میانهی مطلوب میان دو حد غایی
سفر شهرزاد
نویسنده: فاطمه مرنیسی
مترجم: شیرین کریمی
ناشر: کراسه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۹۲
شابک: ۹۷۸۶۲۲۹۷۷۶۵۳۷
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
بزودیبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book ایران کتاب انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودیمیانهی مطلوب میان دو حد غایی
«دیگربودگی»، نوشتارِ زنان را در چارچوبِ فرهنگ و جامعهی پدرسالار برجسته میکند؛ چنانکه به باورِ النه شوالتر (منتقد و فمینیستِ امریکایی)، یک ساختار مسلط میتواند بر بسیاری از ساختارهای فرودست اثرگذار باشد. [1] حال اگر قرار باشد ساختارهای فرودست در چارچوب روابطی با یکدیگر مورد بررسی قرار بگیرند، تصور کنید با چه وضعیت پیچیدهای مواجه خواهیم شد. فاطمه مرنیسی، جامعهشناسِ مراکشی، از فمنیستهایِ مسلمانِ پیشرو و استاد دانشگاهِ محمد الخامس در شهر رباط بود.
مرنیسی، که سال 2015 از دنیا رفت، به سببِ زیستِ خاصی که از آن آمده بود، همواره با دغدغههای خاصی پژوهشها و نوشتههایش را پیش برد. او که در حرمسرا و در کنارِ اقوامِ متمول و خدمتکارانِ زن بالیده بود، پس از رهایی از آن دیوارهایِ بلند، به توصیهی مادربزرگ، از «سفر کردن» و گذر از «مرزها»، به مثابه یک کنش برای کشفِ جهانهایِ زنان در سرزمینهای مختلف بهره گرفت.
از این حیث، مرنیسی مبارزی بود که میکوشید به جایِ بسیاری از زنانی که در حصار دیوارهای بلندِ حرمسراها رویا میبافتند، زندگی کند و با تاسی از ابن عربی که زنِ دلداده را طیار نامیده بود، از بالهایش استفاده کند و خطرات را به جان بخرد. [2]
سوالِ مرنیسی این است که اگر بپذیریم افسونِ فراخوانیِ شهرزاد برای گفتوگو در شبِ خاموش، آنقدر قدرت دارد که دشوار بتوان به بدنِ او توجه کرد، پس چرا شهرزاد پس از سفر به غرب، این جنبهی اثیری و شاعرانهاش را – که در آن زبان، دلالت بر لذتجویی و کشف دارد و نه جاذبههای جنسی- از دست میدهد و بدل به فانتزیِ زنی اغواگر میشود؟
مرنیسی با این شیوهی طرحِ پرسش، در واقع از همان ابتدا، موضعِ خود را با شهرزاد روشن میکند و او را قهرمانی فرض میگیرد که تمایلاتِ سیاسی داشته و فردی آزادیبخش در جهانِ اسلام است. [3]
فرضیهی مرنیسی، اگرچه بحث بسیار شیرین، پیچیده و پرچالشی را پیش کشیده و پیش میبرد، اما یک حقیقت را در دلِ خود پنهان میدارد و آن تاریخی است که از بسیار قبلتر از اسلام آغاز میشود و به سیمایِ شهرزاد منتها میگردد. تاریخی که تنها متعلق به شرق یا غرب نبوده و در واقع، نطفهی پدیدار شدنِ تصویری دوگانه از زن در غرب و شرق است.
قبل از اینکه به این نکته بپردازم، ابتدا دربارهی کتاب مرنیسی، شرحی میآورم. «سفر شهرزاد»، مجموعهای از دوازده یادداشت است که مرنیسی طی سفری که به اروپا و بهطور مشخص به فرانسه داشته، به نگارش درآورده است. بهانهی سفرِ مرنیسی، معرفی و سخنرانی دربارهی کتابی است که به تازگی نگاشته؛ اما در واقع هدفِ اصلی به پرسش گرفتنِ تضادها میانِ سنت و مدرنیته در جوامع اسلامی است. مرنیسی این هدف را از طریقِ برقراری نوعی قیاس، میانِ ارزشهای فرهنگی در غرب و ریشههایِ شرقی آن ارزشها پیش می برد.
