والتر بنیامین؛ حجم گناهآلودی از چیزها
والتر بنیامین برای خوانندگان ایرانی چهره ناآشنایی نیست، ترجمه و تبیین آثار وی حدوداً از سه دهه پیش در ایران شروع و طیفی گسترده از خوانندگان را به خود مشغول کرده است. اما، از یک سو زبان غامض و از سوی دیگر جذابیت و نگاه متفاوت بنیامین، چیزی نیست که بتوان با چند ترجمه و شرح از چنگالش رهایی یافت. شرحهای متنوع و گاه متضاد بر آثار بنیامین -بخصوص در جهان انگلیسیزبان- و ارجاعات بیشمار متفکران امروزی به وی، هر روز بنیامین را در شکلی دیگر عرضه میکند. از این رو بیراه نیست- همچون خود وی- نوشتههایش را «کلیتی متناقض و سیال» بنامیم.
مقدمهی کیمبریج بر: والتر بنیامین
نویسنده: دیوید فریس
مترجم: زانیار ابراهیمی
ناشر: انتشارات علمی فرهنگی
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۶۴
والتر بنیامین برای خوانندگان ایرانی چهره ناآشنایی نیست، ترجمه و تبیین آثار وی حدوداً از سه دهه پیش در ایران شروع و طیفی گسترده از خوانندگان را به خود مشغول کرده است. اما، از یک سو زبان غامض و از سوی دیگر جذابیت و نگاه متفاوت بنیامین، چیزی نیست که بتوان با چند ترجمه و شرح از چنگالش رهایی یافت. شرحهای متنوع و گاه متضاد بر آثار بنیامین -بخصوص در جهان انگلیسیزبان- و ارجاعات بیشمار متفکران امروزی به وی، هر روز بنیامین را در شکلی دیگر عرضه میکند. از این رو بیراه نیست- همچون خود وی- نوشتههایش را «کلیتی متناقض و سیال» بنامیم.
مقدمهی کیمبریج بر: والتر بنیامین
نویسنده: دیوید فریس
مترجم: زانیار ابراهیمی
ناشر: انتشارات علمی فرهنگی
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۶۴
کتابِ دیوید فریس، با نام مقدمهی کیمبریج بر والتر بنیامین، در چهار فصل به زندگی، زمینههای فکری، آثار و واکنش به نوشتههای بنیامین میپردازد. نویسنده برآن است مقدمهای برای نوآموزان فلسفهی وی ارائه دهد و مسیر خوانندگانش را تا حدودی هموار کند.
زندگی پرماجرا
فریس، فصل اول را به زندگی پرماجرای بنیامین اختصاص داده و درآن به شکستها و ناکامیهای دانشگاهی -و البته مالی- او اشاره میکند. «شرح زندگی بنیامین از جهات بسیاری شرح تنگناهای مالی و فکری اوست؛ تنگناهایی که طی بیست سال تبدیل شدنش به یکی از مهمترین منتقدان فرهنگی نسل خود پیش رو داشت»(ص:۱). نویسنده بعد از شرح ماجراهای تحصیل، ازدواج و تلاشهای ناکام بنیامین برای کسب شغلی دانشگاهی به دغدغهی اساسی وی در نوشتههایش اشاره میکند، دغدغهای که تقریباً در تمامی آثار بنیامین به شکلی تکرار میشود. به گفتهی وی، در سال ۱۹۲۱ بنیامین پروژهی جدیدی را در قالب نشریهای به نام «فرشتهی نو» کلید میزند که دغدغه اصلی آن حول محور نقد -چه در قالب نقد ادبی و چه فلسفی- میگردد: «هدفی که بنیامین برای راهاندازی نشریه ذکر میکند «بازگرداندن نقد به قدرت و قوت پیشین آن» است، آن هم از طریق بازشناسی مهمترین رسالت نقد، یعنی «پرداختن به حقیقت آثار»، رسالتی که از نظر بنیامین «همانقدر در فلسفه مهم و حیاتی است که در ادبیات». اولویتی که بنیامین برای نقد قائل میشود، مرکزیت نقد را به کرسی مینشاند؛ چون نقد ابزاری است که دوران مدرن از طریق آن برمعنا و اهمیت تاریخیاش پا میفشرد.»(ص:۱۷).
به زعم فریس، چند سالِ بعد و علیرغم تمامی سختیهای که در ناکامی شغل دانشگاهی، عاطفی و تنگناهای مالی بر بنیامین گذشت، او شکل جدیدی از نوشتار را تجربه میکند، نوشتاری که پیرو استلزامات ادبی و نقد دانشگاهی نبود. حاصل این تجربه به کتابی به نام خیابان یک طرفه ختم میشود که علاوه بر تفاوت در قالب نوشتاری، که به گفتهی آدورنو مجموعهای از «ایماژ-اندیشهها» (thought-images) -و یا به تعبیری از تصاویر پر مغز- است، خبر از چرخش فکری او به سوی نقد فرهنگی با بار سیاسی را نیز میدهد.
فریس معتقد است مسیری که بنیامین در این کتاب پیش میگیرد و تا پایان عمرش در آن میماند، مسیری است که به شدت از آشنایی وی با آسیه لاسیس، بازیگر و کارگردان تئاتر بلشویکی، متاثر است. بنیامین در طول اقامت شش ماههاش در جزیرهی کاپرای، لاسیس را ملاقات میکند و از طریق وی مستقیماً با سیاست چپ رادیکال آشنا میشود. رابطهی عاطفی بنیامین با لاسیس – همچون تمامی روابط عاطفیش- ناکام میماند، اما این آشنایی باعث شد توجهش به مارکسیسم و بهخصوص کتاب تاثیرگذار تاریخ و آگاهی طبقاتی گئورک لوکاچ مارکسیست مجارستانی جلب شود. علاقهای که بعدها با آشنایی با برتولت برشت نویسنده و کارگردان تئاتر و نیز با تئودور آدورنو و مکتب انتقادی فرانکفورت افزایش یافت. از این رو نوشتههایش، تماماً سمت و سوی مارکسیستی بهخود گرفتند و تلاش کرد از منظری طبقاتی مسائل فرهنگی را تحلیل کند.
زمینهها
فصل دوم کتابِ دیوید فریس به زمینههایی میپردازد که بنیان آثار بنیامین را فراهم آوردند. نویسنده در این فصل به چهار مورد اساسی در زمینه و زمانهی آثار او پرداخته. از آشنایی وی با گوستاو واینکن -مصلح آموزشی- مینویسد که بنیامین همواره خود را شاگرد او میدانست تا به مکتب ادبی گئورگه و ظهور ناسیونال سوسیالیسم در آلمان میرسد. فریس بخش آخر این فصل را به مارکسیسم و مکتب فرانکفورت اختصاص میدهد که عمدهی آثار بنیامین در پرتو آن نوشته شدهاند. نویسنده معتقد است، دو شخص دیگری که در تفکر مارکسیستی بنیامین تاثیر بسزایی ایفا کردند، یکی تئودور آدورنو از پایهگذاران نظریهی انتقادی و یکی از دو بنیانگذار مؤسسهی تحقیقاتی فرانکفورت بود، و دیگری برتولت برشت، نویسنده و کارگردان تئاتر.
اگرچه آدورنو و برشت در تبیین و تفسیر تغییراتِ اجتماعی با توسل به آرای مارکس اختلافات چشمگیری داشتند، اما دوستی بنیامین با این دو شخص تا پایان زندگیاش ادامه داشت. اختلافِ نظری بین آدورنو و برشت، بنیامین را در بین دو روایت متفاوت از مارکسیسم به دام انداخته بود. آدورنو تلاش میکرد سمت و سوی آثار او را به رهیافتهای انتقادی مکتب فرانکفورت نزدیک کند و از سمتی دیگر برشت، برآن است تفسیری متفاوت از تغییرات اجتماعی ارائه دهد: «اختلاف برشت و اعضای مکتب فرانکفورت از فهم متفاوت آنان از نحوهی ایجاد تغییر اجتماعی ناشی بود. برشت دنبال راههای مستقیم تغییر بود و میخواست آن بخش از جامعه را درگیر کند که بیش از سایر بخشها از تغییر منتفع میشد. از نظر آدورنو، این فهم نمونهای از تفکر تقلیلگرایی بود که در مارکسیسم عامیانه وجود داشت. در مقابل مکتب فرانکفورت همچنان به بسط و تکوین فکری نقد به عنوان سرچشمهی تغییر اجتماعی و سیاسی معتقد بود.»(ص:۴۷). مؤسسهی فرانکفورت گرچه به حمایت مالی و نشر آثار بنیامین پرداخت، اما باعث نشد رای و نظر متفاوت وی را –حداقل در برخی از نوشتههایش- به نفع رویکرد مؤسسه تغییر دهد.
