سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

مرثیه‌ای برای غول مهربان

مرثیه‌ای برای غول مهربان


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

مهم‌ترین نکته در نگاه به کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان آن است که به عنوان یک اثر ادبی به آن نگاه می‌کنیم یا می‌خواهیم تجربه سخت و طاقت‌فرسای آدمی تلخ و ستم‌کشیده را از نظر بگذرانیم؟ کتاب بهروز بوچانی ابتدا در استرالیا مورد توجه قرار گرفت و برنده جوایزی شد و بعد در دنیا. حالا بعد از یک دور چرخیدن در جهان، کتاب دوباره به زبانی برگشته که از ابتدا به آن نوشته شده بود. از طنز روزگار است که کتاب بوچانی در کشوری جایزه گرفت که به او سال‌ها اجازه ورود نمی‌داد و حالا در کشوری منتشر می‌شود که او ترک‌اش کرده است.

هیچ دوستی به جز کوهستان

نویسنده: بهروز بوچانی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۲۴۸

مهم‌ترین نکته در نگاه به کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان آن است که به عنوان یک اثر ادبی به آن نگاه می‌کنیم یا می‌خواهیم تجربه سخت و طاقت‌فرسای آدمی تلخ و ستم‌کشیده را از نظر بگذرانیم؟ کتاب بهروز بوچانی ابتدا در استرالیا مورد توجه قرار گرفت و برنده جوایزی شد و بعد در دنیا. حالا بعد از یک دور چرخیدن در جهان، کتاب دوباره به زبانی برگشته که از ابتدا به آن نوشته شده بود. از طنز روزگار است که کتاب بوچانی در کشوری جایزه گرفت که به او سال‌ها اجازه ورود نمی‌داد و حالا در کشوری منتشر می‌شود که او ترک‌اش کرده است.

هیچ دوستی به جز کوهستان

نویسنده: بهروز بوچانی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۲۴۸

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

«پذیرفتن مرگ یک چیز است، به پیشواز مرگ رفتن چیزی دیگر. نمی‌خواستم به پیشواز مرگ بروم، آن هم در سرزمینی دور از سرزمین مادری‌ام، در جایی که فقط آب بود و آب. احساس می‌کردم مرگ من در جایی اتفاق می‌افتد که به دنیا آمده‌ام، بالیده‌ام و زندگی کرده‌ام. باورکردن مرگ، هزاران کیلومتر دور از جایی که به آن تعلق داری، بسیار سخت است. این شکل مرگ یک جفای بزرگ و یک ستم محض است. ستمی که نباید هرگز اتفاق بیفتد و اگر هم بیفتد، برای من نباید.»

 

بهروز بوچانی
بهروز بوچانی

 

 

در مواجهه با فیلم‌ها یا کتاب‌هایی که براساس واقعیت ساخته شده یا ماجرایی واقعی را از زندگی انسان‌های واقعی روایت می‌کنند، سخت می‌توان فهمید که آیا اثر باارزشی خلق شده یا ماجرای تکان‌دهنده‌ای در واقعیت اتفاق افتاده است. احتمالا در خوش‌بینانه‌ترین حالت، هیات انتخاب جایزه ادبی نخست وزیری ویکتوریا، جایزه ادبی نیو ساوت ولز و جایزه ملی زندگی‌نامه کشور استرالیا نیز درگیر تمیز همین دو موضوع از یکدیگر شده‌اند.

ماجرای تکان‌دهنده‌ای اتفاق افتاده است. ده‌ها و صد‌ها پناهنده و مهاجر از کشورهای درگیر جنگ، حکومت‌های دیکتاتوری، فقر و وحشت، به سودای زندگی بهتر، در پناه سختی‌هایی استخوان خردکن، به کشورهای توسعه‌یافته کوچ کرده و می‌کنند. در این مسیر، از انواع بلایای طبیعی، قاچاق‌برهای کثیف، مامورین فاسد، تحقیر، زندگی خفه و سرکوب شده، در بهترین حالت جان به در می‌برند و به مقصد می‌رسند. اما مقصد، با روی خوش به استقبال آن‌ها نیامده است.

مقصد، می‌تواند زیرزمین هتلی تنگ و خفه در جاکارتا باشد یا زندانی وحشت‌انگیز و هولناک در جزیره مانوس استرالیا. جایی که بهروز بوچانی، پناهنده ایرانی اهل کردستان، چندین سال‌ از عمرش را در آن می‌گذراند و در طی پنج سال، زندگی اسف‌بار خود و همراهانش را روایت می‌کند و به مرور از طریق واتساپ برای دوستی ساکن استرالیا می‌فرستد.