او میگوید که میخواهد بفهمد واقعیتِ تاریخیِ حرمسرا در شرق، چگونه با آن تصاویر فانتزی و گاه هنرمندانه در غرب پیوند برقرار میکند و در این میان، چه بر سرِ زنان میآید. این زنان که مرنیسی به شدت و با جدیت سرنوشت آنها را دنبال میکند، با استعارهی «شهرزاد» که هویتی شرقی داشته و از اوایل قرن هجده به دنبال ترجمههای آنتون گالان به غرب راه یافته، میآمیزند و آن تعبیر عبدالله غذامی در کتابِ «زن و زبان» را به خاطر ما میآورند که گویی «همهی زنان شهرزادند و همهی حکایتها، یک حکایت بیش نیست» [4]
مرنیسی با این استعاره، ضمن آنکه یک پلورالیسم فرهنگی از شهرزاد میسازد، او را معیارِ شناخت و درکِ شهرزادهای دیگر در اقصی نقاط جهان قرار میدهد. با اینحال، نقطهی مرکز این قیاس، همچنان جهان اسلام و دیدگاههای دینی است. یعنی همان چیزی که مرنیسی تا به انتها بر آن پای میفشارد، به شکلی که بینشِ فمینیستی خاص خود را بیان کند.
او نتیجه میگیرد که شهرزادِ شرقی، که قدرتمندترین سلاحش، سخنوری و تواناییِ حفظِ حدِ میانِ «خرد» و «احساس» بوده؛ پس از آنکه به غرب میرود از ماهیتِ اصلی خود تهی شده و بدل به نوعی «برده» میگردد.
این نتیجهگیری البته به این سهل و ممتنعی که در دو خط نوشتهام، نیست. مرنیسی در دلِ «سفر شهرزاد»، سفر دیگری را آغاز میکند. درست مانندِ ساختار و الگوی روایتهای «هزار و یکشب» که از قصههایی در دلِ قصههایی دیگر ساخته میشود و کلمه به کلمه پیش میرود. با این تفاوت که این سفرِ دوم، درونیتر، متکی بر تاریخ و تحلیلگرایانه است. به این دلیل که در مییابد آنچه شهرزاد را میسازد، مواجههی او با شهریاران در دلِ زمان و در بستر مکان است. در واقع دیگربودگی شهرزاد، موجب آن است که ساختارِهای مسلط به او صورت و تصویری بیرونی ببخشند.
مرنیسی مشخصاً در این بخشها به مقایسهی «پرتره»ها و بازنماییِ چهرههای زنان در آثارِ نقاشانی مانند انگر و ماتیس میپردازد و در یک جایگاهِ تاریخی ما را در برابر پرسشی دیگر قرار میدهد که چگونه ممکن است در زمانهای که غرب میکوشیده اُدالیسک ها یا زنان اغواگر را بسازد، شرق در تلاش برای رهایی از حصارِ حرمسراها بوده است.
و این پرسش را ضمن یک شرح و توصیفِ جزئینگرانهی تاریخی مطرح میکند که در قالبِ آن به شخصیتهایی نظیرِ «هارون الرشید» که الهامبخش داستانهای هزار و یک شب بوده و رفتارِ او به عنوان مرد با زنان میپردازد و شگفت آنکه در این سیرِ درونیِ روایتگونه، مرنیسی به یک شخصیتِ ممتاز در تاریخِ هندوایران میرسد: «نور جهان»؛ زنی ایرانی و بسیار مقتدر در قلبِ امپراطوریِ مغول، که یکتنه کلیشههای جنسیتیِ ما را با تکیه بر اسناد تاریخی، نفی میکند.
تا به اینجا مرنیسی، خود یک «شهرزاد» است. سخنوری که مفهومِ گفتوگو را و جایگاهِ آن را در فهمِ خود و اثرگذاری بر دیگران به خوبی میشناسد. لحظههای بیشمار در کتاب را یادآوری میکنم که در آن، مرنیسی با ژاک و کریستین و نیز با همسر خود به مکالماتی آتشین میپردازد و بسیاری نکات را در قالبِ همین گفتوگوها به چالش میکشد و همچون چراغی در ذهنِ مخاطب روشن میکند.
ناداستانِ مرنیسی، از همین شیوهی روایتگریاش شکل میگیرد و راهش تا حدی از شهرزاد جدا میشود. حال او تنها به قصدِ اثرگذاری بر دیگران سخنوری نمیکند، بلکه بیش از هر کسی، خود طالبِ فهمیدن است. تاملِ مرنیسی و فاصلهگذاریاش میانِ فصلِ آخر و فصلهای قبلی، در نتیجهی همین تامل «اندیشمندانه» است. او ناگهان اعتراف میکند که در حلِ معمایِی که ابتدای کتاب مطرح کرده، عاجز مانده است.
