سفر تنهایی، زنان و جغرافیای پرخطر
اولین بار کتاب صحرا، کوهستان، دریا نوشته سو لدر را به عنوان مطالعه جانبی تقویت زبان انگلیسی خواندم. متن کتاب زبان اصلی و رویدادها بسیار جذاب و مهیج بودند. بعدها به عنوان مرجع سفرنامه خارجی و الهامبخش سفرتنهایی بارها کتاب را خواندم. کتاب شامل سفرنامههایی در مورد سه زن در سه جغرافیای پرخطر و متفاوت جهان؛ صحرا، کوهستان و دریاست. نوشتهها داستان خیالی نیستند بلکه قصه ماجراها و شخصیتهای واقعی هستند که در ادامه جداگانه به هر ماجرا نگاه کوتاهی میشود.
سفر تنهایی، زنان و جغرافیای پرخطر
اولین بار کتاب صحرا، کوهستان، دریا نوشته 1سو لدر را به عنوان مطالعه جانبی تقویت زبان انگلیسی خواندم. متن کتاب به زبان اصلی و رویدادها بسیار جذاب بودند. بعدها به عنوان مرجع سفرنامه خارجی و الهامبخش سفرتنهایی بارها کتاب را خواندم.
کتاب شامل سفرنامههایی درباره سه زن در سه جغرافیای پرخطر و متفاوت جهان؛ صحرا، کوهستان و دریاست. نوشتهها داستان خیالی نیستند بلکه قصه ماجراها و شخصیتهای واقعی هستند که در ادامه جداگانه به هر ماجرا نگاه کوتاهی میشود.
شخصیتهای اصلی سفرها، رابین دیویدسون از استرالیا، نائومی جیمز پاور از انگلستان و آرلن بلوم از آمریکا هستند و هر سه ویژگیهای مشابهی دارند. زنانی که در دهه 70 میلادی ماجراهای بسیار مهمی را رقم زدند. با وجود اینکه میدانستند شاید زنده به خانه برنگردند، تصمیم گرفتند هدفهای خاصی را عملی کنند.
حدود چهلوپنج سال پیش، رابین و نائومی، سفر جسورانهشان را به تنهایی در دو مکان متفاوت آغاز کردند. هر دو، اواخر دهه سوم زندگی را میگذراندند و هردو دوستشان را در سفر از دست دادند. در سومین داستان، خواننده سفرنامه گروهی 11 زن کوهنورد به رهبری آرلن بلوم آمریکایی به قله آناپورنا در 1978هستیم. در حال حاضر، هر سه زن در قید حیات و مشغول به فعالیتهای مختلف فرهنگی و زیستمحیطی هستند.
صحرا
سال 1977، رابین دیویدسون 27 ساله تصمیم میگیرد از دل صحرای استرالیا-منطقه آلیس اسپرینگز، سفر 2800 کیلومتریاش را با همراهی سگش، دیگیتی و چهار شتر شروع کند. این سفری عادی و رایج نبود. آمادهسازی برای این ماجراجویی بدون داشتن پول و تجربهی کار با شترها و آشنایی با آداب زندگی در صحرای استرالیا، حدود هجده ماه طول کشید.
در ابتدای سفر لوازمی شامل 4 بشکه آب، لباس، طناب، رادیو، ضبط صوت با نوار، قطبنما، تفنگ، چاقو، نقشه… به همراه مواد غذایی لازم بار شترها کرد. هر بار اطراق کردن و باز و بسته کردن لوازم چند ساعت طول میکشید. رابین در طی سفر تجربههایی خاص و ناب آمیخته با ترس گمشدن شترها در شباهنگام، نیش عقرب، 2مواجهه با شتر نر وحشی، یافتن خرگوش جهت شام یا گیاه مناسب خوردن به دست آورد.
طبق برنامه، هر روز 32 کیلومتر در شش روز هفته طی کرد. عصرها در زمان فراغت به نوارهای آموزشی زبان محلی مردمان بومی در مرکز استرالیا Pitjantjara گوش میداد، به امید اینکه زمان رسیدن به روستای آریونگا Areyonga بتواند کمی با آنها صحبت کند و با فرهنگ متفاوتی آشنا شود.
طی سفر کمبودها و مشکلات بومیها را از نزدیک لمس کرد. هر روزی که میگذشت، محیط بکرتر و رد پای شترهای وحشی بیشتر میشد تا یک روز صبح ناباورانه دید که شتر نر وحشی مستقیم به سمت او میدود و …
در منطقه بومی صحرای استرالیا از کنار صخرههای شنی باشکوهی عبور کرد. در میانه راه تصمیم گرفت از مسیر غیرمعمولی عبور کند که زنان اجازه گذر از آن مکانهای خاص و مقدس را از نظر بومیهای منطقه نداشتند. بارها از بومیان برای همراهیاش در ادامه این مسیر خاص تقاضای کمک کرد و هر بار جواب منفی بود. در نهایت بخت با او یار بود و اتفاقی پیرمرد بومی از یک گروه در حال عبور، حاضر به همراهی او برای طی 670 کیلومتر از سفر البته با وعده یک جفت کفش و … شد.
در ادامه، دوباره به تنهایی صحرای Gibson به مسافت 640 کیلومتر را که فقط خار و رمل دارد پیمود. شترها از بیغذایی لاغر و لاغرتر شدند و متاسفانه همراهی Diggity که برایش بسیار ارزشمند بود را از دست داد و قبل از طی 300 کیلومتر پایانی هم با فاجعه دیگری مواجه شد.
در انتهای سفر روزانه مسافت بیشتر و بیشتری پیمود. هفتهها بدون شستشو، با چالشهای مختلف مواجه شد و به نکتهها و مرزهای پنهان جسم و روح خود پی برد. گاهی فکر میکرد اگر دوستانش او را در مسیر سفر میدیدند، حتما فکر میکردند او کاملا دیوانه شده که در شرایط بسیار سخت همچنان به دنبال دستیابی به هدفش است.
بالاخره موفق شد بعد از گذشت ادیسهوار نه ماه، به همراه شترها اقیانوس هند یا 3اورو پولکا را از نزدیک ببیند. بعد از یک هفته استراحت، رابین برای اولین بار بعد از شروع سفر به آینده فکر کرد. شترها را به دوستان سپرد ولی نمیدانست به کجا برود و یا چه کاری را شروع کند. به طور حتم دلش برای شترهایش و سفر شگفتانگیزش تنگ میشد.
باورش نمیشد که 2800 کیلومتر عرض صحرا را پیموده. به افرادی که در مسیر به او کمک کردند از جمله بهترین دوستش یعنی دیگیتی -سگ وفادارش- فکر کرد. او موفق شد تا رویایش را به واقعیت تبدیل کند. دانست هر کجا که رود و هر کاری که انجام دهد دیگر زندگیاش مثل زمان قبل از شروع این سفر نخواهد بود.
یکی دیگر از یافتههای رابین در این سفر، آشنایی با تفکر بومیان درباره مالکیت زمین بود. بومیان استرالیا مبارزه برای پس گرفتن زمینهایشان را عجیب میدانند چون معتقدند انسان نمیتواند مالک زمین باشد بلکه زمین مالک انسان است.
بعضی از لحظات این سفر توسط ریک اسمولان عکاس نشنال جئوگرافیک ثبت شد.
کوهستان
آرلن بلوم آمریکایی رهبر یک تیم 11نفره از زنان کوهنورد بود که صعود به آناپورنا، یکی از خطرناکترین هشتهزارمتریهای دنیا را در 6 آگوست 1978 آغاز کرد. او کوهنورد، نویسنده و دانشمند محیط زیست است که برنامههای مختلف کوهنوردی را هدایت کرد و اولین زن آمریکایی است که به بالای اورست رفت.
