چاهِ پر از آب
همایون صنعتیزاده واقعا کیست؟ از فرانکلین تا لالهزار تلاش سیروس علینژاد روزنامهنگار قدیمی و پرتوان است برای به تصویر کشیدن این چهره. همایون صنعتیزاده که یک کارآفرین است، همایون که جوان پرشور میتینگهای حزب توده است، همایون که با نشر فرانکلین صنعت نشر ایران را دگرگون میکند، همایون که دلبسته بچههای پرورشگاهش در کرمان است، همایون که با دربار سر و سری دارد، همایون که بدمن رساله جلال آل احمد است، همایون که اموالش مصادره شده، همایون که کارخانه گلاب زهرا را در سنین پیریاش بنیان مینهد و… واقعا همایون صنعتیزاده که بود؟
از فرانکلین تا لالهزار
نویسنده: سیروس علینژاد
مترجم: 9786002782823
ناشر: ققنوس
نوبت چاپ: ۶
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۷۲
همایون صنعتیزاده واقعا کیست؟ از فرانکلین تا لالهزار تلاش سیروس علینژاد روزنامهنگار قدیمی و پرتوان است برای به تصویر کشیدن این چهره. همایون صنعتیزاده که یک کارآفرین است، همایون که جوان پرشور میتینگهای حزب توده است، همایون که با نشر فرانکلین صنعت نشر ایران را دگرگون میکند، همایون که دلبسته بچههای پرورشگاهش در کرمان است، همایون که با دربار سر و سری دارد، همایون که بدمن رساله جلال آل احمد است، همایون که اموالش مصادره شده، همایون که کارخانه گلاب زهرا را در سنین پیریاش بنیان مینهد و… واقعا همایون صنعتیزاده که بود؟
از فرانکلین تا لالهزار
نویسنده: سیروس علینژاد
مترجم: 9786002782823
ناشر: ققنوس
نوبت چاپ: ۶
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۷۲
«انسانی که همهی زندگیاش را صرف یکی دو کار ساده کند… هیچ مجالی برای به کار انداختن فهم و درک خود ندارد… کندی و کرختی ذهنش… او را از درک هرگونه احساس بزرگوارانه، شرافتمندانه یا لطیف عاجز خواهد کرد… چنین شخصی به هیچ وجه قادرنیست درباره منافع حیاتی و گوناگون کشور خود قضاوت کند… یکنواختی زندگی ساکنش طبیعتاً شهامت فکری را در او زایل میکند…
به نظر میرسد تبحر او در پیشهی خاص خودش… به قیمت تباه شدن قابلیتهای فکری، اجتماعی و نظامی او به دست آمده باشد.» (ثروت ملل، آدام اسمیت، به نقل از کتاب ذهن و بازار، جری مولر، مهدی نصرالهزاده، نشر بیدگل، چاپ اول 1395،صص.157 و 158)
وقتی آدام اسمیت در قرن هیجدهم این جملات را در وصف سویههای منفی تقسیم کار مینوشت هنوز آموزش عمومی در بریتانیا امر فراگیری نبود و ساعات کار آنچنان زیاد بود که تقریباً هیچ وقت فراغتی برای کارگران وجود نداشت. در چنین شرایطی آدام اسمیت که در صفحات ابتدایی کتابش از محاسن تقسیم کار در افزایش بهرهوری نوشته بود، سعی میکرد در انتهای کتاب راهحلی برای کاهش مضرات آن هم ارائه کند.
تردیدی نیست که جهان امروز بسیار متفاوت از جهانی است که اسمیت در آن زیسته و فرایند تقسیم کار آنچنان پیچیده شده که مفهوم کار را نیز تغییر داده و معضل آموزش ابتدایی عمومی و ساعات کار زیاد در بخش عمدهای از جهان حل شده است. اما جان کلامِ اسمیت جدا از زمینهی تاریخی اظهار آن هنوز تأملبرانگیز است.
اینکه کار و حرفه در عین حال که اصلیترین ابزاری است که آدمی از طریقش بر پیرامون خود تأثیر میگذارد و نسبتش با جهان را تعریف میکند، همواره قابلیت آن را دارد که حائلی شود میان انسان و جهان و شهامت فکری لازم برای مواجهه با پیرامون را از آدمی سلب کرده و ذهنها را کند و کرخت سازد. کافی است به اطرافمان نگاهی گذرا بیاندازیم، کم نیستند افرادی که جهان را صرفاً از دریچهی محدودِ تخصص و حرفهشان فهم و قضاوت میکنند. یک نمونهی اعلای چنین نگاه محدودی را میتوان در تصویری که آل احمد از همایون صنعتیزاده داده است، یافت.
جلال آلاحمد در سال 43 رسالهای نوشته است به نام یک چاه و دو چاله با عنوان فرعی مثلاً شرح احوالات و آنطور که در صفحه اول آمده :
«… اما من میدانم که هنوز بابت این دو سه لغزش، «او» به خودش سرکوفت میزند. و حالا آمده مرا شاهد گرفته و خودش به کناری نشسته و قلم را سپرده دست من. همچو شلاقی…» ( یک چاه و دو چاله و مثلاً شرح احوالات، انتشارات رواق، چاپ اول، خرداد 1343) قرار است جلال در محضر عموم به دو سه باری که پایش لغزیده، اعتراف کرده و به این وسیله خودش را تنبیه کند. اما آنچه در واقع اتفاق میافتد انتقامجویی از چاه و چاله است تا از طریق هتاکی، صاحب آن قلم بچهی پیغمبری جلوه کند که بی احتیاطی کرده و گول چاه و چالهها را خورده!
