شعری از یون فوسه: یک انسان اینجاست
شعری از یون فوسه: یک انسان اینجاست
یک انسان اینجاست
و سپس غیب میشود
در درون خود
همراه با باد ناپیدایی که میوزد
و ملاقات میکند با تکانههای صخره
و درمیآید به شکل معنا
در وحدتی همیشه تازه
در سکوت محض
از آنچه هست و آنچه نیست
جایی که باد
باد میگردد
جایی که معنا
معنا مییابد
در حرکتی بیاختیار
از همه ان چیزهایی که بوده است
و به یکباره است
از یک منشا
جایی که صدا، معنا را با خود میبرد
پیش از انکه کلمه خودش را بشکند و
تقسیم کند
و دیگر از آن پس
هیچگاه ما را ترک نخواهد کرد
اما
آن در تمام گذشته و در تمام آینده
جاری است
و آشکار است
در چیزی که نیست
چیزی در مرز محو شدن
میان آنچه بوده
و آنچه خواهد شد
آن نامتناهی و بدون فاصله است
در همان حرکت پاک و
محو میشود
و انجا میماند
در حالی که ناپدید میگردد
روشن میگردد
تاریکیاش
در حالی که سخن میگوید
از سکوتش
هیچ جا نیست
همه جا هست
نزدیک است
دور است
و جسم و روح
به هم میآمیزند
و یکی میشوند
و کوچک است
تا اندازهای بزرگ
بسان هر چیزی که هست
به کوچکی هیچ چیز
و همه حکمت در آنجا است
و هیچ نمیداند در درون خود
جایی که هیچ چیز تقسیم نمیشود
و همه چیز به یکباره
خودش میگردد
و هر چیز دیگری در آن
تقسیم شده
که تقسیم نمیشود
در مرز بیپایان
طوری که اجازه دادهام
ناپدید گردد
در حضور آشکار
در حرکت ناپدیداری
حالا بیا و
در روشنا قدم بزن
در جایی که درخت، درخت است
جایی که صخره، صخره است
و جایی که کلمات
در یک وحدت گنگ (مامفهوم) هستند
از همه چیزهایی که پیش از این بوده است
از هر چیزی که ناپدید میشود و
همچنان باقی خواهد ماند
به شکل کلماتی آشتیدهنده
A human being is here
and then disappears
in a wind
that vanishes
inwards
and meets the rock’s movements
and becomes meaning
in always new unity
of what is
and what is not
in a silence
where wind
becomes wind
where meaning
becomes meaning
in lost movement
of everything that has been
and at once is
from an origin
where the sound carried the meaning
before the word divided itself
and since then never left us
But it is
in all past and it is in all future
and it is
in something
that doesn’t exist
in its vanishing border
between what has been
and what shall come
It is infinite and without distance
in the same movement
It clears up
and disappears
and remains
while it disappears
And it lights up
its darkness
while it speaks
of its silence
It is nowhere
It is everywhere
It is near
It is far
and body and soul meet
there as one
and it is small
and as big
as everything that is
as small as no thing
and where all wisdom is
and no thing knows
in its innermost self
where nothing is divided
and everything is at once itself and everything else
in the divided
which is not divided
in endless boundary The way I let it disappear
in obvious presence
in vanishing motion
and walk around in the day
where tree is tree
where rock is rock
where wind is wind
and where words are an incomprehensible unity
of everything that has been
of everything that disappears
and thus remains
as conciliatory words