کتابفروشیهایی که آمازون، از پس کشتنشان برنیامده است!
کتابفروشیها در جهان غرب یک رقیب بسیار عمده دارند: آمازون! ده سال پیش با قدرت گرفتن تدریجی آمازون و رواج کتابهای الکترونیکی، به نظر میرسید کار کتابفروشها تمامشده است. ده سال بعد اما کتابفروشیها هنوز زندهاند و به نظر میرسد از پس این دو چالش برآمدهاند. در این گزارش نویسنده به سراغ کتابفروشهای مستقل بریتانیا رفته است و از کارشان پرسیده است. به سیاق این روزهای جهان غرب، بیشتر کتابفروشهای این گزارش از بین زنان و اقلیتها هستند.
کتابفروشیها در جهان غرب یک رقیب بسیار عمده دارند: آمازون! ده سال پیش با قدرت گرفتن تدریجی آمازون و رواج کتابهای الکترونیکی، به نظر میرسید کار کتابفروشها تمامشده است. ده سال بعد اما کتابفروشیها هنوز زندهاند و به نظر میرسد از پس این دو چالش برآمدهاند. در این گزارش نویسنده به سراغ کتابفروشهای مستقل بریتانیا رفته است و از کارشان پرسیده است. به سیاق این روزهای جهان غرب، بیشتر کتابفروشهای این گزارش از بین زنان و اقلیتها هستند.
مترجم: پردیس جلالی
کتابهای کاغذی و کتاب فروشیها، دوباره قدرتمند شدهاند. این چهارمین سالی است که کتابهای کاغذی، در حال رشد هستند. فروش کتابهای الکترونیک پایین آمده و جذابتر از همه اینکه با وجود بسته شدن یکی دو فروشگاه مهم، تعداد کتاب فروشیهای مستقل، بعد از دههها خاموشی، در حال افزایش است. کتاب و خوانندگانی که دلشان میخواهد به جای آمازون، فضای کتاب فروشی را لمس کنند، هنوز نمردهاند. جهان قابل لمس، هنوز زنده است.
اما کتاب فروشها چه؟ من چند هفتهای را صرف صحبت با آنها کردم. بیشتر کتاب فروشان مستقل، جوابشان مثبت بود اما برخی از آنها هم برای زنده ماندن، باید با مواردی دست و پنجه نرم میکردند. یکی از آنها، کافهای باز کرده است، دیگری، بعد از بسته شدن فروشگاهش، قصد دارد قایقی دست و پا کند و آنجا، کتابهای کودکان بفروشد. شخصی دیگر در اولنی باکینگهام شایر، یک اتوبوس خریده و دوست دارد بتواند در آن کتاب کودک بفروشد. به هر حال مغازه، گران است و عاشقان کتاب، مجبورند از خلاقیتشان استفاده کنند.
با تمام این احوال، با این که قیمت کتاب طی ۲۰ سال اخیر، تغییر چندانی نکرده، با وجود جنگی که آمازون راه انداخته است، کاهش قیمت در سوپرمارکتها و اغواگری گوشیهای موبایل، کتابها و کتاب فروشیها، عقب ننشستهاند و در حال مبارزهاند. زمانی که هم فروش خیابانی از بین میرود و هم زندگی هر روز غیرشخصیتر می شود، استقامت آنها، ستودنی است.
ریچل روگان، ۴۱ ساله، صاحب کتابفروشی روگان در بدفورد
ریچل روگان، پیش از آن که در سال ۲۰۱۵ کتابفروشیاش را راه بیاندازد، هیچ ارتباطی با این شکل از کسب و کار نداشت. او یک مدیر مارکتینگ بود و تخصصاش در آماده کردن شرکتهای تجاری بزرگ برای بستن قرارداد. ورق زندگی او اما در سن ۳۰ سالگی برگشت. آن هم درست زمانی که مجبور شد با سرطان دست و پنجه نرم کند. او میگوید: «من تصمیم گرفتم از پساش برآیم. اما برای چنین کاری، تنها رویکرد موفق به زندگی این است که بخواهید کاری انجام دهید که واقعا برایتان اهمیت دارد.»