چرا همه زن؟ چرا قله آناپورنا؟ بعد از دو سال برنامهریزی و تمرین، قرار بود اولین گروه آمریکایی و اولین زنان فاتح آناپورنا فرصت صعود اکتشافی به دهمین 8000 متری جهان را داشته باشند. جایی که یک نفر از ده کوهنورد هرگز به خانه برنمیگردد.
آرلن به عنوان لیدرزن و به قول سردار گروه 4 Bara Memsahib، برنامهریزی و هدایت گروه را به عهده داشت که کار بسیار پرفشاری است. پذیرفتن این مسئولیت بسیار سنگین، روحیه جنگجویانه و چالشی را میطلبد. دو سال طول کشید تا بتواند بهترینها را دور هم جمع کند و بودجه سفر را هرطور که شده با اجرای برنامههای مختلف فرهنگی-ورزشی و حتی فروش تیشرت اکتشافی، به مبلغ 80000 دلار جمعآوری کند.
اجرای برنامه در سلامت کامل هم مهمترین وظیفه لیدر است که شانس و درایت و تجربه کافی لازمه آن است. رده سنی گروه 20 تا 50 سال بود. از پخارا، نقطه شروع پیادهروی تا محل کمپ اصلی 130 کیلومتر در طی 11 روز طی شد. معمولا روستاهای مسیر از پزشکان همراه گروههای کوهنوردی کمکهای درمانی و دارویی میگیرند که گروه آرلن هم با وجود یک پزشک و پرستار کوهنورد از این مهم مستثنی نبود.
همه کسانی که تجربه صعود به ارتفاعات بسیار بالا دارند از نزدیک شاهد دبه درآوردن 5شرپاها و باربرها هستند. بیشتر اوقات با چانهزنی و اضافه کردن دستمزد به کار خود ادامه میدهند. متاسفانه این اتفاق خیلی رایج است و آرلن هم بارها در طی این برنامه با این مشکل دستوپنجه نرم کرد. گاهی گروه مجبور شد خودش مسئولیت بیشتری قبول کند و گاهی پول بیشتری بپردازد.
گروه در روز دوم ورود به کمپ اصلی (ارتفاع حدود 4500 متر) صدای ترسناک ریزش بهمن از حوالی قله را شنید. چالش مهم دیگری که فشار بر آرلن را بیشتر کرد. معمولا بهمن صبح زود ریزش دارد ولی در مورد این قله شب و روز ندارد. در روزهای بعد، گروههای 2 الی 3 نفره کمپهای یک تا پنج را برپا کردند که شامل برپایی چادر و بارگذاری تجهیزات لازم و غذاست. این مسیر چندین بار طی میشود تا همه با ارتفاع تطبیق یابند.
در نهایت پس از سپری کردن دو ماه در ارتفاع بالای 4000 متر و کمپهای مسیر، دست و پنجه نرمکردن با سرما و یخبندان، کمبود اکسیژن و مشگلات معمول ارتفاعات بلند، دو تن از منتخبین گروه موفق به صعود به قله آناپورنا شدند. در این راه چالشهای زیادی را گذراندند. متاسفانه دو نفر از زنان هم علیرغم مخالفت آرلن با اصرار خودشان برای صعود حتمی به قله، برای همیشه در ارتفاعات 7000 متر باقی ماندند. آنها دو ماه قبل در کمپ اصلی در کنار بقیه اعضا در مراسم شروع صعود حضور داشتند ولی این بار بدون این دو کوهنورد، مراسم یادبود برگزار گردید. اگرچه هر دو به خاطر چیزی که دوست داشتند، جان خود را از دست دادند.