سراسر رساله مشحون است از کینتوزی بیمارگونه نسبت به پول و ثروت و همزمان کششی غیرارادی نسبت به آن. چاه اشاره دارد به همایون صنعتیزاده. «مباشر بنگاه فرانکلین…[که] جوانی بود پرحرکت و باهوش؛ و ناچار بیآرام. مجموعۀ مشخصات یک چاپار که اگر به شهر میآمد باید دلال بشود. و شد… پولدار بود و صفحات مزقان میخرید… همایون یک لقمه نان شد و سگ خورد.» صنعتیزاده در این رساله کسی است که جز پول چیزی را نمیشناسد. پیوسته در حال توطئهچینی است تا از آدمها نردبانی بسازد برای صعود به قلهی ثروت.
شیطان مجسمی است «با انگی از بوی دلار بر پیشانی.» (یک چاه و دو چاله.ص.12) اما حتی اگر کسی همایون صنعتیزاده را نشناسد فهمیدن اینکه تصویری که جلال از همایون میدهد، نمیتواند واقعی باشد کار دشواری نیست. چرا؟ چون هیچ چیز در یک چاه و دو چاله واقعی نیست. این تقسیم جهان و آدمها به خیر و شر واقعی نیست. این نگاه به جهان معیوب است و گرچه پر هیاهوست اما شهامت مواجهه با جهان واقعی را ندارد و ترسش را در پوششی از تنزهطلبی و تبختر پنهان میکند.
اما همایون صنعتیزاده واقعاً کیست؟ اگر میشد در عالم خیال عبدالصمد کامبخش از بنیانگذاران حزب توده، شاهدخت اشرف پهلوی و سردار قاسم سلیمانی را در یک اتاق گرد هم آورد و ازشان خواست عکسی با هم بگیرند، بیشک آن اتاق متعلق به همایون صنعتیزاده میبود و ای بسا فقط زمانی راضی میشدند در یک قاب در کنار هم ظاهر شوند که همایون پشت دوربین بایستد.
سراسر زندگی همایون صنعتیزاده به عجیب و غریبی همین خیال است و اینقدر ماجرا دارد که به راحتی میتوان از زندگیش سریالی ساخت. نه از این مینی سریالهای پنج شش قسمتی بیوگرافیک، نه. زندگیش آن قدر دراماتیک هست که میتوان ساخت سریالی چند فصلی را با خیالی آسوده کلید زد و مطمئن بود که تماشاگر پس از اتمام هر فصل، بیقرارِ فصل جدید خواهد بود.
«اعجوبه! آنقدر زندگی جالبی دارد که آدم میماند از کجا شروع کند: از تأسیس انتشارات فرانکلین که معروفترین کار اوست؛ از دایرةالمعارف فارسی که حاصل فکر و ابتکار او بود؛ از چاپ کتابهای درسی که به دست او سامان یافت؛ از سازمان کتابهای جیبی که انقلابی در تیراژ کتاب ایجاد کرد؛ از کاغذسازی پارس که او بنیانگذارش بود؛ از کشت مروارید که در کیش آغاز کرد؛ از کارخانۀ رطب زهره که به دست او پا گرفت؛ از پرورشگاه صنعتی کرمان که همچنان زیر نظر اوست؛ از شهرک خزرشهر که بنیاد اصلیاش را او گذاشت؛ از کارخانۀ گلاب زهرا که به دست او ساخته شد؛…» (ص.13)
تازه به اینها اضافه کنید جوانکِ تر و فرزی را که با پیراهن سفید معروف جوانان حزب توده در تظاهراتها و میتینگها این ور و آن ور میرود و یه لحظه آرام و قرار ندارد. اضافه کنید مرد میانسالِ تروتمیزِ فراک پوشیدهای را که با دربار و کله گندهها حشر و نشر دارد و در بهترین رستورانهای دنیا قرارهای کاریاش را میگذارد. اضافه کنید مردی را که در آستانه پیری در پی انقلاب به جرمِ ناشری به زندان میافتد و اموالش مصادره میشود.
اضافه کنید مردی را که در آستانه پیری وقتی میشنود بعضی بچههای تحت سرپرستی پرورشگاهِ صنعتی که میراث پدربزرگش بود، داوطلب رفتن به جبهه شدند، آپارتمانش در لندن را رها میکند و هر جور شده از مرز پاکستان خودش را به کرمان میرساند تا منصرفشان کند و وقتی موفق نمیشود خودش هم داوطلب رفتن به جبهه میشود تا تنهایشان نگذاشته باشد.

تازه اینها همهی ماجرایی نیست که خواننده از خواندن کتاب از فرانکلین تا لالهزار گیرش میآید. سیروس علینژاد با اینکه با نگاهی همدلانه همایون را در کتاب تصویر میکند اما خواننده را از مواجهه با سویههای منفی شخصیت و زندگی او نیز محروم نمیکند. از جمله مشکلات همایون با پدرش، تحقیر دیگران که گاه با استفاده از ثروتش انجام میداده، اختلافات با خواهرانش سر تقسیم ارث پدر و … و به این وسیله گامی در جهت نزدیکتر شدن به همایونِ واقعی برمیدارد.
اما به گمان من با اینکه امروز علاوه بر رسالهی یک چاه و دو چاله آلاحمد و کتاب سیروس علینژاد، یادنامهی همایون صنعتی زاده به کوشش علی دهباشی، کتاب نامههای همایون به خواهرش چاپ نشر چشمه و مستندهای بانوی گلسرخ ساختهی مجتبی میرتهماسب و همایون ساختهی پرویز کلانتری هم در دسترس مخاطبان است، هنوز نمیتوان به روشنی گفت همایون صنعتیزاده واقعاً کیست! شاید راهحل همان سریال چند فصلیِ جذاب باشد که باید ساخته شود. به امید آن روز.
چاهِ پر از آب