زیرا نمیتواند درک کند که چرا شهرزاد، پس از گذر از مرزها و رسیدن به غرب، از ماهیتِ اصلی خودش خالی میشود. قلبِ هویتِ شهرزاد و استحاله شدنِ او در یک دیگریِ بیگانه حاصل چه چیزی میتواند باشد؟ اگرچه که مرنیسی پس از سفرِ درونی و ثانویه که بر مبنایِ شناختِ «شهریار» میآغازد، به جواب سوال میرسد؛ اما گویا نیازمند اندکی فاصله برای وضوح یافتنِ دریافتهایش است.
این فاصله، چند سال بعد در یک فروشگاهِ امریکایی وقتی قصد خریدنِ یک دامنِ راحت و سبک را دارد، پِر میشود و اینجا جایی است که مرنیسی شروع میکند به قیاسِ صریحتری میانِ نگرشِ غربی و شرقی نسبت به زن.
از حیثِ انتقادی، میتوان همین جمعبندی و پای فشردنِ مرنیسی بر توفقِ دیدگاهِ شرق نسبت به غرب را، در قالبِ سفری دیگر مورد بررسی و کنکاش قرار داد. مرنیسی در نهایت با تکیه بر آرای بوردیو نتیجه میگیرد که این چارچوبهای فرهنگی است که نگرش نسبت به زنان را کنترل میکند به شکلی که تاکید غرب بر بدن، فردیتِ زن را محو مینماید و زن را تا حد یک ابژه تقلیل داده و سلطهپذیری را به مثابه یک «منش» در پنهانیترین لایههای ذهنِ او حک میکند.
ایرادی که به مرنیسی وارد میشود از منظر همان مدخلی است که بحث را آغاز نموده و با برابر نهادکردنِ حرمسرا و زندان، زنِ شرقی را زندانی تلقی نموده است که برایِ فروریختنِ آن حصارها، تنها راهی که پیش پا دارد «مبارزه» است.
در حالیکه با نتیجهگیریِ خود، در واقع نیمی از پرسشهایی را که در طولِ سفر طرح نموده، بیپاسخ رها میکند. زیرا نمیتواند در برابر حسِ قدرتمندِ ناسیونالیستی خود مقاومت نماید و از اینکه مجبور نیست بدنش را در قالبهای غربی فرو ببرد، ابراز رضایت نکند. غلبهی عواطفِ شخصیِ مرنیسی، البته که در نتیجهی فرمِ روایی و نا-داستانگونهی «سفر شهرزاد» است.
در واقع مرنیسی در پایان به طور واضح موضعِ خود را نسبت به جایگاهِ زن و مفهومِ حرمسرا در غرب و شرق، آشکار میکند و با این تمهید از ایدهی پژوهشمحورانهی آغازین به دامنِ نوعی بیانِ هنرمندانه میلغزد.
حال آنکه آن تاریخی که بسیار قبل از ظهور اسلام، حیات خود را آغاز نموده و سنگِ زیربنایِ فرهنگِ شرق و حتی غرب را ساخته است، نطفهی پدیدار شدنِ پلورالیسم شهرزادی است؛ از آن حیث که در سنگنبشتههای باستانی در مناطقِ بینالنهرین همواره تصویری از زن ارائه شده که او را به یک جسمِ کاملا جنسی، فروکاسته است. تصویری که بعدها و در سیرِ فرهنگ و تمدنِ متمایزِ شرق و غرب، به وضوحی متکثر رسیده است؛ در حالیکه هرگز نتوانسته به تمامی «پیکربودگی» را از حافظهی خود بزداید.
«سفر شهرزاد»، را شیرین کریمی ترجمه نموده. خانم کریمی، با دایرهی واژگانِ گسترده، تسلط بر زمینههای جامعه شناختی و نیز اشرافِ بسیار بر فرهنگِ نویسندهی کتاب، متنی در اختیار ما قرار داده که دارای لحن، آهنگ و توازن و از همه مهمتر زیبایی و جلوهی روایتگرایانه است. توصیه میکنم زمانی این اثر را به دست بگیرید، که مطمئن باشید میتوانید در برابرِ جاذبهی مقاومتناپذیر متن، خود را تسلیم کنید و ساعتها به مطالعه بپردازید.
امیدوارم، آثاری از این دست که نگرشِ روشنی نسبت به مطالعات فمنیستی به ما میدهد، بیشتر ترجمه و در اختیار قرار گیرند.
پانویسها:
1- رجوع کنید به «بینامتنیت»، نوشته آلن گراهام، پیام یزدانجو، صفحه 227
2- مرنیسی، فاطمه، صفحه 157
3- همان، صفحه 51
4- رجوع کنید به کتاب «زن و زبان»، نوشته عبدالله غذامی، هدی صابر، صفحه 31