او دو فرزند کوچک داشت و بنابراین تصمیم گرفت همان چیزی را انتخاب کند که در این شرایط برایش اهمیت داشت: کتاب کودکان. ریچل، فستیوالی برای کتابهای کودک به راه انداخت و طی آن، بسیاری او را تشویق و به سمت یک فضای مناسب برای فروشگاه، هدایت کردند. آنها حتی تعدادی کد تخفیف کتاب کودک به او دادند تا هر زمان که کتاب فروشیاش را راه انداخت، از آنها استفاده کند.
به این ترتیب بود که وارد ماجرا شد. او میگوید: «فوقالعاده این بود که میدیدم همه جمع شدهاند تا از این کار حمایت کنند.»
اجارهی مغازه، ۱۵۰۰۰ پوند است و دیگر چیزی برای او نمیماند. روگان تقریبا حقوقی ندارد. او میگوید: «من شوهر فهمیدهای دارم» و در ضمن داوطلبانی به او در ادارهی مغازه کمک میکنند. در واقع آنجا یک کتاب فروشی گروهی است. او میگوید: «کتاب، صنعت نیست که بتوانید از آن سودی به دست آورید. ۱۵ ساعت در روز کار میکنید و دست آخر، حقوقی نخواهید داشت. باید واقعا عاشق این کار باشید.»
روگان، کتابها را همیشه بر اساس آنچه از مخاطبانش در ذهن دارد انتخاب میکند. او میگوید:« من دوست دارم هر بچهای که وارد این فروشگاه میشود، بتواند خودش را در این قفسهها پیدا کند. بچهای که دچار مشکلات خانوادگی است، بچهای که به بیماری ام اس یا اوتیسم مبتلاست یا بچهای که با هویت جنسیاش در کشمکش است. چرا که به این ترتیب، آنها فکر میکنند که واقعا جزئی از یک جمع هستند و احساس مهم بودن میکنند. البته که من انجام این کار را به فروختن یک میلیون کپی از آخرین کتاب مد روز ترجیح میدهم.»
او میگوید که گاهی مردم شهر، برایش لینکی از آمازون میفرستند و از او میخواهند که این کتاب را سفارش دهد. وقتی او به آنها میگوید که اگر خودشان این کار را انجام دهند، برایشان ارزانتر تمام خواهد شد، در جواب به او میگویند: «آمازون با بچهی من بازی نمیکند، آمازون نویسندهها را به بدفورد دعوت نمیکند، آمازون وقتی حال بچهی من خوب نیست و به چیزی برای خوشحالی احتیاج دارد، به او کتاب پیشنهاد نمیدهد.»
بن مداکس، ۲۵ ساله، کتاب فروش واتراستون در لندن
بن مداکس، ۱۸ ماه است که در واتراستون و در دو محل مختلف، یکی در لندن و دیگری در حومهی شهر کار میکند و حاضر است تا در صورت نیاز، به مکان دیگری منتقل شود. او ۳۷ ساعت و نیم در هفته کار میکند و باید آخر هفتهها و تعطیلات را نیز بدون دریافت پول اضافه، سر کار باشد و در نهایت بعد از کسر مالیات، ماهیانه ۱۱۸۰ پوند حقوق بگیرد. او میگوید: «خب این کمی آزار دهنده است.
این که فکر کنید میتوانید در صنایع خرید و فروش دیگر درآمد بیشتری داشته باشید، بدون این که هیچ دانش تخصصی داشته باشید، نیاز باشد ساعات اضافی سر کار بمانید و از برنامههای بزرگ که به مهارتهایی که اصلا برایشان آموزش ندیدهاید نیاز دارند هم خبری باشد. »
مداکس از «دوستی دروغین» واتراستون شاکی است. او میگوید زمانی که بلافاصله بعد از باخبر شدن، باید به فروشگاههای دیگری برود و شیفتهایش را پر کند، واقعا مشخص نیست که میتواند هزینهی سفرش را بگیرد یا نه. البته میتواند. اما برای آن، باید روی خودش کار کند. او میگوید: «ماجرا جور عجیبی است. باعث میشود با خودت فکر کنی آن عنصر عجیب و غریبی هستی که از این جور سوالها میپرسد!»
