سنگ درونگرا، باد برونگرا
دنیای طبیعت پر از تضاد است. شاید کودکان در برخورد اول برایشان عجیب باشد که چرا سنگ باید ایستا و ثابت باشد و چرا باد در جریان؟ سنگ بودن یا باد بودن کدامشان بهتر است و چه اتفاقاتی را رقم میزند؟ یکی از مواردی که به کودکان کمک میکند دنیای پیرامونشان را درک کنند قصهها هستند، مثل قصه سنگ و باد. این داستان به شکل سادهای ماجرایی را روایت میکند که شخصیتهای آن اجزای طبیعت هستند و انسانها خواهناخواه با آن در تماس هستند.
گفتوگو بین اجزای طبیعت و کشف و شناخت یکدیگر در ادبیات کودک رایج است. شخصیتهای قصه سنگ و باد در دنیای خیالانگیز قصه با یکدیگر از کنجکاویهایشان میگویند، با ویژگیهای همدیگر آشنا میشوند و باعث میشوند مخاطبان نیز آنها را بشناسند. از آنجایی که کودکان با طبیعت ارتباط خوبی برقرار میکنند، وجود چنین شخصیتهایی برای سرگرم شدن و نیز درک مفاهیم در داستاننویسی تاثیرگذار است. آشتی با محیط زیست و درک بهتر پدیدههای طبیعی از مفاهیمی است که در این داستان به کودکان منتقل میشود.
ماجرای داستان قصه سنگ و باد از این قرار است که بیرون از یک شهر تپهی قشنگی بود که آدمها برای تفریح و گردش به آنجا میرفتند. وسط تپه یک سنگ بود که تعداد دوستان کمی داشت.
آدمها وقتی روی سنگ مینشستند با او حرف نمیزدند و با خودشان گفتوگو میکردند. هر وقت کسی میآمد سنگ از تنهایی درمیآمد و به حرف آدمها گوش میکرد. در مقابل باد پر از هیاهو و سر و صدا بود. باد سر به سر سنگ میگذاشت و به او میگفت از جایش بلند شود و به گردش برود، اما سنگها چنین نیستند. تا اینکه زمستان شد و آدمها دیگر نیامدند و سنگ تنها شد و مشکل از همینجا آغاز شد.
کودکان در این داستان متوجه برخی از ویژگیهای انسانی مانند درونگرایی و برونگرایی میشوند. سنگ یک شخصیت درونگراست که شنوندهی خوبی برای دیگران است و علیرغم کمحرف بودنش قصههای زیادی برای گفتن دارد. باد یک شخصیت برونگراست که مدام باید از جایی به جای دیگر و از کنار فردی به کنار فرد دیگر برود.
نه سنگ میتواند مثل باد باشد و نه باد مثل سنگ. هیچکدام بر دیگری برتری ندارد و ویژگیهایشان به موقع به کار میآید. گفتوگوی این دو باعث میشود تا تفاوتهایشان بیشتر درک شود. از مزایای داستان قصه سنگ و باد این است که مستقیم آموزش نداده و به شکل نامحسوسی مخاطب میتواند در ذهنش نتیجهگیری کند.
قصه سنگ و باد میتوانست جذابتر از این نوشته شود، مثلا بعضی از بخشهای داستان اضافی است و ریتم آن را کند کرده بدون آنکه کمک خاصی به روند داستان بکند. خصوصاً در ابتدای داستان چه لزومی دارد وقتی در ادامه به رفتوآمد مردم به تپه اشاره میشود، باز هم تکرار شود؟ و همینطور در ابتدای داستان توصیف تپه که به قول خود نویسنده قصه در مورد آن نیست:
«بیرون از یک شهر کوچک، تپهی قشنگی بود که روزهای تعطیل، پر میشد از آدمهایی که برای تفریح و گردش، به آنجا میرفتند. از راه باریکی میشد تا بالای تپه رفت. اما قصهی ما قصهی آن تپه نیست! قصهی سنگ بزرگی است که وسط تپه، کنار راه، زیر یک درخت بود! سنگ دوستان زیادی نداشت. او با درخت و باد و چند پرنده دوست بود.»
با توجه به اینکه گروه سنی مخاطب قصه سنگ و باد در انتهای کتاب ابتدایی اول نوشته شده، استفاده از متنی کوتاهتر کمک میکند تا مخاطب بیشتر جذب داستان شود. مثلا داستان میتوانست از «سنگ دوستان زیادی نداشت» آغاز شود و آسیبی هم به روند فهم ماجرا وارد نشود.
پایانبندی داستان قصه سنگ و باد به نوعی اتفاقی است که دو شخصیت به کمی تعادل میرسند و به رشد یکدیگر کمک میکنند. پایان کنجکاوکننده به نظر میآید، از این نظر که قرار است چطور ارتباط این دو ادامه پیدا کند.
نویسنده قصه سنگ و باد با زبان ساده و صمیمانهای داستان را نوشته تا همهی کودکان بتوانند با داستان ارتباط برقرار کنند. علاوه بر این تصاویر نیز نقش مهمی در خواندن داستان دارند. تصاویر به نوعی شاعرانه هستند و لطافت طبیعت و زیباییهای آن را به مخاطب نشان میدهد. تصویرگر به خوبی آرامش و صبوری سنگ و پویایی باد را به نمایش درآورده و به کمک رنگها تغییر فصلها و حس و حال شخصیتها را به شیوهی خودش وصف کرده است.
یک دیدگاه در “سنگ درونگرا، باد برونگرا”
ممنون خانم شهسواری ممنون از مطلب خوبتان