عدول از تنهایی
با خواندن شعرهای مهند یعقوب یاد خیام میافتم و دهانم گس میشود. انسان تنهاست، همیشه تنها بوده و مدام تلاش کرده از تنهاییاش عدول کند، اما در نهایت دوباره پناه میبرد به تنهایی و تنها با خویش سخن میگوید. تفاوتی ندارد اهل کدام سرزمین باشی یا از کدام خانواده سر برآورده باشی. کتاب در باغِ کوچکِ درمانگاه با وجود حجم کم و شعرهای کوتاهی که دارد پُرکشش است. میتواند ساعتها مخاطب را روبهرویش بنشاند و حرف بزند، و در تجربهی زیست خود شریک کند.
در باغ کوچک درمانگاه
نویسنده: مهند یعقوب
مترجم: رضا بابالمراد و علی بابالمراد
ناشر: نصیرا
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۷۰
شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۶۵۸۴۱۶
با خواندن شعرهای مهند یعقوب یاد خیام میافتم و دهانم گس میشود. انسان تنهاست، همیشه تنها بوده و مدام تلاش کرده از تنهاییاش عدول کند، اما در نهایت دوباره پناه میبرد به تنهایی و تنها با خویش سخن میگوید. تفاوتی ندارد اهل کدام سرزمین باشی یا از کدام خانواده سر برآورده باشی. کتاب در باغِ کوچکِ درمانگاه با وجود حجم کم و شعرهای کوتاهی که دارد پُرکشش است. میتواند ساعتها مخاطب را روبهرویش بنشاند و حرف بزند، و در تجربهی زیست خود شریک کند.
در باغ کوچک درمانگاه
نویسنده: مهند یعقوب
مترجم: رضا بابالمراد و علی بابالمراد
ناشر: نصیرا
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۷۰
شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۶۵۸۴۱۶
عدول از تنهایی
شعر دنیایی است خود بسنده، به عالم بیرون نظر ندارد، و بازی نشانهها در آن راهی به دیگری نمیجوید. دالها به مدلولی جز خود شعر اشاره ندارند و گاهی دال اشارهای است به دال دیگر. شعر در رئالیستیترین حالت خود نیز درجاتی از پیچیدگی و وهم را با خود دارد. برخلاف داستان که میگوید و توصیف میکند و نویسنده باید مطمئن شود که چیزی خارج از واقعیت بر زبان نرانده است، نمیتوان محتوای شعر را بیرون کشید و از سایر عناصر آن تمیز داد. محتوا و فرم دو روی یک سکهاند، عاطفه چیزی جدا از اندیشهی شعر نیست، و تخیل ممزوج با همهی آنهاست.
در این صورت ما در شعر چه چیزی را باید ترجمه کنیم؟ و چگونه ترجمه کنیم؟ وقتی مترجم نمیتواند به محتوا اکتفا کند با چه چیزی باید پیش برود؟ این پرسشها تنها بخشی از دشواری کار ترجمهی شعر را نشان میدهد.
علاوه کنید بر اینها انتخاب خود شعر را که باید اطمینان داشته باشی که کلامش با ذائقه مردم سرزمینت جور باشد و به دلشان بنشیند. این مطالب با دیدن نوشتهی جلد کتاب به ذهنم رسید: (برگردان و بازسرایی)؛ حقیقتاً شعر علاوه بر ترجمه نیاز به بازسرایی هم دارد، و وقتی مترجمِ شعر خودش شاعر باشد کمی خیالت از بابت شاعرانگیِ اثر آسوده میشود. میدانی که دستکم آنچه با آن مواجه خواهی شد پیش از هر چیز یک شعر خواهد بود.
شعرهای این مجموعه طعم فلسفه میدهد، طعم جستوجوی حقیقت، طعم سرگردانی و گمشدگی انسان. انسان در آن لحظه که به هر دلیلی از هستیاش خسته است و دنبال چیزی میگردد شبیه به خوشبختی و آسایش، اما هیچ کجا نمییابدش:
درون انسان/ صدای حیرتآور زیادی/ به هستی میآید که آشنا و ناآشناست/ او را از جوابهای مطمئن آگاه میسازد…
(این رنجها باید مربوط به زندگی خود شاعر بوده باشد.) این جمله را با خودم میگویم و دنبال ردی از شاعر در دنیای مجازی میگردم. دوست میداشتم مترجمان چیزی از او برای مخاطب مینوشتند و معرفی مختصری از او تهیه میکردند. آن هم وقتی که به گمانم در باغِ کوچکِ درمانگاه اولین کتاب ترجمه شده از آثار او به زبان فارسی باشد و ما پیش از این هیچ شناختی از شاعر نداشتهایم.
