عشق در هفت داستان از ادبیات معاصر ایران
با مرور داش آکل، چشمهایش، سووشون، شب یک شب دو، آتش بدون دود، درخت گلابی و شرق بنفشه و نیز تجمیع مضامین مشترک این داستانها با اندکی اغماض، به نظر میرسد تازه در دههی هفتاد است که با نگاهی نسبتاً تازهتر از عشق مواجه میشویم. عشقی که تا حدودی از سیطرهی مبارزه به معنای سیاسیاش بیرون آمده است و صورت جسمانی، فردی و شخصی به خود گرفته است. اما حتی این عشق جدید هم نگاهی خوشبین و کامیاب ندارد…
با مرور داش آکل، چشمهایش، سووشون، شب یک شب دو، آتش بدون دود، درخت گلابی و شرق بنفشه و نیز تجمیع مضامین مشترک این داستانها با اندکی اغماض، به نظر میرسد تازه در دههی هفتاد است که با نگاهی نسبتاً تازهتر از عشق مواجه میشویم. عشقی که تا حدودی از سیطرهی مبارزه به معنای سیاسیاش بیرون آمده است و صورت جسمانی، فردی و شخصی به خود گرفته است. اما حتی این عشق جدید هم نگاهی خوشبین و کامیاب ندارد…
آوردهاند که در روزگاران دور، در زمانی که خدایان المپ بر مردمان زمین حکمروایی میکردند انسان یک موجود بود با چهار دست و چهار پا، بدون جنسیت، شاد، راضی و مغرور. غرور آنها خشم خدایان را برانگیخت تا جایی که تصمیم گرفتند آنها را دو نیمه کنند.
از آن وقت تاکنون بشر دو پا، پرسان پرسان به دنبال یار جدا ماندهاش میگردد. زمین میچرخد و انسان در جستجوی نیمهی گمشدهاش به قصهگویی پناه میآورد. در ادبیات فارسی نیز، شمار بلند منظومههای معروف عاشقانه شاهدیست بر همین مطلب. داستان عاشقانه چه به شعر و چه به نثر و با هر غالب و سبک ادبی، همیشه خواهان دارد. عشق کهنالگوییست که در روان انسان خانه دارد.
از زمان پیدایش آنچه که امروز آن را رمان یا داستان مدرن مینامیم عشق همواره به عنوان یکی از محورهای اصلی داستان، یک خردهروایت جزئی، یک پیشبرنده و نیروی محرکه در داستانها حضور داشته است. فارغ از آنچه که آن را داستان عامهپسند مینامیم و بیشتر به وجه احساسی، شورانگیز و سانتیمانتال عشق پرداخته است. بخشی از ادبیات جدی رایج ایران نیز برخوردار از تم و فضای عاشقانهاند. در ادامه به معرفی مشهورترین آثار ادبیات فارسی که با محوریت عشق (به ترتیب سال انتشار هر اثر) میپردازیم.
داش آکل؛ ۱۳۱۱
یکی از لوطیهای بزرگ شیراز عاشق میشود. «مرجان عشق تو منو کشت» هر کس فیلم داشآکل را دیده باشد. این جمله توی ذهنش حک شده است. داش آکل فیلمیست از مسعود کیمیایی به اقتباس از این داستان. صادق هدایت را بیشتر به عنوان نویسندهای میشناسیم که از درد و رنج و خرافه نوشته است، اما جالب اینجاست که در خیلی از آثار او ردپاهایی از عشق یافت میشود.
او خالق شخصیت زن اثیری در بوف کور است که بعدها به شکلهای مختلف در ادبیات فارسی ماندگار شد. داستان لاله که حکایت عشق عجیب و خارج از عرف یک پیرمرد به یک دختر نوجوان است و… اما از میان داستانهای او داشآکل شهرت بیشتری دارد و همه آن را به عنوان یک داستان عاشقانه میشناسد.
این داستان کوتاه که در فضای جاهلها و لوطیهای قدیم میگذرد، روایتگر داش آکل لوطی معروفی ست که عاشق دختر کسی میشود که پدر پس از مرگ خانواده را به او سپرده است. داش آکل با یک نگاه عاشق دختر میشود اما ابراز عشق را خارج از مرام لوطیگری میداند. سنگ صبور او طوطیاش است که قصهی سرسپردگیاش را برای او بازگو میکند. این داستان کوتاه سرشار از فرهنگ مفاهیم عامه است.