او سعی دارد بگوید که همهاش به این بدی نیست. او میگوید: «روزهایی هست که خیلی خوش میگذرد. خیلی بیشتر از بقیهی فروشگاهها. چرا که اینجا، شما هر روز با خریدارانی مواجهید که چیزی که میخرند، برایشان جالب است.» با این حال او مطمئن نیست که کارش در واتراستون را ادامه دهد و میخواهد فیلمنامه نویس شود. او میگوید: «هر کسی که در واتراستون کار کند، یک «خط تیره» کنار حرفهاش دارد. یعنی چیز دیگری هست که دوست دارد. ما اینجا تعداد زیادی نویسنده، بازیگر و هنرمند داریم.»
جوآنا چمبرز، ۷۰ ساله، مالک کتاب فروشی برادلیف در ابرگونیِ مونموث شایر
کتاب فروشیهای دست دوم، در چند دههی اخیر، اوضاع سختی را از سر گذراندهاند چرا که تامین کنندگان آنلاین، با جهش خوبی مواجه بودهاند. اما فروشگاه جوآنا چمبر در شهر کوچک ساوث ولزِ ابرگونی، در تلاش برقرار ماندن است. راز و رمز کار در چیست؟ او توضیح میدهد: «من در خیابان اصلی نیستم و اجارهام هم به شکلی منصفانه، پایین است. کتابها را خودم انتخاب میکنم و آن هم کتابهایی که در هر مغازهای پیدا نمیشوند. شاید دست دوم باشند اما از هم وارفته نیستند. من سعی میکنم که این فروشگاه، در کل کمی متفاوت به نظر برسد.»
او به صورت آنلاین هم کتاب میفروشد اما میگوید که فروشگاه، مایهی لذت اوست و مشتریان نیز از این ماجرا استقبال میکنند. «فروشگاه، بهتر از حالت آنلاین عمل میکند. مردم عاشق ظاهر و بویش هستند.» و البته بخت و اقبال درخشان، یعنی شانس پیدا کردن کتابی که اصلا نمیدانستید آن را میخواهید. چمبرز برآورد میکند که چیزی در حدود ۱۰ هزار کتاب دارد و بیشتر آنها را از اشخاص محلی و معمولا از اموال درگذشتگان جمعآوری کرده است.
چمبرز در ۵۰ سلگیاش به کتاب فروشی روی آورد. علاقه به این موضوع، زمانی خودش را به او نشان داد که به کمک دوستی رفت که در ابرگیونی یه غرفهی کتاب داشت.
بعد از آن، او در پروژهی راهاندازی کتاب فروشیای همکاری کرد که قرار بود به شهر کتابی تبدیل شود در نزدیکی بلین آون. آن پروژه، به شکستی عظیم انجامید. او میگوید: «باید دوباره از صفر شروع میکردم.» اما او هفت سال پیش، کتاب فروشی برادلیف را راه انداخت و این بار، جواب داد. او میگوید: «من آن قدری درآمد دارم که اینجا را بگردانم. برای فروش کتابهای دست دوم، باید کمی دیوانه باشید. باید شور و شوق داشته باشید.» چمبرز، اصلا قصد جا زدن ندارد. او با خنده میگوید: «شاید روی همین صندلی بمیرم.»
ارلین گرین، ۵۲ ساله، بازارپرداز یک شعبه از تسکو در ایرلند شمالی
۱۴ سال است که ارلین گرین در ایرلند شمالی برای تسکو کار میکند. او پیش از این برای شرکتی کار میکرد که برای سوپرمارکتها، کتاب، سی دی و دی وی دی تهیه میکرد اما آن شرکت بارها فروخته شد و آن طور که او میگوید: « انگار که یک کالا بود». او حالا به صورت مستقیم، برای تسکو کار میکند. ارلین خود را «خانم کتاب فروش» این فروشگاه میداند و میگوید یکی از اعضای «ارتش کارگران کم درآمدی که اکثرا زنان میان سال هستند» محسوب میشود که انبار و استندهای کتاب را چک میکند.