دریا
بندر کوچک دارتماوث در ساحل جنوبی انگلیس، روز 9 سپتامبر 1977شاهد شروع یک ماجراجویی فوقالعاده بود. صدها نفر شامل روزنامهنگاران و گزارشگران تلویزیون حضور داشتند. نائومی 28 ساله متولد خلیج هاواکس نیوزیلند در قایق بادبانی بسیار خاصی حاضر بود که 55000 کیلومتر به دور دنیا از دریاهای خطرناک را به همراه تنها دوستش -گربهاش بوریس- بگذراند.
از بچهگی عاشق دریا و خواندن قصههای ماجراجویانه بود. در 16 سالگی مدرسه را رها کرد و آرایشگری یاد گرفت. بعدها به نظرش کاری کسلکننده آمد. در مدرسه شبانه هنر و زبان آلمانی خواند. شغلهای مختلفی را امتحان کرد. سه سال کار کرد تا پسانداز کند و به همراه خواهر بزرگترش به انگلیس مهاجرت کردند. چند سالی در شهرهای مختلفی در اروپا از جمله لندن زندگی کرد.
خجالتی بود و دوست شدن با دیگران برایش سخت بود. ترجیح میداد تنها باشد. دو سال سراسر اروپا را گشت ولی همچنان مستاصل بود که از زندگی چه میخواهد تا اینکه دوچرخه خرید و تنهایی دور اتریش را رکاب زد. حالا دیگر از دو چیز مطمئن بود: عاشق سفر کردن است و ترجیح میدهد تنها سفر کند.
در فرانسه بود که تصمیم گرفت به انگلیس برگردد و در باغ وحش مشغول به کار شود. برای سوار شدن به کشتی در بندر سنت مالو قایق بادبانی و مشهور British Steel را دید و همین سرآغازی شد تا با راب جیمز دریانورد و همسر آتیاش آشنا شود. او که تا 23 سالگی شنا بلد نبود، وقتی پیشنهاد کار در عرشه و آشپزی را شنید، نتوانست در برابر وسوسه ماجراجویی جدید دوام آورد و فورا پذیرفت.
در همان اولین سفر دریازده شد و نگران اینکه آیا میتواند ملوان شود یا نه. کمکم با تمرین و پشتکار اصول کار را یاد گرفت. با خواندن اتفاقی یک مقاله درباره برنامه سفر تنهایی یک زن فرانسوی به دور دنیا به مدت سه سال، به یکباره ایده قایقرانی دور دنیا بدون توقف به ذهنش رسید.
بعد ازدواج، ایدهاش را مطرح کرد که با حمایت همسرش مواجه شد. سپس چالشهای پیشرو چون یافتن قایق مناسب، اسپانسر مالی و محدودیت عبور از بعضی دریاها در زمان خاص سال را یکییکی رفع کردند و در آخرین دقایق قبل از سفر، دیلی اکسپرس حاضر شد در ازای داشتن سفرنامهاش اسپانسر بخشی از هزینههایش شود.
فقط یک ماه فرصت داشت تا دل به دریا بزند. آمادهسازی قایق، تهیه آذوقه و ضد آب کردن بسیاری از وسایل سفر به کمک دوستان و خانواده انجام شد. در دریانوردی تنهایی، بعد از شروع سفر، کسی حق ورود به قایق را ندارد. البته این قانون شامل حال حیوانات نیست و بوریس، بچهگربهای که دوستش به او داد در این سفر او را همراهی کرد.
در هفت شب اول هر بیست دقیقه با آلارمی که خودش تنظیم کرده بود، حضور کشتیها در اطرافش را شناسایی و از برخورد با آنها جلوگیری کرد که خستگی زیادی برایش داشت. اولین جمله او در دفترچه روزنوشتش اینطور شروع شد: «دیشب و امروز وحشتناک گذشت. تنها شش روز است که قایقرانی میکنم و هیچی درست پیش نمیرود!»