چشمهایش؛ ۱۳۳۱ «ای چشمها، اگر صاحب شما با من بود من تاب میآوردم و کامیاب میشدم.»
رمان چشمهایش نوشتهی بزرگ علوی داستان یک تابلوی نقاشی است. یک استاد بزرگ نقاشی از چشمهای زنی که او را دوست داشته است، یک نقاشی اسرارآمیز میکشد. پس از مرگش ناظم مدرسهی هنری که تابلوهای استاد در آن نگاهداری میشود تصمیم میگیرد زن را پیدا کند و سرگذشت این عشق را از زبان او بشنود.
استاد ماکان یک هنرمند مردمی و یک مبارز سیاسی است که دلباختهی زنی از طبقهی اشراف میشود. زبان داستان ساده است و به واسطهی تکهپارههای خاطرات به هم وصل میشود. شخصیت زن فریبا، وسوسهانگیز و شهرآشوب است. شخصیتی که یادآور زن اثیری بوف کور است و بعدها به تیپ رایج داستان فارسی بدل شد. زنی که با افسانه و افسون خود هوش از سر یک مرد عاقل و بالغ میبرد و طناب چاهی میشود برای خود و مرد. تداعیگر داستان آدم و حوا.
سووشون؛ ۱۳۴۸ «دوست داشتن دل آدم را روشن میکند»
سیمین دانشور در رمان سووشون داستان زنی از طبقهی پایین جامعه اما تحصیلکرده را تعریف میکند که با یک ارباب مبارز ازدواج کرده است. داستان از دریچهی زری شخصیت اول داستان و دانای کل محدود به ذهن او روایت میشود. زری و یوسف عاشق یکدیگرند اما یوسف شور دیگری نیز در سر دارد و آن مبارزه با استبداد است. فضای داستان در دهه بیست شمسی میگذرد و سرشار از خلق خردهروایت های بینامتنی است مانند افسانه داستان آفرینش جهان و همچنین اساطیر ایرانی مثل داستان سیاوش.
سیمین دانشور شخصیت زری را به عنوان زنی آفریده است که میتواند شجاع، جسور و باهوش باشد. اما عشق و تعهد دست و پایش را بسته است، عشقی که به همسرش یوسف دارد، عشقی که به بچهها و فرزندانش دارد. شخصیت زری معتقد است زن نمیتواند بچهای که این همه به سختی و رنج به بار آورده را رها کند، زن نمیتواند با فکر کردن خطر کند و همسری که این همه دوستش دارد را جلوی دهان شیر بیندازد.
معروف است که داستان زری و یوسف، سووشون برگرفته از شخصیتهای سیمین و جلال است. همچنین گفته میشود که در این داستان شخصیت زری، زنی منفعل و حتی ضدزن است. به نظر من شخصیت زری، نماد یک زن سرگردان بین خواستهای درونی و بیرونی است. شخصیت زنی که دورههای مختلف تاریخی از روی آن پریده و آن را ندیده بود.
سووشون یک کتاب عاشقانه از آن دست که حکایت به هم رسیدن دو دلدار باشد نیست. در این کتاب با زنی رو به رو میشویم که عاشق همسرش است، به نوازشها و زمزمههای او دلبسته است و همچنین همیشه نگران اوست. نگران است که زندگی پر از خطر و مبارزهی یوسف، شهر او را تکه پاره کند. چرا که خانهاش را شهر خود مینامد.
شب یک شب دو؛ ۱۳۵۱ «دیگر نمیخواهم کسی به من عادت کند. من به کسی عادت کنم. یک روز باید جدا شد. باید تنها ماند. باید شکست. اما در این شکستگی، تنها، فقط به تو فکر میکنم.»
بهمن فرسی در این رمان فرم تازهای را امتحان میکند؛ روایت به وسیله نامهنگاری و بر هم زدن خط روایت داستانی. کاری که در دههی پنجاه شمسی تجربهی بدیعی به شمار میآمد. شب یک شب دو شرح نامهنگاریهای دو عاشق است. مرد و زن که هر کدام در گوشهای از دنیا ساکن هستند؛ از دو طبقه اجتماعی متضاد. مرد فقیر و ساکن تهران. زن ثروتمند و ساکن لندن.
هر سال برای یک تابستان یا کمتر، با یکدیگر وقت میگذرانند. زندگی عاشقانهی آنها بیشتر در تنانگی و نامههای گاه پر از جرئیاتشان خلاصه میشود. شخصیت اصلی داستان که زاوش نام دارد پس از عشقی که به ناکامی کشیده شده است نامههای عاشقانهشان را مرور میکند. در این اثر شخصیت زن، یعنی معشوق، باز به نوعی یادآور همان زن اثیری است. اگرچه در این داستان از خوانش صادق هدایتی فاصله گرفته است. به فتانه بودن زن کمتر پرداخته و در اینجا بیشتر زنی سرگردان بین مردها را به تصویر کشیده است.
این اثر به دلیل نوع روایت پراکندهاش، ممکن است کمی سختخوان باشد اما از نظر زبان فارسی مرتب، ایجاد لحن شخصیتها در گفتگو، جسارت و سردی قلم و رگههای اروتیک در ادبیات فارسی کمنظیر است.
آتش بدون دود؛ ۱۳۵۸ «بگذار بدانند که او را بیشتر از همهی دنیا میخواستم…»
نادر ابراهیمی در هفت جلد، به سرگذشت مردمان ترکمنصحرا، شرح جنگهای قبیلهای و همچنین مبارزاتشان با حکومت فاسد پرداخته است. این داستانها که زندگی چند نسل را شامل میشود، زیست این مردمان تا اواسط دوران پهلوی را روایت میکند. در این رمان هر داستان مبارزهای با یک عشق گره خورده است.
ابتدا داستان عشق گالان و سولماز روایت میشود که هر کدام از قبیلهای متفاوت هستند، گالان از یک طرف اربابی بیرحم است از طرفی فردی شاعر. او سولماز را هنگام بردن آب از چشمه میبیند و یک دل نه صد دل عاشق او میشود. سپس او را میرباید. عاقبت چنین عشقی پرشور و رسوا، خونریزیهای فراوان و کشت و کشتار بیشتر است.
اما در نسلهای بعدی خواننده با دو شخصیت جدید رو به رو میشود. آلنی و مارال، زن و مردی که عاشق، همدوش و همسنگر یکدیگر هستند. در این داستان مارال، زنی است که شخصیت منفعلی ندارد و شخصیت متعادلی دارد که در داستان فارسی کمیاب است.
در آتش بدون دود همه شاعرند. آدمکش و منجی، باسواد و بیسواد، کودک و پیر همگی لحن و زبان شاعرانه دارند. همگی پخته حرف میزنند و سرشار از حکمت زندگیاند. شاید همین ویژگی است که باعث شده کتابی که بنمایهی اصلیاش خشونت و مبارزه است، به عنوان رمانی لطیف و عاشقانه شمرده شود.
درخت گلابی؛ ۱۳۷۶ : «دوازده سال دارم و دوازده هزار بار به توان صد – بیش از حد تحمل و وسعت قلب و روح کوچکم – عاشقم.»
گلی ترقی داستان کوتاه درخت گلابی را در مجموعه داستان جایی دیگر منتشر کرد. اقتباس داریوش مهرجویی از این داستان و ساخت فیلمی به همین نام، موجب شهرت این قصهی عاشقانه شد. راوی که یک نویسنده است به عمارت اربابی قدیمیشان باز میگردد تا بتواند جوهر نوشتنش را که خشک شده احیاء کند.
گذراندن وقت در این باغ او را دچار نوستالژی و حسرت گذشتهی از دست رفته میکند. زمانی که کودک بود و عاشق دختر عموی بزرگسالتر از خودش «میم». این اثر زبانی روان دارد و در آن نسبت یک گیاه (درخت گلابی) با روان و تن آدمی، یقدیمِ حافظهاش را بیدار میکند.
شرق بنفشه؛ ۱۳۷۷ «دهانهای عشق نچشیده ورّاجند.»
شهریار مندنیپور در مجموعه داستان شرق بنفشه، نه داستان عاشقانه روایت میکند. هر کدام از این داستانها به جنبه و شکلی از ظهور عشق میپردازند اما معروفترین و یگانهترین داستان این اثر داستان کوتاه شرق بنفشه است. داستانی که به روایت ارتباط رمزی ذبیحالله و ارغوان در میان حروف کتابها میپردازد. داستان در شیراز و در آرامگاه حافظیه میگذرد.
در واقع حافظیه تنها مکان داستانی نیست، بلکه به عنوان شخصیتی زنده در فضای داستان جاری است. ذبیحالله که پسری فقیر است عاشق ارغوان دختری ثروتمند میشود و برای ارتباط با او یک روش جدید نامهنگاری را ابداع میکند. فرجام این عشق همانند دیگر عشقهایی که در این مجموعه داستان نوشته شده است، خوش نیست. عشق دوشادوش مرگ حرکت میکند و در واقع بهانهایست برای رسیدن به آن.
