نویسنده: دینا هادیپور
نسیم مرعشی در شرایطی رمان دوم خود، هرس را در پاییز ۹۶ منتشر کرد که رمان اولش پاییز فصل آخر سال است برنده ی جایزه ی جلال آل احمد شد، با اقبال زیادی مواجه گردید و به چاپ چهلم هم رسید و نکته ی جالب درباره ی این دو رمان این است که فضا و جریان حاکم بر دو داستان بسیار از هم دور هستند و نویسنده توانایی خود را در ترسیم جزئیات و روایت گری در دو فضای کاملا متفاوت نشان می دهد.
رمان هرس با راوی دانای کل و در ۱۸۵ صفحه و هجده فصل روایت می شود. زمانی که داستان اصلی یعنی ماجرای سفر مردی به نام رسول برای یافتن همسرش نوال در آن می گذرد اواسط دهه ی هفتاد و به عبارت دقیق تر نه سال پس از پایان جنگ است اما در دل این سفر مرتبا اتفاقات و رخدادهای سال ها زندگی رسول و نوال در خرمشهر و اهواز و تمام آنچه از آغاز جنگ بر سر زندگی خانوادگیشان آمده است بازگو می شود.
با توجه به اینکه نسیم مرعشی تجربه ی زندگی در اهواز در دهه ی هفتاد را داشته فضاسازی و تصویرسازی ها بسیار طبیعی، لهجه ها مناسب و البته قابل فهم و از فرهنگ های درست و غلط مردم بومی به درستی استفاده شده است.
در آغاز کتاب ما با توصیف وضعیت رسول مواجهیم که به طور واضح از مردی که با قامت ایستاده، کت و شلوار و لباس مرتب و با انگیزه ی زیاد به محل کارش در آبادان می رود طی شش سال به مردی با قدی خمیده، پیراهنی چرکین و خیس از عرق و دندان های افتاده تبدیل شده است. این مقایسه ی واضح و زودهنگام نویسنده تقریبا حال و روز تمام آدم ها و زندگی های حاضر در قصه است.
هرس داستان زندگی آدم ها در وحشت و حیرانی جنگ و پس از جنگ است. داستان چند خانواده و چند نسل که با آغاز جنگ از زندگی عادی خود خارج شده و زیر آسیب های آن دست و پا می زنند ولی رهایی نمی یابند.
با وجود اینکه زمان در رمان هرس غیر خطی است خواننده می تواند اتفاقاتی که پس و پیش روایت می شوند را در ذهنش مانند تکه های پازل بچیند و نتیجه گیری کند و این خود هنر نویسنده است که حتی با وجود بعضی از شخصیتها که فقط با اسم وارد داستان می شوند و توضیحی راجع بهشان داده نمی شود باز هم می تواند گره ها را برای مخاطب باز کند و داستان را منطقی و روشن پیش ببرد.
نویسنده تلاش کرده از غم انسان هایی بگوید که جنگ، خانه و کاشانه ایشان را خراب کرده، خانواده، دوستان و نزدیکانشان را گرفته است. انسانهایی که خسارت مالی و جانی غیر قابل جبرانی را تجربه کرده اند اما توجه و تاکید اصلی بر روی آثار روانی جنگ است.
تقریبا هیچکدام از شخصیتهای داستان نمی توانند به زندگی پیش از جنگ باز گردند حتی رسول که تمام تلاشش را برای حفظ ظاهر می کند و به نظر می رسد تلاش نوال برای بازگشت به خرمشهر و خانه ی پیش از جنگش نمادی از تلاش انسان های جنگ زده برای بازگشت به آرامش و زندگی و دلخوش های پیش از جنگ باشد اما همان طور که پس از بمباران چیزی از خانه های خرمشهر باقی نمانده امیدی هم به بازیابی آرامش قبل از طوفان جنگ نیست و شاید بتوان گفت آثار عمیق و ماندگار جنگ بر روح و روان انسان هایی که از نزدیک آن را تجربه کرده اند هرگز پاک شدنی نیست.
تنها فرزند سالم و سازگار نوال، انیس دختر دومش است که در اواخر جنگ و در آرامش اهواز و نه در خرمشهر به دنیا آمده است که دختر آرام و دلسوزی است.
