل به اولین پرسش این بود:
«- در عشق چه امیدی مییابید؟
+ اگر عاشق باشم همهی امیدها را و اگر نباشم هیچ.»
یا در شعری با عنوان «به شخصه دوستت دارم» این را میخوانیم:
«هنگامی که باد، بر بدن دوشیزهای تأمل کند
او در چه اندیشهای میتواند باشد؟»
عشق عنصر مهمی در میان سورئالیستها بود. آندره برتون درکتاب «سرگذشت سوررئالیسم» میگوید:
«بله. جدا از اشتیاق شدید ما به عمل انقلابی، تمام موضوعاتی که به وجد و سرخوشی در خور سوررئالیسم میانجامید، در نهایت رو به سوی عشق داشت.»
بونوئلیها، سنگ بنای فیلمهای لوییس بونوئل است. گویی بونوئل تمام مسیر پیش رویش را پیامبرگونه میدانسته است. وقتی در جایی از کتاب خالهای زرافهای را به چیزهای مختلف بدل میکند، ما را یاد شتر مرغی میاندازد که در صحنهای از فیلمِ شبح آزادی (۱۹۷۴) در اتاق خواب زن و مرد میبینیم و در پایان فیلم صداهای شلیک گلوله را روی تصویر شترمرغ میشنویم. «در دومی: چنان که در سنگنوشتهی بیرون تصریح شده، ظهر هنگام که این خال باز شود، خود را مقابل چشمان یک گاو میبینیم، چشمی که درون حدقه قرار گرفته و پلک و مژه هم دارد. تصویر بیننده در این چشم بازتاب مییابد. پلک باید ناگهان بسته شود، و بر تعمق ما نقطهی پایانی بگذارد.». نوشتههای بونوئل همانند فیلمهایش گویی خوابهای مَردی است که تا آخرین لحظات زیستش سوررئال ماند. خوابهایی که با نابودی واقعیت با تمام توان، فراواقعیتی میسازد که خود واقعیتی تازه است. بونوئل سالها سمبل زندهی سورئالیسم ماند. و حتی به حرف ژان اپستاین، فیلمساز فرانسوی توجهی هم نکرد، که به او گفته بود: «گمان میکنم که شما گرایشهای سوررئالیستی دارید. به هشدار من توجه کنید و از این جور آدمها فاصله بگیرید!» و شاید ما باید سپاسگزار او باشیم برای این بیتوجهی.
«و من دخول مرگ را حس کردم، مرگ خودم، همچون نخستین لبخند یک نوزاد.»