چگونه سد نویسندگی را از سر راه برداریم؟
اصطلاح سد نویسندگی، نخستین بار در دههی 1940 میلادی وارد ادبیات دانشگاهی شد. آن هم توسط روانپزشکی به نام ادموند برگلر. این وضعیتی است که نویسنده نه میتواند داستان جدیدی آغاز کند و نه میتواند داستانهای قبلی را تکمیل کند. سد نویسندگی احتمالاً از زمان شروع به نوشتن وجود داشته است. در این مقاله که به قلم ماریا کونیکوا نوشته شده و در نشریهی نیویورکر به انتشار رسیده است، سد نویسندگی، تمام زوایای آن و راههای فرار از سایهی سنگینش بررسی میشود.
اصطلاح سد نویسندگی، نخستین بار در دههی 1940 میلادی وارد ادبیات دانشگاهی شد. آن هم توسط روانپزشکی به نام ادموند برگلر. این وضعیتی است که نویسنده نه میتواند داستان جدیدی آغاز کند و نه میتواند داستانهای قبلی را تکمیل کند. سد نویسندگی احتمالاً از زمان شروع به نوشتن وجود داشته است. در این مقاله که به قلم ماریا کونیکوا نوشته شده و در نشریهی نیویورکر به انتشار رسیده است، سد نویسندگی، تمام زوایای آن و راههای فرار از سایهی سنگینش بررسی میشود.
در سال 1920 میلادی، گراهام گرین شانزده ساله تصمیم گرفت که پس از 104 هفته یکنواختی، تحقیر و درد روانی، مدرسهی برکهمستد را ترک کند. پس یادداشتی برای پدر و مادرش نوشت و از آنجا فرار کرد. (جالب است بدانید که پدر گراهام گرین، مدیر همان مدرسه بود!) این فرار برای خانوادهاش آزاردهنده و دردسرساز شد؛ آنقدر آزاردهنده، که آلامش جز با یک دورهی شش ماههی رواندرمانی التیام پیدا نکرد.
این اتفاق، به نقطهی عطف زندگی گرین تبدیل شد. او از مدرسهای که از آن میترسید، فاصله گرفت. در ادامهی مسیرش هم به عاداتی روی آورد که برای زندگی نویسندگیاش حیاتی بودند. او یک دفترچه یادداشت روزانه تهیه و شروع به نوشتن از ناراحتیهای روحی و روانیاش کرد. با این امید که بتواند زندگیاش را به مسیری سازندهتر هدایت کند.
رابطهی بین گراهام گرین و سد نویسندگی
برای هر کسی که روزگاری از خواندن آثار گراهام گرین لذت برده است، قبول این واقعیت که او هم دیرزمانی با سد نویسندگی مواجه بوده، سخت است. اما این اتفاق در پنجاه سالگی برای گراهام گرین هم رخ داد. در آن دوران، او با یک دورهی انسداد خلاقیت مواجه شد. به طوری که نه میتوانست داستان جدیدی را آغاز کند، نه می توانست داستانهای قدیمی را توسعه دهد و به پایان برساند!
دریم ژورنال (یا همان دفتر خاطرات رویایی) به یاریاش شتافت! گرین معتقد بود که دریم ژورنال نوع بسیار خاصی از نوشتن را به نویسنده هدیه میدهد. چرا که هیچکس جز خودتان نخواهد توانست آن رویاها را ببیند. هیچکس هم نمیتواند از شما برای نوشتن رویاهایتان شکایت کند. مهمتر از همه اینکه، هیچکس نخواهد توانست به واکاوی شخصیت شما بپردازد یا به چرخش خیالی وقایع اعتراض کند.
ایوان کلوتا، معشوقه سالهای دور گرین از قول او به یکی از دوستانش میگوید: نتیجهی یادآوری یک رویا، لمس احساس سرگرمی است. این کار میتواند به شما توهم شیرین حضور در دنیایی متفاوت را هدیه بدهد. پس فرد آگاهانه، خود را از مشغله های آزاردهندهی ذهنی دور خواهد کرد. گرین در آن آزادی از اضطراب، توانایی انجام کاری را یافت که دیگر در حالت عادی از پساش برنمیآمد: نوشتن!
تاریخچهی سد نویسندگی
سد نویسندگی احتمالاً از زمان شروع به نوشتن وجود داشته است. اما خود این اصطلاح، نخستین بار در دههی 1940 میلادی وارد ادبیات دانشگاهی شد. آن هم توسط روانپزشکی به نام ادموند برگلر. برگلر به مدت دو دهه به مطالعهی رفتار نویسندگانی پرداخت که از منع عصبی بهرهوری (neurotic inhibitions of productivity) رنج میبردند.
