من همیشه مسافرم
گاه ناچیزیِ مرگ، داستان است و زاییدهی ذهن نویسنده. مترجم در مقدمهی کتاب میگوید که نویسنده از فصوصالحکم استفاده کرده اما درنهایت، این خیال نویسنده است که داستان را پیش میبرد. نویسنده نمیخواهد به شرح خاطرهای از ابنعربی بپردازد یا از مواضع و ایدههای او انتقاد بکند (کمااینکه به دلیل اهل ریاضبودن نویسنده احتمال این قضیه میرفت)، بلکه روایتی تاریخی ارائه میدهد که شامل هم رویدادهای واقعی میشود و هم جزئیات خیالی. این کتاب بیشتر روایت تاریخ و جغرافیای ابنعربی است تا اصول و اعتقادات او و شاید همین موضوع باعث جذابیت آن شده باشد.
گاه ناچیزیِ مرگ، داستان است و زاییدهی ذهن نویسنده. مترجم در مقدمهی کتاب میگوید که نویسنده از فصوصالحکم استفاده کرده اما درنهایت، این خیال نویسنده است که داستان را پیش میبرد. نویسنده نمیخواهد به شرح خاطرهای از ابنعربی بپردازد یا از مواضع و ایدههای او انتقاد بکند (کمااینکه به دلیل اهل ریاضبودن نویسنده احتمال این قضیه میرفت)، بلکه روایتی تاریخی ارائه میدهد که شامل هم رویدادهای واقعی میشود و هم جزئیات خیالی. این کتاب بیشتر روایت تاریخ و جغرافیای ابنعربی است تا اصول و اعتقادات او و شاید همین موضوع باعث جذابیت آن شده باشد.
من همیشه مسافرم
گاهی اوقات سقف آسمانِ خدا تنگ میشود. آدم چارهای دیگر نمییابد جز اینکه سفر کند. این سفر هم مختص به زمان اکنون و منطقهی جغرافیایی خاصی نیست.
انگار همیشهی تاریخ بوده. وقتی سیاست و سیاستمداران، عرصه را تنگ کردهاند و هر سو که سر برمیگردانی، جنگ و خونریزی است و سخنچینان و مواجببگیران برای گرفتن مزدی بیشتر، شروع به آدمفروشی و دنائت کردهاند و طلا را مس و مس را چیزی دیگر نشان دادهاند و وقتی که هرآنچه از علم زمان بوده در منطقهی خودت فراگرفتهای، آنوقت چارهای پیدا نمیکنی جز اینکه زمین خدا را برای یافتن جایی دیگر، علمی تازهتر، آسایشی بیشتر و اضطرابی کمتر، طی کنی.
و اصلاً مگر جز این است که انسانْ مسافر به دنیا میآید، از جایی به این دنیا میآید و روزی هم از این دنیا میرود؟ انسان همیشه مسافر است. این موضوع (سفر) دقیقاً درونمایهی اصلی کتاب گاه ناچیزی مرگ، زندگینامهی ابنعربی است؛ کسی که تمام طول عمرش در سفر گذشت؛ از شهری به شهر دیگر رفت و دوباره از اول و از اول (سیروا فی الارض). چه چیزی از زندگی عارفی (یا بهتر بگویم انسانی) زیسته در قرن 6و7 قمری برای انسان قرن 21 میلادی و 15قمری جالب است جز درک همین تجارب یکسان انسانهایی که به ظاهر در دو دنیای متفاوت میزیند، اما روحیات و رنجهای یکسان دارند؟!
کتاب گاه ناچیزی مرگ یا A Small Death یا به قول خودمان یک مرگ کوچک، داستان زندگی شیخالاکبر محییالدین ابنعربی (560-638 قمری)، عالم، عارف و شاعر بزرگ عالم اسلام است. ابنعربی را در عالم تصوف و حکمت اسلامی به متون سخت و ثقیلش درباب عشق میشناسند و عرفا و ادبا در این چند قرن، نظریاتش را شرح و بسط دادهاند تا ذرهای برای خلق آسان گردد یا حتی کماکان دیرفهم و دسترسناپذیر بماند.
اما کتاب گاه ناچیزی مرگ درحقیقت، شرح زندگیِ جغرافیایی ابنعربی در بستری خاص و تاریخی است. نویسنده با مطالعهی کتب تاریخی به درک آن زمان رسیده و سپس پابهپای ابنعربی به نقل مکان از غربیترین نقطهی اسلام تا شرقیترین جایی که مسلمانان میزیستند، میپردازد و زندگی پرمشقت او را شرح میدهد.
