تمام جذابیت داستاننویسی به این است که نمیتوان آن را در یک چارچوب مشخص جا داد
سارا سالار زبان و ادبیات انگلیسی خوانده و نوشتن را با داستان کوتاه و ترجمه شروع کرده. با انتشار رمان احتمالا گم شدهام در بین خوانندگان ادبیات فارسی شناخته شد و رمان دومش با نام هست و نیست هم با استقبال خوبی روبهرو گشت. با او درباره تجربه نوشتن و ویژگیهای دو داستانش گفتوگو کردیم.
سارا سالار زبان و ادبیات انگلیسی خوانده و نوشتن را با داستان کوتاه و ترجمه شروع کرده. با انتشار رمان احتمالا گم شدهام در بین خوانندگان ادبیات فارسی شناخته شد و رمان دومش با نام هست و نیست هم با استقبال خوبی روبهرو گشت. با او درباره تجربه نوشتن و ویژگیهای دو داستانش گفتوگو کردیم.
کتاب اول شما در سال ۸۸ به چاپ رسید، کتاب دوم ۵سال بعد و از کتاب سوم هنوز خبری نیست. آیا علتش این است که شما نوشتن را به طور حرفهای دنبال نمیکنید یا تا وقتی که خودتان احساس رضایت از کاری که نوشتهاید نداشته باشید آن را برای چاپ نمیدهید؟
در مورد رمان اول و دومم این نکته را باید توضیح بدهم که هر کدام بعد از این که نوشته شدند، تقریبا دو سالی در وزارت ارشاد منتظر گرفتن مجوز ماندند. اما همانطور که گفتید هنوز از رمان سوم خبری نیست.
راستش اگر منظورتان از نویسندهی حرفهای، نویسندهای است که سالی یک کتاب و یا دیگر دو سالی یک کتاب چاپ میکند و قرار است از این طریق امرار معاش کند، نه، میبینید که من نویسندهی حرفهای نیستم و در واقع دنبال تعریفی هم برای نویسنده بودن خودم نیستم. در کل میتوانم بگویم آدمی هستم که با زندگی زیاد ور میروم و نمیتوانم در مقابلش بیتفاوت باشم. این موضوع هیچ بار ارزشیای ندارد.
یعنی نه خوب هست و نه بد است. فقط هست. برای همین بالا و پایینهای زیادی دارم. بعضیوقتها هر روز مینویسم. بعضیوقتها چند روزی هیچی نمینویسم. هر چند که واقعا نتیجه برام مهم است اما تجربهی همین دو رمان بهم نشان داده که مسیر برام مهمتر است. بعد از نوشتن یکی دو رمان اگر حواست نباشد ممکن است از روی مسیرهای قبلی تقلب کنی و اجازه ندهی رمان بعدیات مسیر خودش را پیدا کند. این اصلا برای من رضایتبخش نیست حتی اگر به قیمت دیگر ننوشتنم تمام بشود.
اگر بخواهم یک نقطه مشترک در هردو داستان شما پیدا کنم، ذهن ترسناک است. گویا یک بیش فعالی ذهنی در هردو راوی وجود دارد که ذهنشان بیپروا و حتی –به تعبیر یکی از راویها بیحیا- بیوقفه فکر میکند و حرف میزند. آیا این یک دغدغه شخصی است یا نمادی از وضعیت امروزی اغلب ما که انگار ذهنهای خستهای داریم که بیش از زندگی کردن، مشغول شخم زدن مدام در ذهن خودمان هستیم؟
بله این ماجرای ذهن و ذهنیتهایی که ما داریم به شدت دغدغهی من است. یک جایی در زندگیام متوجه شدم از روزی که به دنیا آمدهام سیستمهای مختلف مثل سیستم خانواده یا سیستم آموزش و پرورش و یا سیستمهای دیگر همینطور یک ریز خرت و پرتهایی را به عنوان ذهنیت در ذهنم چپاندهاند، خرت و پرتهایی که اصلا معلوم نیست در بیرون از من واقعیت داشته باشند.
در نتیجه آنچه که من فکر میکنم من هستم در واقع من نیستم. یک من ساختگی و تقلبی است. و همین منهای ساختگی و تقلبی است که جامعهی ما را میسازد. جامعهای که به نظر میرسد، مثل خود ما، در زیر ظاهر متمدنش، گرفتار ترس، تردید، اضطراب، آشفتگی، بیهویتی، خشم و خشونت است. به نظر من باید به هر چه در ذهنمان است شک کنیم. باید یکی یکی بریزیمشان بیرون.