گرین میگوید که ایرلند شمالی، تعداد محدودی کتاب فروشی مستقل دارد و تمرکز بیشتر بر روی کتابهای دست دوم است. این موضوع، موقعیت خوبی را برای سوپرمارکتها مهیا میکند و او معتقد است که این مراکز، خدمات خوبی را ارائه میدهند. او میگوید:
«مردم عادی، قدرت خرید از سوپرمارکتها را دارند. آنها ممکن است بیرحم هم باشند. اما همین که سوپرمارکت کتاب بیاورد، یعنی این که مردم عادی با درآمد کم هم میتوانند هر وقت که بخواهند، یکی از آنها را بخرند. درست است که فقط کتابهای پرفروش در این مراکز ارائه میشوند. ولی به هر حال، میتوان مطمئن بود که بچهها، هنوز هم میتوانند با قیمتی مناسب، کتاب پیدا کنند. قسمت مهم ماجرا همین است.»
خانمهای کتاب فروش، حالا دیگر نمیتوانند کتابی که میفروشند را انتخاب کنند. زمانی که شرکت، تامین کنندهی مستقل بود، نکاتی را گوشزد میکرد اما حالا، تصمیم در مورد موجودی کتابها، کاملا از طرف بالادستیها گرفته میشود و آن هم با تاکید روی کتابهایی که در مقیاس وسیع به فروش میرسند.
به نظر گرین، این واقعا ناراحت کننده است. او میگوید: «وقتی کتاب شیرفروش اثر آنا برنز منتشر شد، بد نبود ما هم این اثر را که از بلفاست آمده و جایزه برنده شده را در مجموعهمان داشتیم. اما حتی یک جلد هم به ما ندادند. میگفتند که چنین چیزی در بازار ما چندان فروشی نخواهد داشت.» چیزی که به او دادند، نسخههای تمام شدنی از ای ال جیمز بود. او میگوید: «واقعا آشغال هستند، آشغال! اما من باید میگذاشتمشان روی استند تا زودتر از شرشان خلاص شوم.»
خدیجه عثمان، ۲۴ ساله، مدیر کتابفروشی میز گرد در بریکستون، جنوب لندن
وقتی من به آنجا سر زدم، کتاب فروشی میز گرد، تازه کمتر از یک هفته بود که در بازار بریکستون آغاز به کار کرده بود. این کتاب فروشی، مجموعهی تابعهی «نایتس آف»ِ ناشر، است که عناوینی را با تمرکز بر تنوع منتشر میکند و سعی دارد «پنجرههایی به جهانهای مختلف بگشاید».
پارسال، نایتس آف، کتابفروشی موقتی در بریکستون برپا کرد و آنقدری با استقبال مواجه شد که به یک فروشگاه دائمی تبدیل شد. این کتابفروشی، توسط یک کمپین تامین مالی، ۳۰ هزار پوند جمع آوری کرد و از طرف پنگوئن رندوم هاوس، ۱۵ هزار پوند روی آن سرمایهگذاری شد. مدیر این فروشگاه، خدیجه عثمان است که پارسال از دانشگاه اسکس در رشتهی نویسندگی خلاق فارغ التحصیل شد. او ۶ ماه گذشته را در «فوربیدن پلنت» کار کرده، طرفدار کتابهای مصور است، خودش را یک «بچهی بزرگ» توصیف میکند و عاشق هر چیزی است که برای بچهها ساخته باشند. او میگوید که همیشه میخواسته یک کتاب فروشی باز کند.
عثمان که در یک جامعهی مسلمان سومالیایی در شرق لندن بزرگ شده است میگوید که این فروشگاه، نویسندگان اقلیت را ارج مینهد و طیف گستردهای از کتابها را ارائه خواهد داد. او همچنین قصد برگزاری مراسمهای قصه خوانی کارگاههای آموزشی برای کودکان محلی دارد. او میگوید: «ما باید همواره سعی در اثبات این حقیقت داشته باشیم که این کار، جذاب است نه غیرمعقول. در درجهی اول، اینجا یک کتاب فروشی برای کودکان است.»
ترودی الیوت، ۲۶ ساله، کتاب فروش در واتراستونز، در شمال غربی انگلستان
ترودی الیوت، ۱ سال است که در واترستونز کار میکند. این، اولین شغل او بعد از فارغ التحصیلی بوده است. او طراحی گرافیک خوانده است اما بعد دیده که کتابها را ترجیح میدهد. او میگوید: «هر کسی که اینجا کار میکند، عاشق کتاب است. همهی ما شور عجیبی نسبت به این صنعت و به اشتراک گذاشتن کتابهایی داریم که عاشقشان هستیم.» این بعد مثبت ماجرا است. اما یک بعد منفی قابل ملاحضه (یا نه چندان قابل ملاحظه) هم وجود دارد و آن درآمد است.
او میگوید: «درآمد این کار بسیار کم است. من به تازگی به کتابفروش ارشد ارتقا پیدا کردهام و ساعتی ۸٫۷۰ پوند دریافت میکنم. اگر دوباره ارتقا پیدا کنم [کتاب فروش سرپرست شوم]، به ۹٫۳۹ پوند میرسم. این آن چیزی است که به عنوان یک کتاب فروش میخواهید. بعد از آن دیگر باید به مدیریت رسید. یک مقام «کتاب فروش متخصص» هم هست که البته کسی نمیداند دقیقا چیست یا باید چکار کرد تا به آن رسید.»
او با عصبانیت از ادعای دانت، مدیر واتراستونز، مبنی بر این که کار در این شرکت ذاتا تحریک کننده است میگوید. گویی که چنین چیزی، مسالهی پرداختها را حل میکند. او میگوید: «اتفاقا تحریک کننده را درست گفته بود. اما متاسفانه، تحریک کننده، پول کرایه خانه را نمیدهد.»
الیوت، مشکلات دیگری هم دارد. او میگوید: «کار تمام وقت گرفتن در واتراستونز، به طرز منحصر به فردی سخت است.» قرارداد او ۳۰ ساعت در هفته را شامل میشود. او میگوید: «برنامهی کاری، مرخصی سالانه و ارتباطات از دفتر مرکزی تا فروشگاهها مشکلات دیگر ما هستند. واتراستونز از کارکنانش توقع انعطاف کامل دارد. حتی آنهایی که قراردادهای ۱۲ ساعت در هفته دارند و بنابراین باید کار دیگری هم داشته باشند تا بتوانند از پس کرایه خانه و صورت حسابها برآیند.»
او میگوید: «کارکنان واتراستونز، روحیهی پایینی دارند. به نظر میرسد که ما برای شرکت، به سادگی قابل تعویض هستیم. نه از ما تقدیر میشود و نه بر رویمان حساب باز میکنند. البته ما، هنوز داریم برای هدفهایمان میجنگیم و سعی داریم تا متحد شویم صدای جمعی قویتری به دست بیاوریم.»
نیا اوون، ۵۷ ساله، صاحب فروشگان کَبَن در کاردیف
نیا اوون، کتاب فروشیاش به نام کَبَن را که غالبا کتابهای ولزی زبان ارائه میدهد، در سال ۲۰۰۲ در منطقهی پررفت و آمد پورتکانای کاردیف تاسیس کرد. او در درجهی اول، به خاطر پسرانش که هر دو مبتلا به اوتیسم هستند، دست به این کار زد. او میگوید: «پسر بزرگترم [که حالا ۲۵ سال دارد]، تقریبا تواناست.
