علیه قضاوت
مهتاب
نویسنده: اسماعیل کاداره
مترجم: محمود گودرزی
ناشر: چترنگ
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۸۶
شابک: ۹۷۸۶۰۰۸۰۶۶۷۱۲
علیه قضاوت
مسیری که جهان و مردمانش پیش گرفتهاند و مقصد احتمالیای که به سوی آن حرکت میکنند، فارغ از اینکه از ماهیتِ آن مقصد اطلاع دارند یا نه، مسیری است که خوشبین بودن را دشوار میکند. خوشبین بودن به اینکه بشر بتواند نسبیگرایی را جایگزینِ اندیشههایی مطلق و خشک کند، و در نهایت جایی – مثلاً در صد سال آینده – دست از قضاوت کردنِ دائمیِ همنوعان خود بردارد.
مدینهی فاضله را شاید فقط بتوان در داستان و خیال یافت، ولی نمیتوان جهت حرکت جوامع را نادیده گرفت و از جوامعی که اهمیتِ ارزشهای اخلاقی در آنها روزبهروز کمتر میشود، انتظار داشت که حتی شبیه مدینهی فاضله شوند. شبیه یوتوپیایی که در آن اثری از رفتارهایی همچون قضاوت کردنِ دیگران دیده نشود؛ عملی که میتوان از منظرِ اخلاق اجتماعی با طیبِ خاطر حکم به نادرست بودناش داد.
ولی جهانی که در آن زندگی میکنیم از لحاظ مباحث مربوط به اخلاق اجتماعی و روابط انسانی قدم در سراشیبیِ مهیبی گذاشته که بعید است جز سردابی تاریک راه به جایی داشته باشد. چه برسد به جهانی شبهیوتوپیایی که بتوان امیدِ یوتوپیا شدنِ آن را در سر پروراند. جهانی که انگار بیش از هر شغلی قاضی پرورش میدهد؛ آن هم قضاتی غیرحرفهای، که روزبهروز بر تعداشان افزوده میشود. بسیار بیشتر از نیاز یک نظامِ قضاییِ عریض و طویل به ابعاد تمام دنیا.
نقطهی پایانیِ این مسیر و آن سردابِ تاریک را شاید بتوان سرسرایی بزرگ دید که در آن همه در حال قضاوت کردناند. البته نمیتوان نقش سیستمهای فکری و ایدئولوژیک و نظامهایی را که تمام توان خود را بهمنظورِ کنترل افکار مردم به کار میگیرند، و کارشان تفتیش عقاید است، در پدید آمدن چنین نظام قضاوتمحور مهیبی نادیده گرفت.
اسماعیل کاداره نویسندهی آلبانیایی که در زمان انور خوجه، دیکتاتور و رهبر آلبانی، در دورهی سلطهی کمونیسم بر شرق اروپا و سرزمین بالکان، مینوشته، و از منتقدین آن نظام فکری بوده است، در رمان کوتاه خود مهتاب (که آن را درست در سال مرگ خوجه نوشته است) بهواسطهی داستانی ساده، چنین جهانِ آکنده از قضاوتی را با ظرافتِ هرچه تمامتر به تصویر میکشد.
همهچیز از شبی مهتابی آغاز میشود که دختری به نام ماریان، شخصیت اصلی داستان، حین پیادهروی با پسری از عشق سخن میگوید. و از او دربارهی تفاوتِ کمیت و کیفیت این احساس در مردان و زنان سؤال میکند.
«میان آگهیها دو سه بار کلمهی عشق به چشم آمد. ماریان نمیدانست آن آگهیها یا تمام مرواریدهایی که ماه پراکنده بود، کدامیک وادارش کردند از همراهش بپرسد: «حقیقت دارد که عشق در مردان، احساسی قویتر است؟»» (ص 17)
سؤالی که خلاف عرف و اصولِ سازمان-حزبی است که ماریان در آن مشغول به کار است. ولی ماجرا فقط همین نیست، و داستان از جایی شروع میشود که مدتی بعد همان پسر تصمیم میگیرد با دختری دیگر ازدواج کند و آنجاست که قضاتِ جهانِ برساختهی کاداره دست به کار میشوند تا دمار از روزگار ماریان دربیاورند و او را، که دختری جذاب، با ذکاوت، مورد توجه دیگران، و البته حسادتبرانگیز است، بدون احساسِ نیاز به برگزاریِ دادگاهی دارای صلاحیت، برای قضاوت و شنیدنِ حرفها و دفاعیاتِ طرفینِ دعوا، محکوم کنند.