وقتی میریزمشان بیرون تازه میتوانیم آنها را ببینیم و ازشان جدا بشویم. اصلا نباید فکر کنیم این کار سادهای است. برعکس این کار جرات و جسارت زیادی میخواهد. عین این است که خودمان را بشکنیم برای این که بتوانیم دوباره از نو بسازیم. به نظرم این کار یک کار فردی است. هر کسی باید در خودش بازنگریای انجام بدهد. هر یک نفر مهم است. مدتی است دیگر به این شعار اعتقاد ندارم یک دست صدا ندارد.
به نظرم یک دست صدا دارد فقط باید ساکت باشیم تا صداش را بشنویم. هر یک نفری که بتواند خودش را از قفس ذهنیتهای چپانده شده رها کند، میتواند روی کل دنیا تاثیر بگذارد.
قبلا گفتهاید که دو تجربه کارگاه آموزش نویسندگی داشتهاید، اولی را چندان دوست نداشتید اما دومی نگاهتان را به داستاننویسی تغییر داد و باعث نوشتن و انتشار کتاب اولتان شد. به نظرتان چه چیزی در کارگاههای نوشتن مهم است که میتواند باعث شکوفایی خلاقیت فردی شود؟ اصلا نوشتن آموزش دادنی است؟
بله من در دو کارگاه نویسندگی شرکت کردم و اگر پیش بیاید حتما در کارگاههای دیگری هم شرکت میکنم. در کارگاه اول داستان کوتاه مینوشتم. در این کارگاه خیلی چیزها یاد گرفتم. بعضیچیزها را از استاد یاد میگرفتم، مثلا تئوریهای داستاننویسی. بعضیچیزها را هم از خودم یاد میگرفتم، مثلا فراموش کردن تئوریهای داستاننویسی وقتی که داری داستان مینویسی.
یادم نمیآید گفته باشم این کارگاه را دوست نداشتم، شاید گفته باشم در این کارگاه با استاد اختلاف نظر داشتم. الان که فکرش را میکنم روبرو شدن با همین اختلاف نظرها آزمایشی است که بفهمی تو چه کسی هستی. آیا کسی هستی که در یک کارگاه نویسندگی میتوانی راحت در یک من دیگر که به ظاهر قویتر از توست حل بشوی یا کسی هستی در جستجوی من خودت جدا از هر من دیگری، کسی که پای این جستجو میایستد و برای آن مبارزه میکند حتی اگر مجبور شود کارگاه را ول کند و برود پی کارش.
در کارگاه دوم رمان مینوشتم. این کارگاه یکی از بهترین تجربههای زندگیام بود برای این که میتوانستم خودم باشم و میتوانستم به این خود نامنظم کمی نظم بدهم. در کل دور هم جمع شدن و کار گروهی را دوست دارم چون فکر میکنم از هر کارگاهی میتوان چیزهایی یاد گرفت حتی اگر آن کارگاه به نظر بد بیاید.
کتاب اول شما برنده جایزه گلشیری شد. چندسال بعد شما خودتان داور یکی از جوایز ادبی شدید. این دو تجربه متفاوت چه تاثیری در نگاه شما به جوایز ادبی داشت؟
فکر میکنم این حوزه، یعنی حوزهی جایزههای ادبی آدمهای خودش را میخواهد. در تجربهی داوریای که داشتم فهمیدم من آدمش نیستم. بلاخره یک جا آدم وسوسه میشود و یک جا اشتباه میکند اما هر اشتباهی یک چیزی به آدم در مورد خودش میفهماند.
اما این تجربهی کوچک هیچ دلیل نمیشود که بتوانم در مورد جایزههای ادبی در ایران قضاوتی بکنم، فقط همینقدر میتوانم بگویم که به خاطر مشکلات و کمبودهایی که در کشور ما وجود دارد به راه انداختن و مدیریت این جایزهها واقعا کار سخت و طاقتفرسایی است.
بعضیها عقیده دارند اثر ادبی قابل ارزش گذاری با معیارهایی مثل امتیاز دادن نیست و به هیچ نظرسنجی اعتقاد ندارند. نظر شما چیست؟ داوری یا انتخاب یک اثر ادبی ارزش آن را مخدوش میکند؟
قشنگی این دنیا به همین تنوعی است که در آن است. این که بعضیها یک جور فکر میکنند و بعضیهای دیگر یک جور دیگر. به گمانم همین تضادها و تناقضات است که چالشهای زندگی را به وجود میآورند و زندگی اگر چالشی نداشته باشد در واقع هیچی نیست. اگر نظر من را بخواهید، من با هر دو گروه موافق هستم.