 

بوچانی، آن‌طور که از وبگاه‌های اینترنتی برمی‌آید، روزنامه‌نگار، نویسنده و مستندساز است. کتاب تحسین‌شده‌ی هیچ دوستی به جز کوهستان اما، پذیرش این عناوین را برای خواننده سخت می‌کند. اصل کتاب به زبان فارسی بوده است و بهروز بوچانی در هر فرصتی که گیر می‌آورده روایت‌ها را از طریق واتساپ برای مترجمش امید توفیقیان فرستاده است.

نسخه فارسی کتاب که این روزها منتشر شده در واقع سومین نسخه کتاب است که زیرنظر و با تایید بوچانی تدوین شده و نسبت به نسخه انگلیسی حدود ۲۰ هزار کلمه کوتاه‌تر است. نشر چشمه در توضیحی «جلوگیری از اطناب رمان» را دلیل این کوتاه‌تر شدن دانسته که با «صلاح‌دید نویسنده» صورت گرفته است. که ظاهرا چندان هم جلوی اطناب رمان را نگرفته است.

از همان صفحات ابتدایی متوجه می‌شویم که با روایتگری تلخ، سرکوب‌شده و طلب‌کار از جهان، طرف هستیم. او در مسیر روایتش، دیگران را تحقیر می‌کند، آن‌ها را با عناوینی چون «بی‌دندان»، «گاو»، «پنگوئن» و «تخم‌سگ» می‌خواند، از همه‌چیز ناراضی است، تمام زورزدن‌های همراهانش را برای غذا، جا، تلفن و سرخوشی، خوار می‌داند و به وضوح نشان‌مان می‌دهد که نه فقط حالا روی قایق سوراخ یا در دل کوریدوری در زندان مانوس که اصولا، از بازی جا مانده است:

«پذیرفته بودم که آن‌ها از من قوی‌ترند. دست‌کم آن‌قدر قدرت در ماتحتشان بود که بتوانند ساعت‌ها بدون حرکت برای به دست آوردن غذا انتظار بکشند. دیگر پذیرفته بودم که آن‌ها دزدهایی‌اند که همه‌چیزم را دزدیده‌اند. حتی گاهی تصور می‌کردم که آن‌ها شیرهایی‌اند که زودتر به غذا می‌رسند و من روباهی شل و ضعیف که محکومم پس‌مانده‌ی غذایشان را به دندان بکشم.»

 

متن سرشار از شعار و مانیفست است. توصیف‌های اغراق‌شده، قضاوت‌های مطمئن درباره افراد و تاکید افسانه‌ای بر قومیت ویژگی‌هایی است که خواننده را از روایت اتفاقی تکان‌دهنده، دل‌زده و خسته می‌کند. «کوهستان»، «چشم‌های سیاه» و «درختان بلوط» که برای نویسنده صاحب ارزش هستند، بارها و بارها به بهانه‌های مختلف تکرار می‌شوند.

یا مثلا در جایی، بی مقدمه و بدون هیچ آشنایی قبلی، در مورد زن مترجمی در زندان می‌نویسد: «مطمئنا او هم مثل من یک کرد رنج‌کشیده بود و یک موجود زیاده‌خواه تلقی می‌شد؛ کسی که همیشه موی دماغ است و حرف‌های غریبی درباره‌ی آزادی و دموکراسی می‌زند.»

 

بهروز بوچانی
بهروز بوچانی

 

 

چشم روی کلمات بوچانی می‌سُرد و از تکرار به جان می‌آید. تقریبا از یک سوم ابتدایی کتاب که داستان سیری خطی دارد، ناگهان به همهمه و هرج و مرجی وارد می‌شویم که ابتدا و انتهایش مشخص نیست. توصیفات مکرر، بی‌سرانجام و نامنظم، ذهن را آشفته می‌کند و خط داستان را گم. به شکلی که اگر چند صفحه را نخوانیم، اتفاق خاصی نمی‌افتد. ما نظر نویسنده را می‌دانیم و توصیفات جدید، تقریبا چیزی به حیرتمان اضافه نمی‌کند.