او بسیار به کتابها علاقمند است و به خاطر بیماری اوتیسم، بسیار منظم. معلمش یک بار به من گفت او باید در یک کتابخانه یا کتابفروشی کار کند.» به همین خاطر اوون تصمیم گرفت که با کنار گذاشتن شغل اصلی خود به عنوان یک نورو- فیزیوتراپیست، چنین فرصتی را در اختیار او بگذارد.
اوون که در خانوادهای ولزی زبان در ولز شمالی بزرگ شده، کتابهای ولزی و انگلیسیای میفروشد که ربطی به زبان ولزی داشته باشند. او تعدادی دستیار حقوق بگیر و چندتایی هم داوطلب دارد. او میگوید: «چون همه میخواهند که کتاب فروشی، موفق باشد. مردم گاهی فقط برای صحبت کردن وارد فروشگاه میشوند. همه چیز برای ما تعریف میکنند. فکر میکنم که ما جای کشیشها و دکترها را گرفتهایم.»
رابرت کین، ۳۰ ساله، یک «کافه کتاب» را در «تئاتر حاشیه»ی بلفاست اداره میکند
رابرت کین، بازیگر و موزیسینی است که برای اکسیدنتال تئاتر بلفاست کار میکند. مانند همهی کسانی که در تئاتر حاشیه مشغول هستند، او فقط بازیگری نمیکند بلکه باید چند کاره باشد و نور را تنظیم کند، صندلیها را بچیند، گریم را جلو ببرد و خلاصه همه چیز. اما قسمت فوق برنامهای از کار هست که او به عنوان یک کتابخوان، دوست دارد انجام دهد و آن، کمک به چرخاندن کافه کتابِ تئاتر است.
حقیقت این است که کافه کتاب، بیشتر به خاطر علاقه به نوشیدنی تاسیس شد تا ادبیات. اکسیدنتال، در ابتدای کار، مجوز فروختن نوشیدنی را نداشت و به همین دلیل مردم باید کتابی میخریدند تا همراه با آن، میتوانستند چیزی بنوشند. حالا برای برخی از نمایشها، مشکل مجوز حل شده است اما سنت قبلی، همچنان پابرجاست. برای دریافت نوشیدنی، مجبورید فورا عاشق کتاب شوید.
او تایید میکند که این سیستم، در ابتدای کار، بعضی از طرفداران تئاتر را سردرگم میکند اما آنها کمکم حتی از آن لذت هم میبرند. او میگوید: «شگفتانگیز است. کتاب خریدن راه مجزای خودش را میرود. پیش میآید که افراد، زمان بیشتری را صرف پیدا کردن کتاب مورد نظرشان کنند تا این که بخواهند با کسانی معاشرت کنند که با آنها به تئاتر آمدهاند.» او برآورد میکند که ۸۰ درصد از افراد، کتابی که انتخاب کردهاند را با خود میبرند و آن ۲۰ درصدی که به نوشیدنی علاقه ی بیشتری دارند، کتاب را میگذارند تا دوباره به چرخه بازگردد.
او میگوید: «خیلی کم پیش میآید که کسی آنقدر چشمش دنبال نوشیدنی باشد که اولین کتابی که به دستش میآید را بردارد. بقیه دنبال کتابی میگردند که واقعا میخواهند.»
مسئولان تئاتر، تعدادی کتاب به مجموعه اهدا کردهاند و کتاب فروشیهای محلی هم کتابهایی که دیگر نمیخواستهاند را به آنها بخشیدهاند. کین میگوید: «چیزی که ما در قفسههایمان داریم، شبیه یک جور بختآزمایی است. چون تقریبا هر چه که داریم، همانی است که به ما اهدا شده است.» این کافه کتاب، ۸۰۰ کتاب دارد که درست مثل مخاطبان، همواره تغییر میکنند.
یک دیدگاه در “کتابفروشیهایی که آمازون، از پس کشتنشان برنیامده است!”
من عاشق خیلی از کتاب فروشی ها بودم
بیایید کتاب فروشی های زیبای شهر خودمان را نیز اعلام کنیم