از یک طرف به نظرم جایزههای ادبی میتوانند باعث شور و هیجان و فضایی برای رقابت بشوند در صورتی که متوجه باشیم این فقط یک بازی است و برای خوب بازی کردن باید قوانین بازی را بلد باشیم و به قول معروف جوانمردانه بازی کنیم تا بهمان خوش بگذرد. از طرف دیگر به نظرم وجود یک دیدگاه انتقادی میتواند به رشد این بازی و بهتر شدنش کمک کند.
در کتاب اولتان، احتمالا گم شدهام، وضعیت زندگی در ابرشهری مثل تهران به عنوان یک عنصر مهم کاملا محسوس است. راوی اتوبان گردی میکند و نوشتههای تبلیغاتی روی بیلبوردها یا حتی پیامهای رادیویی، کمک میکنند که بخشی از درگیریها و تناقضهای شخصیت بیان شود. در داستانهای امروز چقدر جای خالی شهر به عنوان یک عنصر تاثیرگذار وجود دارد؟
به نظرم چون زندگی امروز ما یک زندگی شهری است، یک زندگی شهری با تمام خوبیها و بدیهاش، پس چه بخواهیم چه نخواهیم حتما در داستاننویسی امروز ما زیاد مورد توجه قرار میگیرد. اما این موضوع نمیتواند به این معنا باشد که داستاننویس مجبور است حتما شهر و زندگی شهری را در داستانش بیاورد. به نظرم تمام جذابیت داستاننویسی به این است که نمیتوان آن را در یک چارچوب مشخص جا داد.
همیشه برای هر نویسنده بینهایت احتمال وجود دارد که میتواند از این بینهایت احتمال، هر احتمالی را که دوست دارد خلق کند.
شما هم تجربه داستاننویسی دارید هم ترجمه. در هرکدام چه نکته جالب و جذابی برایتان وجود دارد که به سمتش کشیده شدید؟
در واقع من با داستاننویسی شروع کردم. همانطور که گفتم داستان کوتاه مینوشتم. زیاد هم مینوشتم. اما از داستانهام راضی نبودم. به نظرم تقلیدی ضعیف بودند از بعضی داستانکوتاهنویسهای معروف دنیا. از نوشتن کمی ناامید شدم، برای همین شروع کردم به ترجمه، چون رشتهام هم زبان و ادبیات انگلیسی است.
فکر میکنم این هم از همان آزمایشهای الهی بود برای این که چیزی در مورد خودت بدانی و من بعد از تجربهی ترجمه فهمیدم اصلا با روحیهی من سازگار نیست.
جالب است بدانید تقریبا هفده هیجده سال پیش مجموعه داستانی از ویلیام بوید نویسندهی انگلیسی ترجمه کردم که مجوز چاپ نگرفت و بعد از این همه سال امسال ناشر بهم خبر داد قرار است این مجموعه مجوز چاپ بگیرد و من فکر کردم حالا که هنوز چاپ نشده یک بار دیگر ترجمهام را با متن اصلی چک کنم و برای این که نثر بهتری داشته باشد بازنویسیاش کنم. وقتی داشتم اینکار را میکردم واقعا مانده بودم چطور توانستم این کتاب را ترجمه کنم و چطور توانستهام این کار را تا حدی هم خوب انجام بدهم.
البته اگر این کتاب مجوز چاپ بگیرد میخواهم یک مقدمه اول آن بنویسم که اصلا چطور شد این کتاب را هفده هیجده سال پیش ترجمه کردم.
آثار کدام نویسندگان ایرانی یا خارجی را دوست دارید و بیشتر میخوانید؟
اگر بخواهم از نویسندههایی که آثارشان را دوست دارم اسم ببرم یک لیست خیلی خیلی بلند میشود. برای همین بدون هیچ اولویتی اولین چند اسمی را که به ذهنم میآید اینجا مینویسم.
نویسندگان خارجی: داستایوفسکی، میلان کوندرا، کورت ونه گات، رومن گاری، سارتر، آلبر کامو، سیمون دوبوار و …
نویسندگان ایرانی: عباس نعلبندیان، مهشید امیرشاهی، اسماعیل فصیح، احمد محمود، رضا قاسمی، جعفر مدرس صادقی، عباس معروفی، فریبا وفی…
سارا سالاری
داستان-نویسی