شخصیت‌ها نیز آنچنان ساخته و پرداخته نمی‌شوند که به آن‌ها خو بگیریم. غول مهربان و سایر کاراکترهای این روایت مثل پسر چشم‌آبی، شیرزاد، گاو، پدر بچه چندماهه، پرفسور و پسر خندان، هر کدام چند صفحه قبل معرفی می‌شوند و کمی جلوتر، ماجرایی برایشان اتفاق می‌افتد که قاعدتا باید متاثرمان کند اما نمی‌کند. ما این شخصیت‌ها را نمی‌شناسیم و نهایتا واقعی بودن ماجراست که ما را از سرنوشت آنان مثاثر می‌کند.

 

نمی‌توان قضاوت کرد که روایت بهروز بوچانی از سال‌های اسارتش در زندان مانوس و تصویری که از گذشته‌اش می‌دهد، چرا برای جهان جالب توجه آمده است. آیا این حاکی از حیرتِ مردم کشوری در رفاه از رنجی است که حاکمان‌شان برای امتداد همین رفاه آن‌ها، بر افراد پشت حصارها روا می‌دارند؟ آیا حاکی از بی‌خبری از مبدا مهاجرانی چون بوچانی و دل دادن به روایت تازه‌ی اوست؟ یا حرکتی است رمانتیک با این مضمون طنز که ما، مهم‌ترین جایزه ادبی کشورمان را به کسی می‌دهیم که اجازه‌ی ورود به آن را ندارد؟

اما در مجموع می‌توان گفت داستانی را که بوچانی روایت می‌کند، اگر از طریق پیام‌های خرد خرد در واتساپ خوانده بودیم، دیگر تنها چیزی که اهمیت داشت، ارزش روایت تجربه‌ای بود که یک انسان در جهان حیرت‌انگیز و بی‌رحم‌مان از سر گذرانده است.

انرژی و وقتی که برای ثبت وحشت و تحقیر حاکم بر بی‌عدالتی خوابیده زیر کفش‌های شاد و امیدوارمان گذاشته است بود که اهمیت داشت. اما وقتی او را به عنوان یک نویسنده معرفی می‌کنیم و به کتابش جایزه‌ی ادبی می‌دهیم، نه تجربه‌ی صرف او که قدرتش را در کنار هم چیدن استادانه‌ی کلمات در معرض چالش گذاشته‌ایم. کاری که صدای بهروز بوچانی تلخ و ستم‌کشیده را به گوشمان می‌رساند، اما او را به عنوان نویسنده‌ای ضعیف به ما معرفی می‌کند.

مرثیه‌ای برای غول مهربان

  این مقاله را ۷۱ نفر پسندیده اند

5 دیدگاه در “مرثیه‌ای برای غول مهربان

  1. محمدعلی می گوید:

    من یکسال بعد از انتشار کتاب را گوش دادم با صدای محمدزاده. به نظر من این رمان ادبی نیست. روایت مستندی از حادثه ای است که رخ داده و برای میلیونها مهاجر هم همین الان این اتفاق و بسیار بدترش رخ می دهد. مثل دوستان افغانستانی که در این مسیر از ایران که می گذرند و یا مدتی می مانند و یا کلا مجبور به ماندن می شوند اگر مقایسه کنیم با “جزیره مانوس ” کدامشان بدترست…
    به هر حال این کتاب رمان ادبی نیست روایتی مستند و ادبی به دست توانای جناب بوچانی است. چطور می توان این واقعه (که به سر خود نویسنده اومده و حتی نه برای شخص دیگر) با رمان مثلا صد سال تنهایی مارکز مقایسه کرد یا با رمان جنگ و صلح و یا حتی نمی توان با رمان “زنگها برای که به صدا در می آیند ” چون این کتاب هم از تجربیات همینگوی الهام گرفته.
    کتاب بوچوانی الهام گیری نیست نوشتن ادبی گونه اتفاقات ناگواری ست که بر سر یه نفر اومده که دست بر قضا توانایی روایت کردن هم دارد

  2. no friend می گوید:

    با خوندن این اظهار نظرات شخص شما، دوباره یاد عنوان کتاب افتادم. عنوانش خیلی خوب انتخاب شده.

  3. بهمن موسی زاده
    بهمن موسی زاده می گوید:

    طبیعیه که استرالیا به خودش ببالد و این را با دادن چنین جایزه ای تبلیغ کند که مردمی به خاطر رسیدن به آن آب و خاک، خودشان را دیوانه وار به خطر میندازن. اما به این “کرد رنج کشیده” باید گفت بقیه اقوام و مردم ایران در گلستان به سر نمیبرند. چرا فکر می کنی فقط حق تو ضایع شده؟ اگر باور نداری امروز سری به شمال کشور که در ظاهر بهشت ایرانه بزن و امکانات و منزلت ملت را ببین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *