کتاب همه چیز به فنا رفته است، در همین ابتدای بحث کتابیست واقعیگرا از مارک منسون. او در این کتاب با شیوه بیان «طنز» تک به تک لایههای زندگی بشر را به چالش میکشد، لایههایی که از بدو تولد آدمیزاد تا روز مرگش تمامی زندگی شخصی، خانوادگی، کاری و… بشر را تحتالشعاع قرار میدهد و در نهایت منجر به نابودی تمام زندگیاش میگردد.
اگر کتاب همه چیز به فنا رفته است را کمدیترین اثر مارک منسون به حساب بیاوریم بد نیست که بگوییم این کتاب جدای از اتمسفر «کمیک گونهاش» جدیترین و رکترین و صافترین و عمیقترین اثر مارک منسون است که با اتخاذ شیوهی گفتار طنز توانسته است حقیقت تلخ طبیعت بشر را برای بشر به صورت کاملا بیپردهای بازگو کند.
سوال: ماهیت و درون مایه واژهای به نام «انگیزشی» چیست؟ / ذات و سرشت کتبهای قطور در حوزه «انگیزشی و رشد فردی و امید» چیست؟ / درون مایه سخنان به اصطلاح «امید بخش» چیست؟
جواب : خود فریبی بزرگتر از این در طول تاریخ خلقت بشر نیست و نخواهد بود که امید در سخنان و کتب و مقالههای «انگیزشی» نهفته است و بس….
دروغی به بزرگی واژه «انگیزشی» در طول قرنها نبوده و نیست. عده بیشماری هنوز که هنوز است تمام موفقیت و امید را در سخنان و کتب انگیزشی میدانند و این چنین است که کتابی به نام اثر مرکب دارن هاردی پر فروشترین کتاب نیویورک تایمز محسوب میشود چرا که تیترهای به اصطلاح «فریبنده و جذاب» کتابهای از جنس اثر مرکب مخاطبان را وادار به خریداری کتاب میکند و توهم «من هم میتوانم یا من هم از این هفته شروع خواهم کرد» را در ذهن و روانشان میپروراند.
آری تعجبی نیست که من هم از همین مخاطبان بودم و به معجزهی حاصل از کتب و سخنان انگیزشی ایمان داشتم اما این اثر پخته مارک منسون به من فهماند که تا کنون در رویای سخنان انگیزشی به سر میبردم.
اگر هنوز هم بر این باورید که با اتکا به سخنان و کتب به اصطلاح «انگیزشی» میتوانید ده کیلو وزنتان را کاهش دهید و یا میتوانید از این شنبه کلید پروژهای که مدتهاست قصد انجامش را داشتهاید بزنید و یا هر روز نیم ساعت زودتر از خواب جذاب برخیزید، به تجسم تخیلتان صبح بخیر عرض کرده و پیشنهاد میکنم که تمامی خزعبلات جهان سخنان «انگیزشی» را کنار بگذارید و به جهان مارک منسون در همه چیز به فنا رفته است قدم بگذارید چون قرار است حسابی شوکه شوید.
اگر از همین ابتدا از واژهای به نام «امید» بحث را پیش ببریم بدون شک باید این حقیقت کمی ناجور را پذیرا باشیم که اساسا کلمهای به نام «امید» جایگاه و نقشی در زندگی بشر ندارد و امیدوار بودن اساسا کاری پوچ و بیمعناست و از قضای روزگار زندگی بشر همواره با نا امیدی همراه است. اگر امیدوار بودن به آن صورتی که در جوامع مختلف تفسیر شده است باشد در آن صورت بیهودهترین و ناکار آمدترین واژه و تفسیری است که میتوانیم از امیدواری در دسترس داشته باشیم.
آیا نمیتوان از امیدوار بودن تعبیرات و تفاسیر دیگری را استخراج کرد؟ چرا میتوان! بسیار هوشمندانه هم میتوان این کار را انجام داد. اتفاقا میبایستی به ناکامیها و تلخ کامیهای بیشمار زندگی «امیدوار» بود و به جملهی «خب که چی! پس گور باباش»، و نه به گل و بلبل شدن جهان و جهانیان! و نه به رهایی از مشکلات اقتصادی، خانوادگی، اجتماعی، زناشویی و….
اگر هر شخص به غیر از امیدوار بودن به ناکامیهای بیشمار زندگی، به امیدواری در ابعاد گستردهتر و عمیقتری بیندیشد باید در همین لحظه پایش را محکم بر ترمز بکوبد و برود سراغ همه چیز به فنا رفته است تا خودش را از ناباوریهایی که در طول تاریخ به خوردش دادهاند رهایی بخشد. بحثی که فراتر از توصیفات معجزه میآفریند «احساسات یا اندیشه و عقل» است.
نمیشود با چندین سطر تحلیل، بحث فوق را به صورت موشکافانهای بررسی کرد چرا که هرگونه توصیف و تحلیلی به هیچ وجه مبسوطتر از اثر منسون نخواهد بود و برای فهم هر چه عمیقتر و دقیقتر دو مفهوم «احساسات» و «عقل و منطق» میبایستی هر شخص خودش را با این کتاب همراه کند تا به درک و فهم روشنی از این دو مفهوم برسد اما اندک تحلیل و بررسی زیر شاید بتواند تشنگی بزرگواران را برای مطالعهی دقیق اثر مورد بحث برانگیزد.
اگر یک نگاه اجمالی به سخنان و نقل و قولهای افراد با تجربه بیندازیم بدون شک سعیشان برای فهماندن تاثیر «عقل و منطق» بر تصمیماتمان است و به جرئت میتوان گفت دیدگاه و انتخابهای نسلاند نسل گذشتگان آبا و اجدادیمان همواره عقل و منطق بوده است و متاسفانه در ادامه مسیر هم همین خواهد بود.
غافل از اینکه همواره و همیشه «ادراکات و احساسات» بوده که بر عقل و منطق برتری یافته و عقل و اندیشه و منطق به مراتب در درجات پایینتری از «احساسات» قرار دارند. بله تعجب آور است اما خوشبختانه حقیقت همین است، تاثیراتی که عواطف بر تصمیم گیریهای تک به تک انسانها دارد بسیار قابل ملموس و بسیار ژرفتر از تاثیرات «عقل و منطق» است. چون در تصمیم گیری در مورد پدیدههای مختلف زندگیمان عواطف و احساسات هر لحظه قدرتشان از ذهن و عقل محدودمان بیشتر است و این اجتناب ناپذیرترین مسئله انسان است.
عده ای بیشمار در مراحل مختلف زندگی انسان بر انتخاب تمام و کمال و دخالت دادن عقل و منطق تاکید بسزایی کردهاند از جمله تصمیماتی که بسیاری از بزرگان ما بر آنها تاکید کردهاند متشکل از مثلثی ست که بنظرم دودمانمان را به باد داده است:
1-تصمیم گیری در انتخاب رشته تحصیلی. 2-تصمیم گیری برای برگزیدن شریک عاطفی (ازدواج). 3-تصمیم گیری در انتخاب شغل آینده.
وقتی این سه مورد مطرح میشود با سخنانی از قبیل «فرهنگ برای ازدواج- پول و پز برای شغل- و با کلاس بودن نام رشته تحصیلی» بمباران میشویم و انگار نه انگار مباحث «علاقه» / «عشق» / «رضایت و راحتی» از اندک اهمیتی برخوردار باشند.
عزیزانی که همواره و همچنان در سه مبحث فوق بر اندیشه و عقل و منطق اصرار میورزند درست در همین نقطه دچار ناباوری و توهمی بیش نیستند. چگونه میشود در انتخاب رشته برای تحصیل در آن «عواطف و احساسات» را دخالت نداد؟ چگونه میشود به «علاقه» بیتوجهی کرد و دک و پز را به خورد افراد داد؟
چگونه می شود «عشق و تفاهم» را معنا باخته جلوه داد و پول و ثروت و مدرک تحصیلی و متراژ خانه را ملاک برگزیدن شریک عاطفی قرار داد؟ چگونه میشود به میزان رضایت فرد از شغل مورد نظرش بیتوجهی کرد و فقط و فقط میزان درآمد آن شغل و همچنین بالا بودن سطح شغل در میان فامیل را مورد توجه بسزایی قرار داد؟ جهان با این نوع نگاهها و دیدگاههای ابلهانه قرار است به کجا ختم شود؟
در اولین مرحله هر تصمیم گیری برای هر پدیدهای از زندگی «احساسات» فرد باید حق انتخاب داشته باشد و در مرحله آخر عقل و منطق! این هم درست است که دخالت دادن عواطف و احساسات در تصمیم گیریها همواره با نتایج مثبتی همراه نیست و نخواهد بود و در این مورد با عقل و اندیشه و منطق نقطه مشترکی دارند و کسی نمی تواند بگوید که همواره و همیشه «عقل و اندیشه و منطق» در تصمیم گیریها با نتیجه مثبتی همراه است.
ابدا همچین چیزی نه وجود داشته است و نه خواهد داشت زیرا چیز مطلقی در این جهان وجود ندارد و هر پدیدهای در این جهان از درصد نسبی برخوردار است.
سخن آخر:
همه چیز به فنا رفته است به معنای خود کلمه شاهکاری است در شناساندن اصل زندگی بشر برای بشر و به خاطر بشر…. مارک منسون گامی بسیار مهم، خلاقانه و هدفمندی را برای آگاه ساختن «حقیقی» انسان از تمایلات و انتظارات خودش از زندگی و جهان برداشته و در این راه به شدت هم موفق بوده است. مطالعه عمیق همه چیز به فنا رفته است برای هر انسانی واجب است چراکه کتاب مورد بحث اثری به شدت مهم و دارای لایههای متعددی است که با کشف و بررسی هر لایه راه جدیدی از «حقیقت محض» بر روی آدمی باز میشود.
مارک منسون را به خاطر نگارش صریح و بیپردهی اثرش بسیار تحسین میکنم و مطمئنم اگر بار دیگر اقدام به نگارش اثر جدیدی کند بسیار جدیتر و پر مغزتر از آثار قبلیاش عمل میکند. بر او و سواد «صریح» او ایمان دارم.