ابنعربی حالا در ذهن عرفا و حکما روی ابرها قرار دارد. متونش را نقل میکنند و هرکسی که درکش به آنها برسد حتماً و حقاً که عالم است. کتابهای فصوصالحکم و ترجمانالاشواق و… از عربی به فارسی و دیگر زبانها ترجمه شدهاند. اما همان ترجمهها هم مختصّ خاصان است و از نظر همین افراد، عوام را چه به سخنان شیخ اکبر؟! از سوی دیگر، چون ایران و اطراف و اکناف آن مهد عرفان و میراث صوفیه یعنی ادبیات عرفانی است، گویی مردم اینجا از آن دلزده و سیراب شدهاند و آنطور که اهالی غرب تشنهی آن هستند، نیستند.
حال آنکه اگر میدانستند درد عارف هفتصد سال پیش درد امروز آنهاست، شاید از دریچهای دیگر به آن مینگریستند.
نکتهی دیگر هم در این میان مطرح میشود و آن زبانِ امروزهسخت متون عرفانی و ادبی ماست که باعث میشود مردم کمتر به سراغ آن بروند و خیال کنند افرادی چون ابنعربی و مولانا لابد اَبَرانسان و فرابشر بودند و معلوماتشان هم یکباره و براساس الهام بر آنها حادث شده؛ درحالیکه اگر به زبانی دیگر آن متون را بخوانند آنگاه این شخصیتها از عرش اعلا پایین میآیند و زمینی میشوند و سخنانشان هم قابل فهم. این دقیقاً کاری است که نویسنده گاه ناچیزی مرگ میکند و در درجهای پایینتر در کتابهایی چون ملت عشق و… میبینیم.
گاه ناچیزی مرگ با شرح تولد محییالدین از زبان خود آغاز میشود و همزمان با روایتی موازی و براعتاستهلالوار از مرگ خود. کتاب از چندین سِفر تشکیل شده که این نامگذاری ساختار کتاب مقدس را تداعی میکند. در کنار این اسفار، روایت خیالی دست به دستشدن کتابِ دستنویس زندگی ابنعربی از زمانی و مکانی دور تا زمان اکنون و رسیدن به دست زنی محقق در اندیشههای ابنعربی، آمده است که همه سختیِ این راه را به تصویر میکشند و البته این نکته را که بالاخره کتاب باید به طبع میرسید و دیدهها را روشن میکرد.
ابنعربی در جنوب اسپانیا (شهر مرسیه جنوب شرقی اندلس) به دنیا آمد و در فرهنگی اسلامیمسیحی بزرگ شد و رشد یافت. در جوانی که جویای علم بود نزد فیلسوفی درس خواند و البته لغزید و توبه کرد و بعد که حس کرد دیگر آن مکان چیزی برای عرضه به او ندارد، مهاجرت کرد.
اما این فقط یک مهاجرت ساده نبود. به او وعده داده میشود که به وسیلهی چهار میخ (وتد) در چهار نقطهی مختلف جغرافیایی از بدی محافظت میشود؛ البته نه اینکه ابنعربی آنها را بشناسد بلکه آنها او را میشناسند و پیدایش میکنند. هر وتدی به یافتن وتد بعدی او را هدایت میکند تا اینکه به آخرین وتد خود که از اتفاق از همه جذابتر است برسد.
ابنعربی اعتقاد داشت عشق دین اوست. او در عصر طلایی اسلام، هزاران مایل از اندلس به نزدیک آذربایجان رفت و از مراکش، مصر، حجاز، سوریه، عراق و ترکیه از نظر جسمی و روحی سفر و عبور کرد و سرانجام در دمشق با مرگ ملاقات کرد. ابنعربی که شاهد بیرحمیهای عصر خود بود و در معرض حاکمیت سیاسی چهار امپراتوری قرار گرفت، شاهکارهایی دربارهی عرفان نوشت که عمیقاً جهان را تحت تأثیر قرار داد.
سفرهای ابنعربی درست شبیه سفرهای قهرمانانهی شخصیتهای رمانها و فیلمهای این صد سال است و همان جذابیتها را هم دارد. همسفر او جز دو عارف و شاگرد، اضطراب و افسردگی بود که گاهبهگاه به دلیل اتفاقات تلخ و شاد سراغش میآمدند و به یادش میآوردند که زندگیاش سراسر رنج است تا قلبش را پاک نگه دارد.
او در طول سفر و حضرش، درگیر این آشفتگیهای درونی بود. هیچگاه وارد مسائل سیاسی نشد و از حاکمی دینار و درهم نگرفت؛ درعوض، همیشه با سخنان حقش مورد عتاب سلاطین قرار میگرفت و به دلیل بدفهمی فقیهان مورد اهانت آنها؛ و حتی یک بار تبعید هم شد و زندان هم افتاد. در جوانی ابنرشد را دیده بود که چگونه به دلیل سخنان صریح و علم نابش، به دست حسودان و نااهلان، به بدترین وضع گرفتار شد، بنابراین ترس زندان و مرگ تا آخر عمر همراه ابنعربی ماند.
هربار که اوضاع برایش سخت میشد مکانش را ترک میگفت ولی حاضر نمیشد از سخنانش دست بکشد و آنها را رد کند. او میخواست مأموریتی که حس میکرد از سوی خدا به او تفویض شده به پایان برساند.
ابنعربی شخصیتی دو وجهی داشت؛ از این جهت که عدهای مرید بیچون و چرای او بودند و عدهای دیگر او را مرتد میشمردند. این رویه تا همین امروز هم ادامه داشته است. بعضی او را به دلیل توصیف فراوانش از عشق، مخصوصاً عشق به دختری فارس که روایتش در ترجمانالاشواق آمده و در زمانی که او در مکه بوده رخ داده، نکوهیدهاند.
اما بعضی دیگر هم آنقدر دامان او را پاک از هر رویدادی دانستهاند که عشق او را به نظام غیرواقعی یا مظهر عشق الهی دانستهاند؛ حال آنکه عشق ابنعربی به زنان پلی بود برای شناختن بیشتر خودش و البته رسیدن به آن معانیای که برای درک خدا به آنها نیاز داشت.
زبان اصلی کتابْ عربیِ امروزی اما آهنگین و شیوا و ترجمهی فوقالعاده آن هم درستْ حال و هوای توصیفهای نویسنده را به فارسی انتقال داده است. انتخاب راوی اول شخص هم جای تأمل دارد. این انتخاب از یک طرف باعث میشود شخصیت ابنعربی برای خواننده روشنتر شود؛ اما از سوی دیگر شخصیتهای بزرگ جهان اسلام که در پیرامون او زندگی میکردند در سایه باقی بمانند. درواقع صدای مرکزی وجود دارد اما خبری از چندصدایی و بیان اندیشههای مختلف نیست.
دورههای زندگی ابنعربی شامل کودکی، نوجوانی، جوانی و پیری است و زمانی که ازدواج میکند و بعد در مقام شیخ قرار میگیرد از جذابترین بخشهای آن است. تمام اندیشههای ابنعربی و نگاه او به خدا قرار نیست در کتاب روایت شود و اصلاً اینْ هدف نویسنده هم نیست؛ بلکه بنمایهی اصلی سخنان ابنعربی که همان عشق به خدا و پاکی قلب است در جای جای داستان تکرار میشود.
ابنعربی گاهی از لحاظ مالی وضع مساعدی دارد و گاهی هم مفلس میشود. اگر فقط پای خودش وسط باشد برایش مشکلی نیست؛ اما ادارهی زندگی و زن و بچه برایش مهم است و حاضر نیست شرمندهی آنها شود حتی اگر قرار باشد باغبانی کند. این کتاب بیشتر روایت تاریخ و جغرافیای ابنعربی است تا اصول و اعتقادات او و شاید همین موضوع باعث جذابیت آن شده باشد.
به نظر میرسد نویسنده تلاش کرده بیشتر بر جنبهی معنوی شخصیت ابنعربی و سختیهای زندگی او دست بگذارد تا قسمتهای مناقشهبرانگیز زندگی او؛ تا اینگونه پیام ابنعربی بیشتر به مخاطبان برسد.
کتاب سرشار از مکالمات معمولی و اتفاقات روزانهی ابنعربی است. به همین دلیل جزئیاتی مانند وسواس او سی دی یا اضطرابش به زیبایی در کتاب شرح داده شده است. جزئیاتی مانند لباس پوشیدن (هر منطقهای لباس مخصوص به خود را دارد)، شرح بازارها، کوچهها، خانقاهها و مدرسهها نیز از دیگر جذابیتهای این داستان است.
نویسنده نمیخواهد به شرح خاطرهای از ابنعربی بپردازد یا از مواضع و ایدههای او انتقاد بکند (کمااینکه به دلیل اهل ریاضبودن نویسنده احتمال این قضیه میرفت)، بلکه روایتی تاریخی ارائه میدهد که شامل هم رویدادهای واقعی میشود و هم جزئیات خیالی. سیاست و تصمیمات مختلف و جورواجوری که حکام میگرفتند و باعث میشدند هرروز جامعه به وضعیتی دچار شود، همه چاشنیِ تلخ این کتاب است. نکتهی دیگر، شرح سفر در آن دوره است که بسیار سخت و پرمشقت مینماید اما انگار به واقعیت سفر و سیر آفاق به معنای واقعی کلمه نزدیکتر است.
این کتابْ داستان است و زاییدهی ذهن نویسنده. مترجم در مقدمهی کتاب میگوید که نویسنده از فصوصالحکم استفاده کرده اما درنهایت، این خیال نویسنده است که داستان را پیش میبرد. ممکن است برای بعضی این پرسش مطرح شود که آیا تمام ماجراهای روایتشده در داستان بین ابنعربی و نظام، همان دختر فارس، واقعاً اتفاق افتاده یا زاییدهی ذهن نویسنده است و اگر تخیلی است آیا روایت چنین مسائلی درخصوص شیخ اکبر و کسی که در عالم عرفان نظیر ندارد شایسته است؟
این سؤال قطعاً برای کسانی پیش میآید که شخصیت ابنعربی را چون بتی بزرگ کردهاند که حتی خود ابنعربی هم اگر آن را میدید قبولش نداشت. کمااینکه ابنعربی در مقدمهی ترجمانالاشواق به توصیف لحظات عاشقانهی خود با ظاهر میپردازد و البته میگوید که اگر نگران طعن حسودان نبود بیشتر هم توضیح میداد؛ یعنی اینکه این مسئله برای ابنعربی نهتنها پذیرفته بود، بلکه کاملاً خواستنی و از باب میل بود؛ زیرا خود خوب میدانست که اگر خطایی کند توبه میکند و این بار مشتاقتر و پختهتر نزد خدایش برمیگردد.
نکتهی آخر اینکه وتد چهارم برای خواننده ایرانی عجیب دلنشین است (برای آنکه شیرینی داستان از بین نرود نامش را فاش نمیکنم) و حرفهایش هم از سایر اوتاد عارفانهتر و تکاندهندهتر، ولی نویسنده زود از آن میگذرد. شاید البته به آن دلیل که شخصیت این وتد چهارم مانند پرندهای بود که زود پرواز میکرد و میرفت و یارای ماندن نداشت.
در انتها باید این نکته را هم ذکر کنم که چند سالی میشود نویسندگان ترک و عرب و… که زادهی خاورمیانه هستند و از فرهنگ آنجا ارتزاق یافته و بعد به غرب برای زندگی یا تحصیل کوچیدهاند، یا زادهی غرب هستند و به دنبال پیداکردن اصالت خود به زادگاه پدری یا مادریشان برگشتهاند، به سراغ چشمهی جوشندهی این مناطق یعنی عرفان و ادبیات رفتهاند تا مخاطبان تشنهی غربی و حتی مشرقیانِ امروزِ جداشده از تاریخشان را با این دریای پهناور آشنا کنند.
استقبال غربیان از اشعار مولانا نشان داد که آنها میخواهند در این قرن، با عرفانی تازه از زعم آنان، آشنا شوند. همین مسئله بازار اینگونه کتابها و شرحها را داغ کرد تا جایی که شهر قونیه پایگاه گردشگری صوفیان در سرتاسر دنیا شد و میراث مادی غنیای برای سرزمینش به ارمغان آورد.
از سویی دیگر، مردم در سرتاسر دنیا خسته از جنگ و نفرت بین اقوام و ملیتها و مذاهب و ادیان مختلف، میخواستند مانند دانههای تسبیح به نخی متوسل شوند که همه را بدون هیچ اختلافی دربرگیرد و دیگر از تفرقه خبری نباشد. تصوف دقیقاً همان نخ تسبیحی بود که میتوانست این اقوام را به هم نزدیک کند. به همین دلیل، استقبال از اینگونه داستانها این روزها بیشتر شده است.
محمد حسن علوان (متولد 1979) نویسنده و رماننویس جوان عربستانی است که کتاب «القندس» او نامزد جایزهی بوکر عربی (الجائزة العالمیة للروایة العربیة) شده بود. او گاه ناچیزی مرگ را در سال 2017 به پایان برده و در همان سال برندهی این جایزه شد. علوان سال 1979 در ریاض عربستان به دنیا آمد و در دانشگاه ملک سعود در رشتهی سامانه اطلاعاتی مدیریتی تحصیل کرد.
سپس به قصد ادامهی تحصیل مهاجرت کرد و زمانی که این رمان را نوشت در کانادا ساکن بود. او توانست گرمای بیابانها و صحراهای خاورمیانه را در سرمای کانادا به رشتهی خیال درآورد و پس از مدتها پژوهش درباب ابنعربی این داستان را به پایان برساند.
گاه ناچیزی مرگ را امیرحسین اللهیاری ترجمه کرده است. اللهیاری پزشک است و از معدود مترجمان ادبیات معاصر عرب. او همچنین بر ادبیات کهن عرب و حکمت اسلامی احاطه دارد. از دیگر کتابهای منتشرشدهی او میتوان به ترجمهی «الکتاب» ادونیس (در سه جلد که مهمترین مجموعهشعر ۱۰۰ سال اخیر عرب است و به گفتهی خود اللهیاری، علوان در نوشتن گاه ناچیزی مرگ از کتاب ادونیس هم استفاده کرده) اشاره کرد. این مترجم زبده، ترجمهی کتاب دیگری از علوان را نیز در دست چاپ دارد.