دختر بزرگش امل که در دوران جنینی بمباران خرمشهر و به دنبال آن دیدن مجروحان سوخته و خونین و دست و پا بریده ی حاصل از جنگ در بیمارستان ها را پشت سر گذاشته شخصیت بسیاز ناآرام و ناسازگاری دارد. تهانی دختری است که در یک بارداری ناخواسته و احتمالا به علت تاثیر آسیب های روحی شدید مادرش از جنگ به دنیا می آید از بدو تولد بیمار است و عمر زیادی نمی کند که به نظر می رسد نویسنده سعی دارد آثار روانی جنگ را بر شخصیت و سلامت روان کودکانی که در سال های جنگ در خرمشهر و یا خانواده های مهاجرت کرده از خرمشهر به دنیا آمده و رشد یافتند را ترسیم کند.
حس مادری در سراسر داستان پررنگ است و البته از آن پررنگ تر حس بی مادری است مثلا محبت ها و کمک های بی دریغ مادر رسول که حتی گاهی بی پاداش هم می ماند در تمام قصه لمس می شود که اگرچه نوه هایش او را به جای مادرشان نمی پذیرند اما او لحظه ای دست از تلاش برای سر و سامان دادن به زندگی و خانواده ی پسرش بر نمی دارد.
همچنین بخش تاثیر گذاری از ماجرای هرس قصه ی آشنای پسرزایی یا دخترزایی یک زن است طوری که تلاش شخصیت زن داستان برای فرزند پسر این است که هیچ مردی در شهر نمی بیند”رسول بهش گفته بود دیگر وقتش است که تمامش کند چون جنگ تمام شده. دارد سه سال می شود که تمام شده و معلوم است که دیگر شروع نمی شود.
گفته بود که اگر درست نگاه کند این همه مرد توی خیابان هاست. گفته بود بعض ها هم مرده اند، قبول، اما دیگر که نمی میرند. تازه حالا این همه اسیر آزاد شده و هی دارد آزاد می شود و مردهایی که از شهر رفته اند دارند برمی کردند و پسرها هم همین جور پشت هم به دنیا می آیند. اما نوال هرچه نگاه می کرد مرد نمی دید توی خیابان
نوال می خواهد با به دنیا آوردن یک پسر زندگی خود، خانواده ی غمگین خود و شاید شهر سوخته ی خود را از ناامیدی و ناباروری رهایی بخشد همین است که وقتی امید به احیاء و نگهداشتن خانواده ی خود را از دست می دهد تصمیم می گیرد به خرمشهر بازگردد و طی اتفاقاتی تبدیل می شود به مادر نخل های سوخته و نابارور و پس از آن محبت مادری اش را وقف نخل ها می کند.
نخل که در خوزستان نماد سرسبزی، زندگی، بقا، باروری، مقاومت و بسیاری از صفات امیدبخش دیگر است. نخل که در خوزستان شبیه ترین موجود زنده به انسان است تا جایی که واحد شمارشش نفر است. “ئی زنا همه ی امیدشون به ئی بچه نخلاست.
ئی همه سال هیچ امیدی نداشتن. بی امیدی می دونی چطوریه رسول؟” اما بعد از رفتن نوال فرزندان خودش به طور جدی دچار آسیب های جسمی و روحی می شوند و همین اتفاق است که رسول را بعد از سال ها بر آن می دارد که بار دیگر به امید نگه داشتن باقی مانده ی زندگی رو به ویرانی اش به دنبال نوال برود و او را به خانه بازگرداند.
در پایان اینکه، هرس داستان غمگینی است اگر کتاب را در دست گرفته اید آماده باشید وارد دنیای انسان هایی شوید که به معنای واقعی هیچ چیز برای از دست دادن در زندگی ندارند و دست و پا زدن هایشان برای رهایی از منجلاب مشکلات ره به جایی نمی برد.
” نوال شب هایی که بی خواب می شد، گوسفندها را نمی شمرد تا خوابش ببرد، مردهای مرده ی خرمشهر را می شمرد. از کس و کار خودش شروع می کرد، از پسرش و آقاش و پسر عاموهاش که قبل از پسرش و اقاش طوری مرده بودند که هیچ تکه ی درشتی ازشان نمانده بود، بعد می رسید به همسایه ها, بعد همبازی های بچگی ، بعد همشهری ها، بعد آن هایی که در تلویزیون و حجله های سر خیابان ها و روی سنگ قبرهای جنت آباد دیده بود…”