در دنیای مجازی هم چیزی دستگیرم نمیشود جز یک مصاحبه کوتاه با روزنامهی العرب که عکسی از شاعر را هم در میانهی صفحه با خود دارد: مهند یعقوب شاعر عراقی و متولد سال 1971 در بصره است. از دوران دیکتاتور ترک وطن کرده و اکنون در یکی از شهرهای بلژیک، نزدیک بروکسل زندگی میکند.
در همین حد اما کافی است تا حق بدهم به مهند یعقوب که چرا چنین از جهان مأیوس شده و برای چه به قرص افسردگی عادت کرده است! اینگونه شعرها بیشتر میتواند از یک مهاجرِ اهل خاورمیانه سر زده باشد، وقتی که پس از دیدن ویرانی سرزمین، مرگ دوستان و جدایی از خانوادهاش، احتمالاً سرگردان و دلتنگ، هوای غربت را به درون میکشیده و در همان حال شعری میسروده است:
میآیی/ و میبینی هستیام/ بر روی علفهای بادخورده پراکنده است/ در حالی که بعدها / قسمتی از علفهای رقصنده میشوم/ و زندگی را / از دور نظاره میکنم…
با خواندن شعرهای مهند یعقوب یاد خیام میافتم و دهانم گس میشود. انسان تنهاست، همیشه تنها بوده و مدام تلاش کرده از تنهاییاش عدول کند، اما در نهایت دوباره پناه میبرد به تنهایی و تنها با خویش سخن میگوید. تفاوتی ندارد اهل کدام سرزمین باشی یا از کدام خانواده سر برآورده باشی؛ و همین است که وقتی شعر شاعر دیگری را میخوانی و رنجهایش را میشنوی میتوانی با او همذاتپنداری بکنی:
فیلمهای زیادی ساختهاند/ پیرامون افسردگی / مانند اسمهای بسیاری/ که نام به انسان تنها نهادهاند…
کتاب در باغِ کوچکِ درمانگاه با وجود حجم کم و شعرهای کوتاهی که دارد پُرکشش است. میتواند ساعتها مخاطب را روبهرویش بنشاند و حرف بزند، و در تجربهی زیست خود شریک کند. همین نکته بر موفقیت دو مترجم این کتاب، علی بابالمراد و رضا بابالمراد صحه میگذارد. ترجمهی شعر پیش از هرچیز باید شعر باشد، خود شعر! و تا شاعر یا شعرشناس نباشی نمیتوانی از پس آن تنگناها و ظرافتها بر بیایی. اگرچه در دسترس نبودن متن اصلی اشعار قطعاً مانع داوری درست ما خواهد بود.
میتوان دغدغههای مهند یعقوب را در این مضامین خلاصه کرد: هستی، انسان، زندگی، گذشته، شهر، مرگ و… اینها جهانبینی مهند یعقوب هستند، دریچههایی که با آن به دنیا مینگرد.
حجمی از تیرگی و تاریکی است اما هرچه باشد پارهپارههای زندگی شاعر است، ساده و صمیمی، بیآنکه خواسته باشد ادای کسی را در بیاورد یا سخنِ دیگری را بر زبان براند. همین است که میتوانی از لغزشهای گاهگاهش چشمپوشی کنی. گمان میکنم انسان تا همیشه اندوهش را به دوش میکشد، رنجهایش را حمل میکند و از تنهاییاش به تنهایی دیگرش پناه میبرد، در حالی که در تمام طول زندگی دنبال خوشبختی گمشدهای میگردد. همین تناقض است که لاینحل برای همیشه، چون عقدهای درون انسان باقی میماند و اگر اشتباه نکنم، در جهان دیگری دوباره سر باز میکند، تازه و کُشنده:
وقتی مُردم/ مرا ببرید کنار رود کوچکی / که همجوار باغِ کدخدا محمد آلحمود است/ باغی با دیوارِ گِلی و گُلهای انبوه/ میخواهم آنجا پنهان بمانم / میان بوی شکوفهها و خربزهها / مانند سکهای که از دست افتاد / و چرخید و دور شد…
کتاب در باغِ کوچک درمانگاه برای نخستین بار در سال 99 توسط انتشارات نصیرا چاپ شده و ترجمه آن به عهده علی بابالمراد و رضا بابالمراد بوده است.
شعر-عرب