میان سیاهی و سپیدی
معمولاً آنچه نسخههای مختلف یک قصه را از هم متمایز میکند، مخاطب مورد نظر و هدف اثر است. هرچند به نظر میرسد ریشهی حکایت خرگوشان چشمهی ماه به حکایتهای آموزشی برای پرورش شاهزادگان برمیگردد، اما منظور از مخاطب در این متن، تنها از نظر ردهی سنی نیست و مخاطب در نمایی کلیتر از مجموع زمان، مکان و فرهنگ است.
معمولاً آنچه نسخههای مختلف یک قصه را از هم متمایز میکند، مخاطب مورد نظر و هدف اثر است. هرچند به نظر میرسد ریشهی حکایت خرگوشان چشمهی ماه به حکایتهای آموزشی برای پرورش شاهزادگان برمیگردد، اما منظور از مخاطب در این متن، تنها از نظر ردهی سنی نیست و مخاطب در نمایی کلیتر از مجموع زمان، مکان و فرهنگ است.
خرگوشان چشمهی ماه اثر تازهی محمدهادی محمدی نویسنده، مترجم و پژوهشگر نامدار ادبیات کودک و نوجوان، بازآفرینی متفاوتی است از «خرگوشی که ادعای رسولی ماه کرد و پیلان» از کلیله و دمنه، که مولوی نیز آن را در دفتر سوم مثنوی با نام بلند «حکایت خرگوشان که خرگوشی را پیش پیل فرستادند… چنانک در کتاب کلیله تمام گفته است» آورده است.
قصهای با موضوع استفاده از هوش و فکر در مقابله با مشکلات که در یکی به نثر و در دیگری به نظم آمده است و مطمئناً پیش و پس از مکتوبشدن به صورت شفاهی نیز در بین مردم رواج داشته است. قصهای که با توجه به پژوهشهای موجود از قصههای کهن این احتمال را قوت میبخشد که علاوه بر این دو نسخهی مکتوب و به جامانده، نسخههای مختلفی از آن چه به زبان فارسی و زبانهای دیگر، چه در گویشها و لهجههای مختلف، چه با شخصیتهای دیگر حیوانی و انسانی، و چه با شروع و پایانبندیهای متفاوت، در زمانها، مکانها و فرهنگهای مختلف وجود داشته و شاید همچنان بتوان نشانههایی از آن یافت.
با یک نگاه، معمولاً آنچه نسخههای مختلف یک قصه را از هم متمایز میکند، مخاطب مورد نظر و هدف اثر است. هرچند به نظر میرسد این حکایت و ریشهاش به حکایتهای آموزشی برای پرورش شاهزادگان برمیگردد، اما منظور از مخاطب در این متن، تنها از نظر ردهی سنی نیست و مخاطب در نمایی کلیتر از مجموع زمان، مکان و فرهنگ است.
روایتهای مختلفی که به عنوان مثال از قصههای آشنا همچون «دختر نارنج و ترنج» در شهرهای مختلف شنیده یا خواندهایم، صرفاً ما را با لهجه و گویش آن شهر و منطقه و شکلهای مختلفی از قصه آشنا نمیکند و یا فقط تفاوتهای زبانی را به نمایش نمیگذارد، بلکه در آن، که البته از زبان برمیآید، به نوع نگاه و جهان فکری راویان و شنوندگانش نیز نزدیک و با آن آشنا میشویم.
شاید بتوانیم با این نگاه حتی نثر یا نظم و شعر بودن یک نسخه از اثر را مرور کرده و با بررسی علت انتخاب و یا گرایش به این دو گونهی پرکاربرد از ادبیات روشنتر و دقیقتر به جهان ذهنی و عینی راویان و شنوندگان بنگریم.
همانطور که بخشی از جذابیت خواندن یک داستان و رمان از یک کشور و فرهنگ دور و غریبه، مواجهه و آشنایی با شکل دیگری از روابط و ماجراها و حتی نشانههایی همچون پوشش و موسیقی و معماری است و با امکان همذاتپنداری علاوه بر جذابیت ما را به آن شکل از زیستن و یا در معنای فلسفیاش، بودن، نزدیک میکند.
به نظر میرسد در بازنویسی و بازآفرینی قصههای کهن نیز باید به این امر توجه داشته باشیم و همانگونه که در ترجمهی یک اثر اگر فقط به خوشخوانی و نزدیکبودن به زبان مقصد توجه شود، ممکن است دیگر چیزی از روح و اصالت و آن نوع دیگر بودن، باقی نماند، تقلیلدادن بازنویسی و بازآفرینی به سادهکردن قصهها و حکایتهای کهن و افزودن نشانههای امروزی به بهانهی همراهی مخاطب امروزی، اگرچه در برخی موارد قابل قبول و توجیه است، اما آیا ما را از روح و اصالت اصل اثر و پیوند با پیشینیان و نوع بودنشان، و نه صرفا با ادبیات کهن، باز نمیدارد؟
اما چگونه میتوان هم روح و اصالت یک اثر را چه از متنی کهن و چه از زبانی دیگر، حفظ کرد و هم به مخاطب امروزی بویژه کودک و نوجوان توجه داشت؟ آیا در بازآفرینی، هزاران سال تاریخ و چند هزار برابر بودنهای مختلف را صرفا میتوان با زبانی ثقیل و تکراری با عباراتی همچون سلطان، رعیت، و به مدد نشانههای تصویری همچون تاج و تخت پادشاهی و اسب و نیزه و پوشش تکراری، به مخاطب نمایاند و در نهایت به یک نسخهی تازه و ارزشمند با توجه به معیارهای گفته شده، رسید؟
به نظر میرسد در این نوع بازنویسی و بازآفرینی چاره در زبان باشد. زبانی که هم روح و اصالت اثر را در خود داشته باشد و هم برای مخاطب امروزی قابل دریافت باشد و مطمئنا خلق و رسیدن به چنین زبانی که هم آن را داشته باشد و هم این را، کار سادهای نیست؛ همانطور که انتظار نداریم و معمول نیست که شرایط متضادی همچون هم شب و هم روز، هم خیر و هم شر، هم سیاهی و هم سپیدی به راحتی در کنار هم باشند.
اما وقتی که اولین سطرهای خرگوشان چشمهی ماه را با خود زمزمه میکنیم، نشانههایی از این زبان و از هم این و هم آن، را حس میکنیم:
سیاه است و سپیدی
میان غلغل آب، صدای خوش بلبل
سیاه است و سپیدی
چه گفتی و شنیدی؟
هم این و همان آنی که به نظر میرسد نویسنده در سطر اول با «سیاه است و سپیدی» نویدش را میدهد و مخاطب با زبانی که هم نثر و هم شعر است؛ هم روح و اصالت متن کهن را مینمایاند و هم با واژگانی است که بویژه مخاطب همیشگی آثار محمدهادی محمدی با آن مانوساند؛ هم در آن خط اصلی قصهی کهن را میخوانیم و هم با کمک ضربآهنگ و وزن آشنای زبان موفق به عبور از پیچیدگیها و کشف لحن و تغییر شخصیت و زاویه دید میشویم.
زبانی که پیش از این خالق اثر در طوطی و بقال نیز از آن استفاده کرده بود و به نظر میرسد در خرگوشان چشمهی ماه برای مخاطب قابل دریافتتر است.
خرگوشان چشمه ماه، دومین اثر مشترک محمدهادی محمدی، با تصویرگری خلاقانهی امیر شعبانیپور، بعد از طوطی و بقال است و به نظر میرسد که تصویرگر اثر با فاصله از فضای دوبعدی و تخت، اصرار در استفاده از اشکال هندسی، ایجاد تقارن و الگوهای تکراری، که در اثر قبلی شاهد بودیم و کتابهای مصور قدیمی و مینیاتوری را به خاطر میآورد که با ابزار و اشکالی نو و مدرن بازآفرینی شده بود، اینبار با خلق شخصیتهایی که ملموستر به نظر میرسند، حضور متن در فضای تصویر.
و ایجاد عمق و فضای سه بعدی، همچون زبان اثر برای مخاطب قابل دریافتتر شده و در چشیدن لذت تجربهی هم این و هم آن و چیزی میان سیاهی و سپیدی به کمک مخاطب آمده است.