شخصیت ارغوان در این داستان نیز تداعیگر زن اثیری صادق هدایت است. به نظر میرسد نویسندگان مرد فارسینویس هنوز نتوانستهاند از زیر سایهی او بیرون بیایند.
زبان شرق بنفشه بسیار تغزلی و شاعرانه است، نثری پر از اشارات و استعاره دارد، داستانها هر کدام حاصل طبعآزمایی نویسنده در یک فرم بدیع هستند و ساختار پیچیدهای دارند.
سخن پایانی
به نظر میرسد در صد و پنجاه سال اخیر، چند مضمون تکرار شونده در داستانهای عاشقانه فارسی وجود دارند:
عشق طبقاتی: اتفاق عشق عمدتاً بین دو قشر فقیر و ثروتمند جامعه رخ میدهد. در همهی داستانها این الگو تکرار میشود. به جز داستان درخت گلابی که هر دو نفر از یک طبقه _ اشرافی_ هستند. در این میان طبقهی متوسط هیچ ظهور و بروز عاشقی در خود ندارد. به نظر میرسد طبقهی متوسط آنقدر معمولی است که چیزی مثل عشق که نیازمند شدت است را درک نمیکند.
ممنوعیت: هر کدام از این قهرمانان عاشق داستان به سبب خاستگاه اجتماعیشان نسبت به یکدیگر ممنوع هستند و مجبورند عشقشان را در پرده نگاه دارند. داشآکل از عشق خود به مرجان با طوطیاش حرف میزند. زاوش در شب یک شب دو، به نوشتن روی میآورد. ذبیحالله در شرق بنفشه یک بازی عاشقانه ترتیب میدهد. عشق برای هر یک از این شخصیتها همچنانکه شورآفرین است آفرینندهی یک دلشکستگی ابدی نیز هست.
مبارزه: عشق در ادبیات فارسی در صد سال گذشته، به جای اینکه پر از شیطنت، بازیگوشی، سوتفاهم، خیانت یا هر چالش فردی و شخصی دیگر باشد، بیشتر بر پاشنه مبارزه میچرخد. ماکان هنرمند نقاش چشمهایش یک مبارز است و عشق را تنها در صورتی میتواند بپذیرد که همسو با مبارزهاش باشد. در سووشون رابطهی یوسف و زری و چالشی که دو شخصیت با یکدیگر دارند بر اساس همین مبارزه تعریف شده است. مرگ یوسف، زری را به یاد گذر سیاوش از آتش میاندازد و رسم باستانی سووشون که یک سوگواری در خونخواهی سیاوش است میاندازد.
در آتش بدون دود رابطهی آلنی و مارال را همین مبارزهی همدلانه تعریف میکند. در این آثار قهرمان در سیر خط داستانی از فردیتشان کاسته و جنبهی اجتماعی در داستان رشد میکند. حتی در شب یک شب دو، که به نسبت دیگر آثار، اثری فردگراتر به شمار میرود، قهرمان خشمگین و منتقد طبقهی حاکم و اشرافی است. این آثار که مخلوق زمانهی خود هستند با انقلابیگری و آرمانخواهی گره خوردهاند. به طوری که مرز عاشقانه یا سیاسی بودن بین آنها به باریکی یک مو است و میتوان آنها را به راحتی در زمرهی ادبیات انقلابی قرار داد.
با اندکی اغماض و نادیده گرفتن کتابهایی که بین دههی پنجاه تا هفتاد نوشته شدهاند و نامی از آنها در این یادداشت برده نشده است، به نظر میرسد تازه در دههی هفتاد است که با نگاهی نسبتاً تازهتر از عشق مواجه میشویم. عشقی که تا حدودی از سیطرهی مبارزه به معنای سیاسیاش بیرون آمده است و صورت جسمانی، فردی و شخصی به خود گرفته است. اما حتی این عشق جدید هم نگاهی خوشبین و کامیاب ندارد. بغض دارد و همانطور که ذبیحالله در شرق بنفشه میگوید، معتقد است که «نعمت اندوه است.»
یک دیدگاه در “عشق در هفت داستان از ادبیات معاصر ایران”
جملهی انتهایی متن را دوست داشتم؛ چکیدهی تصوری که ادبیات ایران از مفهوم عشق دارد.