او تلاش میکرد به کمک این تحقیق دریابد چرا نویسندگان به یکباره توانایی خلق کردن را از دست میدهند؟ پس مصاحبههای متعددی انجام داد و سالهایی طولانی را با نویسندگانی که از مشکلات خلاقیت رنج میبردند، سپری کرد. در نتیجهی این تحقیق ارزشمند، برخی از نظریههای رایج در آن دوران کنار گذاشته شدند. برگلر دریافت مواجهه با سد نویسندگی به معنای خشکیدن دریچههای الهام نیست. آنها از فقدان انگیزههای بیرونی نیز رنج نمیبردند. حتی بیاستعداد یا تنبل هم نبودند. میپرسید پس آنها چه مشکلی داشتند؟
نتایج تحقیقات برگلر پیرامون سد نویسندگی
برگلر در مکتب روانکاوی فرویدی آموزش دیده بود. این پیشینه هم میتواند رویکرد او را تا حد زیادی بر شما آشکار کند. او در سال 1950 مقالهای نوشت با نام: «آیا سد نویسندگی وجود دارد؟» این مقاله در مجلهی American Imago منتشر شد. همان مجلهای که فروید در سال 1939 تاسیس کرده بود.
برگلر در این مقاله استدلال کرد که نویسنده درست مثل یک روانکاو عمل میکند! یعنی ناخودآگاه سعی میکند که مشکلات درونی خود را از طریق نوشتن حل نماید. پس یک نویسنده که با سد نویسندگی دستوپنجه نرم میکند، در حقیقت از نظر روانی مسدود شده است. راه باز کردن این انسداد هم فقط و فقط تراپی است!
در واقع، برگلر اعتقاد داشت که اگر گرههای روانی نویسندگانِ دارای مشکلات خلاقیت باز شود، سد نویسندگی هم از سر راهشان کنار خواهد رفت. اما این خط فکری به طرز ناامیدکنندهای پر از ابهام و فرضیات متنوع است. برگلر از کجا فهمید که نویسنده، نوشتن را به عنوان ابزاری برای حل مسائل روانی خود میبیند؟ یا چگونه دریافت که تمامی این مشکلات، ناشی از یک انسداد روانی هستند؟ اصلاً روان مسدود شده چه ویژگیهایی دارد؟
پای سد نویسندگی به برنامههای پژوهشی دانشگاه ییل هم باز شد
با این حال و با وجود همهی سوالات، تفکرات برگلر چندان هم اشتباه نبودند. در دهههای 1970 و 1980 روانشناسان دانشگاه ییل، روم سینگر و مایکل باریوس تلاش کردند تا درک تجربیتری از سد نویسندگی را به دست آورند. آنها گروه متنوعی از نویسندگان داستانی و غیرداستانی را به دور هم جمع کردند.
در میان این نویسندگان، هم شاعر به چشم میخورد، هم داستاننویس و هم نمایشنامهنویس! برخی از آنها با سد نویسندگی دست به گریبان بودند و برخی دیگر، هیچ مشکل خلاقیتیای نداشتند. اما آن دسته از نویسندگانی که با سد نویسندگی میجنگیدند وجود مجموعهای از معیارها را اثبات میکردند. سادهاش کنیم، آنها میبایست مدرکی عینی دال بر گرفتار شدن در دام سد نویسندگی را ارائه میدادند. مثلاً باید تایید میشد که در پروژهی خود پیشرفتی نداشتهاند! از سوی دیگر، این ناتوانی در نوشتن باید حداقل سه ماه به طول انجامیده باشد.
باریوس و سینگر به مدت یک ماه پیشرفت نویسندگان را دنبال کردند. از سوی دیگر، مصاحبههایی را ترتیب دادند و از آنها خواستند که نزدیک به شصت تست روانشناسی را تکمیل نمایند.
این دو پژوهشگر متوجه شدند که نویسندگان درگیر با سد نویسندگی، از شرایط خود ناراضی هستند. آنها علائم اضطراب و افسردگی را از خود نشان دادند، با افزایش انتقاد از خود مواجه بودند و هیجان و غرور کاریشان هم کاهش یافته بود. علائم اختلال وسواس فکری، شک به خود، به تعویق انداختن کار، کمالگرایی، احساس درماندگی و احساس تنفر از تنهایی نیز در این گروه از نویسندگان به چشم میخورد. این آخری، خود یک مشکل بزرگ به شمار میآید! چرا که معمولاً برای نوشتن، بهتر است تنها باشید.
نویسندگان درگیر با سد نویسندگی چند دسته هستند؟
با این حال، همهی نویسندگان ناراضی، درست عین هم نبودند. باریوس و سینگر کشف کردند که میتوان نویسندگان ناراضی را به چهار دسته تقسیم کرد. در یک گروه، اضطراب و استرس غالب بود. از نظر این دو پژوهشگر، مانع اصلیِ نوشتن وجود یک ناراحتی عاطفی عمیق بود. ناراحتیای که میتوانست لذت نوشتن را از بین ببرد. در گروهی دیگر، نویسندگان درگیر با سد نویسندگی، نارضایتی خود را از طریق خشم و عصبانیت از دیگران نشان میدادند.
گروه سوم هم کاملاً نسبت به همه چیز بیتفاوت بودند. اما گروه چهارم، تمایلاتی به عصبانیت، خصومت و ناامیدی داشتند. احساسات این گروه چهارم به شدت منفی و غمگنانه بود. باریوس و سینگر دریافتند که شیوهی مواجههی هر کدام از این گروهها با سد نویسندگی، متفاوت از دیگران است.
اما تجربیاتی وجود دارند که تقریباً در تمامی نویسندگان درگیر با سد نویسندگی مشترک است. به عنوان نمونه، احساس جاهطلبی آنان به شدت کاهش مییابد. از نوشتن لذت کمتری خواهند برد و در نتیجه، خلاقیت کمتری هم خواهند داشت. به علاوه، باریوس و سینگر دریافتند که نویسندگان گیرافتاده در پشت سد نویسندگی سطوح پایینتری از تصویرسازی ذهنی مثبت و سازنده را تجربه خواهند کرد.
آن ها کمتر میتوانستند در ذهن خود تصویری ایجاد کنند. یا حداقل اینکه کمتر میتوانستند تصویری واضح و خوانا را در ذهن خود شکل دهند. آنها نمیتوانستند رویاپردازی سازندهای داشته باشند یا حتی اصلاً نمیتوانستند رویاپردازی کنند.
شیوههای مواجهه با سد نویسندگی در نویسندگان مختلف
گروه اول نویسندگان، مضطربتر بودند. آنها به دلیل انتقاد بیش از حد از خود، احساس بیانگیزگی میکردند. به شدت اعتقاد داشتند که نمیتوانند چیزی تولید کنند و یا نوشتههایشان به حد کافی خوب نیستند.
در واقع، ظرفیت تخیل آنها پایین آمده بود. گروه دوم که از نظر اجتماعی متخاصمتر بودند، اصلاً انگیزهای نداشتند. اینها اصلاً هیچ کاری را آغاز نمیکردند. در عوض، به صورت پیوسته، مهارتهای خود را با کار دیگران مقایسه مینمودند. اگرچه ظرفیت رویاپردازی گروه دوم تغییر چندانی نکرده بود، اما آنها اصلاً تمایل نداشتند که از این ظرفیت استفاده کنند.
سومین گروه، بیتفاوتها بودند. آنها نه تنها نمیتوانستند رویاپردازی کنند، که فاقد اصالت هم بودند. بیتفاوتها احساس میکردند که قوانین، بسیار محدودکننده هستند؛ انگیزههایشان هم به تمامی ته کشیده بود. در نهایت، گروه چهارم، عصبانی و ناامید به دنبال انگیزههای بیرونی میگشتند. باریوس و سینگر دریافتند که این گروه از خودشیفتگی هم رنج میبرند.
به همین دلیل، نمیخواستند که تصاویر ذهنی خود را با بقیه به اشتراک بگذارند. ساده بگوییم، چهارمیها ترجیح میدادند که همه چیز خصوصی و محرمانه باقی بماند.
اشتراکات یافتههای برگلر و پژوهشگران دانشگاه ییل
از یک جهت، یافتههای باریوس و سینگر، تئوریهای برگلر را بازتاب میدادند. آنها دریافته بودند که علائم انسداد نویسندگی، ناشی از انواع مشکلات روانی است. به نظر میرسید که نویسندگان ناراضی، در حقیقت از مسیر زندگیشان ناراضی بودند. آنقدر ناراضی که نیاز به درمانهایی برای حل مشکلات عاطفیشان داشتند. به یاد داشته باشید که باریوس و سینگر نه روانپزشک، بلکه روانشناس بودند.
آنها تصمیم گرفتند که کار خود را با مطالعهی جنبهای از سد نویسندگی که میتواند به صورت تجربی اندازهگیری شود، پیگیری کنند. آنها به دنبال درک میزانِ وضوح و جهتدار بودن تصویرسازیهای ذهنی بودند.