در رمان کوتاهِ مهتاب با جهان و شخصیتهایی طرفیم که به شدت تحت تأثیرِ نظام فکری کمونیسم و سوسیالیسم قرار دارند و بهجز این نظام فکری و حفظ آن موضوعی دیگر برایشان اهمیت ندارد؛ نه آبروی دختری جوان که ممکن است زندگیاش برای همیشه از هم فروبپاشد، نه ارزشهای اخلاقی، و نه روابط انسانی. در جهانِ داستانیِ کاداره با تعداد زیادی قاضی طرفیم که همه به خود اجازهی قضاوت کردنِ حرف یا رفتاری را میدهند.
کار درخشانی که کاداره در مهتاب میکند این است که با ظرافت و دقتی مثالزدنی و همچون مجسمهسازی زبردست گویی ذرهذره شخصیتهای داستانش را میسازد و لایهلایه از روی ظاهرشان میتراشد و مخاطب را بیشتر و بیشتر با زوایای مختلف ذهنیِ هر کدام و ظرفیتهایی که دارند آشنا میکند. شخصیتهایی که گاه در داستان کارکردی نمادین پیدا میکنند؛ مثل خود ماریان که کاداره در آخرین جملهی رمان او را چنین توصیف میکند:
«مریم عذرایی دیگر که در زمانهای که کمتر انتظارش میرفت به زمین آمده بود.» (ص 86)
و روابط بین شخصیتها که هرچه داستان پیش میرود، ابعادی انسانیتر پیدا میکند و در پایان کار به جایی میرسد که این روابطاند که اهمیت دارند، نه خود شخصیتها.
داستان در «مهتاب» به سیاق اول شخص روایت میشود و راوی یکی از دوستان ماریان، و جزء گروهی است که ماریان را گناهکار نمیدانند. کتاب با این جمله شروع میشود:
«ابتدا متوجه چیزی نشدیم و رویهمرفته برایمان مسئلهای طبیی بود.» (ص 7)
و در بسیاری از بخشها داستان از قول راویِ اصلی و دوستانش روایت میشود، که حتی آنها هم گاهی دست به قضاوت میزنند و به ماریان که دوستشان است و دوستش دارند، شک میکنند. این شیوهی روایت، برای داستانی که در آن نقش فرد در برابر جامعه و سیستم اهمیت دارد، انتخابی ظریف و درخور است، و در بازتاب دادنِ چنین روابطی، پرقدرت عمل میکند.
همهی شخصیتهای «مهتاب» در طول رمان دستخوش تغییر و تحول میشوند و هرچه داستان پیش میرود تعداد افرادی که به ماریان و رفتارها و شخصیتاش شک میکنند بیشتر میشود. تنها شخصیتی که از آغاز تا پایان بدونِ تغییر باقی میماند خود ماریان است که جدا از نقش نمادینی که دارد و مریم عذرایی دیگر را در جهان تاریک امروز نمایندگی میکند، انگار هست که با ثباتِ خود تغییراتی را در سایرِ شخصیتها پدید آورد.
یکی از فضلهای پایانیِ رمان به این ترتیب شروع میشود:
«سرما آمد. حیاط مؤسسهمان را برگهای خشک پوشاند، اما این موضوع ابداً توجهمان را به خود جلب نکرد.» (ص 55)
در «مهتاب» جملات گاه طولانی میشوند تا شاید ملالِ چنینِ جهانِ بیروحی را به نمایش بگذارند، ولی ظاهراً آنچه بیش از همه برای نویسنده اهمیت داشته، قصهگویی و نمایشِ تأثیر مخوفی است که قضاوت کردن و ذوب شدن بیش از حد در سیستم میتواند بر افراد داشته باشد. توصیفها در مهتاب معمولاً مثل همین جمله کوتاهاند.
و همینطور که توجه دوستانِ ماریان به زمستان و سرما و برگهایی که حیاط مؤسسهشان را پوشانده جلب نمیشود، نویسنده هم در طول رمان بر قصهگوییِ صرف و بهغایت خواندنی متمرکز میماند. به نظر میرسد کاداره با این کار میخواهد توجه خواننده را بیش و پیش از هر چیز دیگری به داستانِ تأثیرگذاری که روایت میکند و موضوع مهمی که روی آن دست گذاشته، جلب کند؛ نه به توصیفاتی از تغییرِ فصلها و برآمدنِ خورشید که ممکن است نمونههای بسیاری را بارها ازشان خوانده باشیم. کاداره فقط قصه میگوید. فقط داستان تعریف میکند.