فریس در صفحهی پایانی فصل دوم و در باب عمده اختلاف بنیامین با اعضای مکتب فرانکفورت معتقد است، سویهی مرکزی مکتب فرانکفورت رهیافتی ست که به «نظریهی انتقادی» مشهور شد، نظریهی انتقادی رویکرد و روش یکدستی ندارد و سعی میکند به پژوهشی بپردازد که مستقیماً خود را با تجربهی اجتماعی و تاریخی درگیر میکند، این درگیری از طریق «ایستار انتقادی» رخ میدهد: «ایستار انتقادی به این دلیل ضروری است که تجربه تحت سیطرهی نیروهای متغیر اجتماعی و تاریخی است و نه نوعی حقیقت عقلانی ثابت و لایتغیر. نظریه برای مقابله با این نیروها باید صبغهی انتقادی داشته باشد و این سخن در مؤسسهی تحقیقات اجتماعی به این معنی بود که نظریهی انتقادی باید به رهاییبخشی (emancipation) متمایل باشد، وگرنه از حیث سیاسی و اجتماعی تاثیرگذار نخواهد بود. بنیامین و برشت آشکارا در این اهداف با مؤسسه همداستان بودند، اما فهم متفاوت بنیامین از نحوهی دستیابی به این اهداف، پرده از مشکلی برداشت که مکتب فرانکفورت با آن روبهرو بود: نقد، این اهداف را واجد اهمیت میکند، اما لزوماً از طریق نقد نمیتوان به این اهداف دست یافت» (ص:۴۸)
تحلیل آثار
فریس طولانیترین فصل از کتاب را به تحلیل آثار بنیامین اختصاص داده و فصل سوم را به پنج بخش جداگانه تقسیم کرده که ذیل هر بخش تعدادی از آثار بنیامین را تشریح میکند. اگرچه برای توضیح و تشریح تنها مقالهای از بنیامین، نوشتن کتابی مستقل لازم است، اما فریس با استادی تمام لبکلام و سوال اساسی هر مقاله را شناسایی کرده و برای آن توضیحی چند صفحهای ارائه میدهد که خواننده را با حداقلهایی از تفکر بنیامین آشنا میکند. فریس بیش از بیست نوشتهی بنیامین را ذیل عناوین جداگانهی: (خاستگاههای متافیزیکی)، (ظهور نقد)، (فرهنگ،سیاست و نقد)، (رسانه و انقلاب)، و (تاریخ، ماتریالیسم و امرمسیحایی) تقسیم کرده است. وی در هر بخشِ این فصل به تعدادی از نوشتههای بنیامین اشاره میکند که چهارچوب اصلی آنها حول محورِ عناوین یاد شده میگردد. برای نویسنده، بنیامین متفکری است که حوزههای بسیاری، از عکاسی و سینما گرفته تا نقد ادبی و سیاسی را باخود درگیر کرده و از این رو تفاسیر چند منظورهی کارهایش باعث شده او را در زمرهی چهرههای اساسی قرنهای بیستم و بیستویکم قرار دهد. شرحِ توضیحات فریس بر تکتک نوشتههای بنیامین در این یادداشت نمیگنجد به همین دلیل تنها به یکی از این مقالات اشاره میکنم تا با شیوهی برخورد وی با متن بنیامین بیشتر آشنا شویم.
بنیامین در ۱۹۳۶ مقالهای پیرامون قصهگویی با تمرکز بر مفهوم تجربه مینویسد که فریس درکتابش تحت عنوان «قصهگو» به آن میپردازد. خوشبختانه متن کامل این مقاله به فارسی با عنوان: «قصهگو؛ تاملاتی در آثار نیکلای لسکوف» ترجمه و در شمارهی ۱۰/۹ مجلهی ارغنون منتشر شده است. لسکوف رماننویس و همعصر داستایوفسکی و تولستوی بود. به زعم فریس «درست است که بنیامین در این مقاله بر لسکوف تمرکز میکند،[اما] معنا و اهمیت حقیقی مقاله را باید در تحول تاملات اولیه بنیامین در باب قصهگویی جستوجو کرد؛ تاملاتی که او در بین سالهای ۱۹۲۸ و ۱۹۳۳ در قطعهی منتشر نشدهی «حقههای کوچک تجارت» نوشته بود»(ص:۱۹۰)
نویسنده اشاره میکند، بنیامین در سال ۱۹۳۳ در مقالهای با عنوان «تجربه و فقر» مستقیماً به رابطهی فقرِ تجربه و فقدانِ قصهگویی پرداخته بود، از این رو نه تنها بخشی از گفتههایش را در این مقاله [=قصهگو] تکرار میکند، بلکه یکی از پرسشهایی را که در مقالهی تجربه و فقر مطرح کرده بود، در این مقاله به خدمت میگیرد تا موضع خود را روشنتر بیان کند. سوال اساسی بنیامین در مقالهی قصهگو این است: «سرمایهی فرهنگی ما به کل چه ارزشی خواهد داشت، اگر از تجربه تهی شده باشد؟» در ادامه فریس برای واکاوی سوال بنیامین، توضیحی کوتاه پیرامون مفهوم تجربه ارائه میدهد: «در اینجا تجربه به چیزی محدود نیست که فرد در زمان حال با آن روبهرو میشود، بلکه سویهای هم فردی و هم جمعی دارد و ابزاری است که فرد را به تجربهی جمعی پیوند میدهد. استفادهی بنیامین از واژهی آلمانی Erfahrung این نکته را تائید میکند. Erfahrung بر قسمی قوهی درک و تمیز تاکید دارد که از تجربه نشئت میگیرد و از طریق تجربه انتقال مییابد، درحالی که Erlebnis به تجربه در مقام امری زیسته یا مشهود مربوط میشود»(صص:۱۹۱و۱۹۰). در جهت تفکیک این دو مفهوم لازم است توضیحی کوتاه -که به نظر نگارنده باید مترجم در پینوشت کتاب به آن اشاره میکرد- به شرح فریس اضافه کنم.
واژهی آلمانی (Erlebnis) در اصل به معنای تجربه عادی است و به تجاربی اشاره میکند که خام، پراکنده، نامنسجم، زنده و آنی هستند و به شکل معمول در زندگی با آنها برخورد میکنیم. برای نمونه: تجربهی نوشیدن آب خنک. در این شکل از تجربه، همیشه فاصلهای بین ما –همچون فاعل تجربه- و فعل و موضوع تجربه- نوشیدن آب خنک- وجود دارد و در واقع مورد تجربه شده به شکل شیئی خارجی و خنثی در بیرون از ما حضور دارد، میتوان از این نوع تجربه به «تجربهی بیرونی» یا تجربهی زیست شده نیز یاد کرد. اما ( Erfahrung) به نوعی «تجربهی درونی» اشاره دارد. این مفهوم از تجربه، کلیت هستی و زندگی آدمی را دربرمیگیرد و-برخلاف تجربهی بیرونی- فاصلهی بین امر تجربه شده و فاعل آن احساس نمیشود، بلکه بدل به جزئی از زندگی فاعل تجربه-آدمی- میشود. (Erfahrung )تجربهای است که قابل مشاهد، منسجم و مفهومی است، این همان تجربهی است که به تعبیر سنتی انسان از آن درس میگیرد. شاید مثال گفتههای چون «این حاصل تجربه است» نمونهی خوبی برای بیان کلیت این شکل از تجربه باشد. بنیامین در مقالهی قصهگو، از این شکل از تجربه که در دوران مدرن روبه زوال دارد، با توسل به هنر قصهگویی سخن میراند.
فریس در ادامهی شرح خود بر مقالهی قصهگو اشاره میکند که قصهگویی برای بنیامین امکانِ «انتقالپذیری تجربهی فردی به جمعی» است، اما با وجود به عرصه آمدن رمان و –تاثیرگذارتر از آن- روزنامه، این امکان- یعنی انتقالپذیری تجربهی فردی به جمعی- زایل شده است «از نظر بنیامین قصهگویی بر انتقالپذیری تجربهای ناظر است که به نحوی جمعی دریافت میشود. بر این اساس قصهگویی مانند سینما نوعی تجربهی جمعی را ارائه میکند. حماسه هم تا زمانی که تجربهی جمعی به دست رمان- و بعدتر به دلیل تفوق روزنامه- زایل شد، همین کارکرد را داشت»(ص:۱۹۲). به اعتقاد بنیامین، ریشهی زوال انتقال پذیری تجربه به نحوی جمعی، در رمان به دو علت مادی برمیگردد: ماشین چاپ و ابداع کتاب. این دو مورد باعث شداند که رمان به فرمی بدل شود که محصول کار فردی و منزوی باشد، «رمان در کنج خلوت فرد زاده میشود؛ فردی که دغدغههایش را با ارائهی مثال بیان نمیکند. او نه خودش از مشورت بهره میبرد و نه میتواند مشورتی به دیگران بدهد»(بنیامین به نقل از فریس.ص:۱۹۳)
مشروعیت بخشیدن به چنین فردیت و انزوایی برای بنیامین تحملناپذیر است زیرا وی معتقد است که «رابطهی فرد با جمع تجربهی واقعی را شکل میدهد» و برای او تجربهی مدرن سینما این امکان را بهتر از هر هنر دیگری بیان میکند. به اعتقاد فریس، اگرچه رمان در زوال انتقال تجربه به نحوی جمعی نقش مهمی را ایفا کرده، اما فرم تعیین کنندهای که قصهگویی و کارکرد اصلی آن- که همانا تجربهی جمعی باشد- را به نابودی کشانده، روزنامهنگاری است «این نقش مهم متعلق به فرمی ارتباطی است که پیوند حتی کمتری با تجربه در مقام Erfahrung دارد: روزنامه»(ص:۱۹۳) در نهایت فریس با نگاه به سویهی سیاسی این تحلیل اشاره میکند، گذار از قصه به روزنامه در تحلیل بنیامین ریشه در نقدی مارکسیستی دارد «این گذار نتیجهی ظهور طبقهی بورژواست، طبقهای که سرمایهداری پدیدش آورده و حفظش میکند. بنیامین در مخالفت با این گذار، به مثال و سرمشق قصهای متوسل میشود که توشوتوانش را حفظ و جمع میکند و میتواند ولو پس از مدتی طولانی، آن را آزاد سازد»(ص:۱۹۴)
