من جهان مردگان را دیدهام
«دیگر از کنار دیوارهای بلند، بی اعتنا رد نمیشوم. دیوار بلند فقط یک دیوار نیست، نشانهای است از چیزی که پشت آن یا حتی در دل آن پنهان شده است…» رمان با این جملات آغاز میشود. بیمقدمه ما را وارد دنیای پسر نوجوانی میکند که با دست نوشتههای مردی از دوران قاجاری روبه رو میشود به نام رضا قلی میرزا.
قبرستان عمودی از مجموعهی دروازهی مردگان
نویسنده: حمیدرضا شاه آبادی
ناشر: افق
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۲۴۰
«دیگر از کنار دیوارهای بلند، بی اعتنا رد نمیشوم. دیوار بلند فقط یک دیوار نیست، نشانهای است از چیزی که پشت آن یا حتی در دل آن پنهان شده است…» رمان با این جملات آغاز میشود. بیمقدمه ما را وارد دنیای پسر نوجوانی میکند که با دست نوشتههای مردی از دوران قاجاری روبه رو میشود به نام رضا قلی میرزا.
قبرستان عمودی از مجموعهی دروازهی مردگان
نویسنده: حمیدرضا شاه آبادی
ناشر: افق
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۲۴۰
«خیال کردم وهم برم داشته و اشتباه شنیدهام. اما کمی بعد صدای پنجه کشیدن به دیوار را شنیدم. گمان کردم کسی داخل دیوار است و سعی میکند با ناخنهایش خشتها را بتراشد و بیرون بیاید. این بار بیشتر هول کردم و نگاه کردم به شکور که کنار دستم خوابیده بود. آرام به طرف در راه افتادم. کنار در رضی دراز کشیده بود و چشمانش باز و بیحرکت به سقف دوخته شده بود. جلوتر رفتم و برق چشمهایش را میان صورت لاغر و پر لک و پیسش دیدم، آرام پایم را بلند کردم و از رویش رد شدم.»
وقتی آقای نویسنده چوب جادویش را توی هوا تکان میدهد و میگوید «باباری باری با» و کتاب روی میز آماده است!
کم سن و سال که بودم وقتی کسی پشت پیانو مینشست و انگشتهایش را روی کلاویههای پیانو حرکت میداد و به راحتی آب خوردن و به بیزحمتی نفس کشیدن، موسیقی دلنشینی را مینواخت، پیش خودم فکر میکردم پیانو زدن شیکترین، زیباترین و راحتترین کار عالم است. اما وقتی برای اولین بار فرصت دست داد و چهار تا کلید را چنان زدم که خودم از صدایش ترسیدم، آن موقع بود که فهمیدم ماجرا خیلی سختتر و پرزحمتتر از این حرفهاست. کتاب قبرستان عمودی، جلد اول از مجموعهی دروازهی مردگان چنان راحت و روان نوشته شده که هر خوانندهای را به فکر میاندازد که شاید نوشتن یک رمان شیکترین و زیباترین و راحتترین کار عالم باشد. توی همین فکرها هستم که چشم از صفحهی مانیتور برمیدارم، تکیه میدهم به صندلیام و میز کارم را نگاه میکنم و بعد تختهی رو به رویم که پر است از تکههای کاغذ که هر کدام گوشهای از یک رمان است که باید مثل یک پازل کنار هم بنشیند. بخشی حذف شود. بخشی اضافه شود و… خلاصه که خودش رمانی است، این ماجرای رمان نوشتن. و کاری سخت زمانبر و پرزحمت.
اما چگونه است که یک نویسندهی کاربلد ما را با داستان خودش همراه میکند، چنان که فکر کنیم نوشتن راحتترین کار عالم است. چنان که فکر کنیم در میانهی یک متن نیستیم، در میانهی یک زندگی ایستادهایم! کتاب قبرستان عمودی به قلم حمیدرضا شاه آبادی همین کار را میکند. با این رمان ما وارد زندگی پسر نوجوانی در دورهی قاجار میشویم. پسری که بیآنکه بداند از خانوادهاش دزدیده شده و در قالیبافخانهای مشغول کار است. کتاب ما را وارد دنیای خودش میکند، دنیای کودکان کار. کودکانی که یا اجاره داده شدهاند یا فروخته شدهاند یا دزدیده شدهاند، دنیای تهران روزگار قاجار، با کوچهها و پسکوچههایش، با بازارهایش، با فرنیفروشیها و کبابیها و معماری و رسم و آیین روزگارش. با آدمهای کوچه و خیابان با میرزا حسن رشدیه و تلاشهایش و…
رمان چنان قدم به قدم خواننده را با خود همراه میکند و در هر قدم سرکی به گوشهای از زندگی مردم آن روزگار میاندازد که گویی تمام ماجراها واقعیت بوده. گویی رضا روزی وارد قالیبافخانه شده و روزی دیگر با میرزا حسن رشدیه سینماتوگراف دیده. روزی فرار کرده. روزی وارد دنیای زیر آب شده و حالا نویسنده فقط اتفاقهای واقعی را نوشته است و همین.
علاوه بر این رمان لایههای متفاوتی از زندگی را به نمایش میگذارد. داستان با مجید شروع میشود با مجیدی که نوجوان است و در تهران زندگی میکند. او دست نوشتههای رضا را پیدا میکند و با خواندن آنها وارد دنیای رضا قلی میرزا میشود. در نگاه اول این طور به نظر میرسد که نویسنده خواسته با این کار تقابل زندگی دو نوجوان در مکانی واحد، اما زمانی متفاوت را به نمایش بگذارد. اما در قدمی جلوتر مجید که شیفتهی شخصیت رضا است، برای کشف بیشتر او به دنبال خانهای میرود که رضا آدرسش را داده. در محلهای قدیمی به نام عودلاجان. همانجاست که بار دیگر کودکان کار را در دنیای امروز در کارگاه کیف و کفش میبینیم. پشت چرخ خیاطیها همانطور که رضا و همنسلانش پشت دارهای قالی مینشستند….
کتاب قبرستان عمودی در سیوهفتمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در بخش «داستان تالیف کودک و نوجوان» به عنوان اثر برگزیده شناخته شد. همچنین در هفدهمین جشنوارهی کتاب رشد در گروه داستان و رمان نوجوان و جوان نیز به عنوان اثر برگزیده تجلیل شد. علاوه بر آن این کتاب به فهرست کلاغ سفید کتابخانه مونیخ راه پیدا کرده و نیز پنج لاکپشت پرنده را نیز نصیب خود کرده است.