این دو پژوهشگر، یک مداخلهی ساده را پیشنهاد دادند: تمرینهایی برای جهتدار کردن تصویرسازی ذهنی! برخی از نویسندگان درگیر با سد نویسندگی به صورت گروهی با هم ملاقات کردند تا در مورد مشکلاتشان با هم صحبت کنند. در گام بعدی، آنها در اتاقی تاریک و ساکت نشستند و به ده گزینهای فکر میکردند که قرار بود آنها را در تولید خلاقیتهای رویایی کمک نماید. این ده گزینه میتوانست یک قطعهی موسیقی باشد یا تجسم یک محیط خاص و طبیعتی متفاوت! این مداخله دو هفته به طول انجامید.
مداخلهی دو هفتهای نسبتاً موفق بود. آنها نه فقط توانستند تواناییهای خود را در نوشتن بهبود ببخشند، که انگیزه و اعتماد به نفسشان هم تقویت شد. در بسیاری از موارد، این تمرینات توانستند که سد نویسندگی را به تمامی از میان بردارند. در حقیقت، برگلر تا حد زیادی درست میگفت. انسدادهای عاطفی وجود داشتند. اما مسیر رفع این انسدادها، پرداختن به زندگی عاطفی نویسندهها نبود.
در واقع، برای حل این مشکل، باید مسیر متفاوتی را طی کرد. به نظر میرسد که در نخستین گام باید بر کاهش اضطراب و افزایش اعتماد به نفس و انگیزهها تمرکز نمود. آموزش خلاق هم میتواند به عنوان نوعی از درمان عمل کند.
نقش تمرین خلاقیت در رفع سد نویسندگی
ممکن است تمارین انجام کارهای خلاقانه، (از هر نوعی که باشد) در رفع سد نویسندگی کمک زیادی بکنند. اسکات بری کافمن، روانشناس و مدیر علمی دانشگاه پنسیلوانیا و یکی از نویسندگان کتاب Wired to Create میگوید: وقتی کسی احساس میکند که با سد نویسندگی دست به گریبان شده است، باید بتواند ایدهها و حتی دانشش را بر روی کاغذ بیاورد.
در سال 2009 میلادی، کافمن کتابی به نام روانشناسی نویسندگی خلاق را ویرایش و منتشر کرد. در طی آن فرآیند، او متقاعد شد که اجازه دادن به بروز خطا و درک اینکه خلاقیت چقدر یک فرآیند غیرخطی است، گامی اساسی در مسیر غلبه بر سد نویسندگی است. او میگوید: من فکر میکنم که باید به روند نوشتن اعتماد کرد. درک کنید که خلاقیت نیاز به غیرخطی بودن دارد. افراد خلاق، آزمون و خطاهای زیادی انجام میدهند و به ندرت میدانند که دقیقاً تا کجا میخواهند پیش بروند! پاسخ این سوال را فقط زمانی که به نقطهی دلخواه برسند، خواهند یافت.
به نظر میرسد که پیام اصلی این مقاله، فرار از قضاوتهای بیرونی و درونی باشد. اما بگذارید به سوال اصلی برگردیم. در مسیر نابود کردن سد نویسندگی، نوشتن یک دریم ژورنال میتواند کمک بزرگی باشد. دریم ژورنالها به ذهن نویسندگان آزادی را هدیه میدهند. حتی اگر چیزهایی که در آن مینویسند، به نظر مضحک، بیاهمیت و بیربط به پروژههای نویسندگیشان بیاید. مثلاً گرین نوشته است که زمانی رویایی بافته است:
«در رویایم دیدم که در یک مسابقهی شعر شرکت کردهام. خطی که نوشته بودم را به یاد میآورم: زیبایی، جنایت را نجیب میکند! به یکباره از پشت سرم صدای انتقاد بلند شد. کسی گفت: جنایت چگونه میتواند نجیب باشد؟ برگشتم دیدم آن فرد تی اس الیوت است و در کمال ناباوری متوجه شدم که او سبیل دارد.»
نقش رویاها در فروریختن سد نویسندگی
دز زندگی واقعی، نقد شعر شما توسط تی اس الیوت میتواند باعث ایجاد شک در استعدادهای شاعرانهی شما شود. اما در جهان تصورات و در رویاها، این اتفاق نتیجهی عکس دارد. رویا میتواند منبعی برای داستانپردازی باشد. یا حداقل میتواند به عنوان یک یادآور عمل کند. مهم نیست که تا چه اندازه پشت سد نویسندگی دست و پا زدهاید. باور داشته باشید که هنوز هم ظرفیتهای لازم برای تصور کردن و خیالبافی را دارید. و یادتان باشد که مهم نیست تصورات شما چقدر کوچک و احمقانه به نظر برسند!
این مقاله را در سایت نیویورکر میتوانید از اینجا بخوانید.