بازتابها
فصل پایانی کتابِ دیوید فریس با عنوان «واکنش انتقادی« به بازتابهایی میپردازد که بیشتر بعد از مرگ و انتشار مجلد آثار بنیامین به راه افتاد. اشاراتی به ویراست مجموعهی دو جلدی نوشتههای بنیامین به دست دوست و همکارش، آدورنو میکند که در آن سویهی فلسفی و مارکسیستی آثار بنیامین را برجسته کرده، به موضع گرشوم شولم میپردازد که در کتاب خاطراتش -داستان یکدوستی- تعلقات مارکسیستی بنیامین را کماهمیت جلوه داده و سویهی الهیاتی و یهودی وی را پررنگتر کرده است. «آدورنو و شولم هر یک به روش خودشان کوشیدند تصویری از بنیامین ترسیم کنند که اثری از نفوذ برشت در آن نباشد» (ص:۲۳۵) فریس به سویهی دیگری از بنیامین که بعد از ترجمه و ویراستاری هانا آرنت به انگلیسی منتشر شد نیز اشاره میکند: «او [هانا آرنت] گفت که هدفش از انتشار جلد نخست نوشتههای بنیامین به زبان انگلیسی (روشنگریها) به کرسی نشاندن اهمیت بنیامین در مقام منتقد ادبی بود»(همان) وی صفحات پایانی کتابش را به واکنشهایی در زمینهی نقد سیاسی، مارکسیستی و ادبی اختصاص میدهد که درسراسر جهان به نوشتههای بنیامین نظر دارند و به شکلی گذرا از نویسندگانی اسم میبرد که کتابهایی دربارهی اهمیت و جایگاه وی نگاشتهاند.
کتاب فریس اگرچه دربارهی متفکری ست که به زعم خود، وقتش را صرف مطالعهای از «حجم گناهآلودی از چیزها» کرده است و همزمان زبانی دارد که خیلی دیر تن به فهمیدن میدهد، اما میتواند درکلیت خود بخش عظیمی از نوشتههای بنیامین را قابل فهمتر کند. از این رو خواندن کتابِ فریس در کنار آثار اصلی بنیامین میتواند فهم مخاطب را از فلسفه و نقد ادبی وی افزایش دهد.
در انتها لازم است اشاره کنم نشر کتاب دیوید فریس به فارسی خالی از نقص نیست، در بعضی موارد عدم ترجمهی سلیس، بر دشواری متن افزوده است -برای نمونه بسامد بیش از اندازهی واژهی (بنیامین) در بعضی از پاراگرافها- ، این مورد شاید بیشتر به ویراست متن مربوط باشد تا مترجم، اما از اهمیت دادن به ترجمهی سلیس نمیکاهد. ضعفی دیگر، عدم وجود پینوشتهای کافی برای کتاب است. از آن رو که کتابِ فریس، مقدمه و فشردهای بر آثار بنیامین است و نیز به گفتهی نویسنده اجازهی نوشتن بیشتر را از سمت نشر کیمبریج نداشته، به نظر ضروری میرسد که ناشر –یا مترجم و ویراستار- تعدادی از مفاهیم را برای خوانندگان فارسی در پینوشت روشنتر میکردند. امید است در چاپهای بعدی کتاب چارهای برای این ضعفهای کوچک- اما مهم- اندیشیده شود.