بعد از شروع سفر، با چالشهای جدی و خطرناک سفر روبهرو شد. راندن در کنار کشتیهای بزرگ به خصوص شباهنگام، از دست دادن رادار اصلی در روز 12 سفر، واژگونی قایق در میان بادها و طوفانهای سهمگین و آسیب رسیدن به دکل ،آفتابزدگی، خراب شدن رادیو برای هفتهها، از دست دادن رکورد قایقرانی بدون توقف، از دست دادن تنها دوستش در سفر، تحمل بیخوابیهای بسیار زیاد …بخشی از چالشهای سفر دستتنهایش بودند.
البته گاهی از طریق قایقهایی به او کمک میرسید. مثلا در روز 129 ام سفر،قایقی غذای تازه و وسایل لازم به همراه نامه از طرف همسر و خانوادهاش را به او رساند. در روز 237ام توانست همسرش را در قایقی دیگر ببیند و رودررو با هم گفتگو کنند.
عبور از دماغه هورن Cape Horn، چالش مهم دیگر نائومی بود. منطقهای که اقیانوسها در آن پیوند میخورند و یکی از خطرناکترین منطقهها برای دریانوردان محسوب میشود زیرا تعداد زیادی از آنها جانشان را در عبور از آن از دست دادهاند.
بارها و بارها در خلال سفر از خود پرسید که چرا این کار را انجام میدهد؟ چرا زندگیاش را به خطر میاندازد؟ و بهتر نبود در خانه میماند و آسایشش را برهم نمیزد؟ پاسخی نداشت ولی میدانست دوست دارد که ادامه دهد. اگرچه رکورد راندن بدون توقف را از دست داد ولی توانست رکورد دور دنیا که متعلق به فرانسیس چیچستر بود را بشکند و در نهایت روز 8 جوئن در میان استقبال قایقهای بزرگ و کوچک، دوستان، خانواده و گزارشگران و دوربینهای تلویزیون به سلامت به بندر دارت ماوث برسد.
آنجا بود که دریافت دیگر نمیتواند واقعا تنها باشد. اگرچه خوشحال بود که به خانه برگشته ولی احساس فوقالعاده آزادی و تنها بودن با دریا در حال اتمام بود. او در مسابقات زیادی شرکت کرد. مدالها و شغلهای مختلفی به دست آورد. ولی شش سال بعد در سفر با قایقی که به عنوان جایزه برنده شده بود همسرش به دریا افتاد و غرق شد. ده روز بعد دخترش به دنیا آمد و او هرگز برای مسابقه به دریا نرفت.
با خواندن کتاب درباره ذهنیت و قدرت زنان چیزهای زیادی یاد گرفتم. همه زنان این کتاب بسیار باپشتکار، چالشپذیر و شجاع هستند. در آن زمانه، شرایط جهان بسیار متفاوت بود. ارتباطهای مجازی وجود نداشت و دانش و آگاهی از محیطهای پرخطر هم به نسبت کمتر بود.
اگرچه امروزه شرایط خیلی تغییر کرده ولی هنوز هم تبعیضهای زیادی علیه زنان وجود دارد، زیرا همچنان این تصور کلیشهای هست که زنان به اندازه مردان توانا و قوی نیستند. در حالیکه زنان بسیارقوی مانند زنان نامبرده در این مطلب وجود دارند که میتوانند بر سختیهای بزرگ و جدی غلبه کنند. خواندن این کتاب هر بار به من اعتمادبهنفس میدهد و اهمیت غلبه بر سختیها را یادآوری میکند.
نویسنده کتاب، سو لدر، انگلیسیتبار مقیم ونکوور کاناداست. علاوه بر نوشتن کتابهای خود، بهعنوان ویرایشگر چند موسسه از جمله نشنالجئوگرافیک کار میکند و عضو انجمن ویرایشگران کاناداست. سفرهای زیادی به کشورهایی متفاوت را تجربه کرده و نویسندگی و زبان انگلیسی را آموزش میدهد.
********************
1 سو لدر Sue Leather
2یکی از خطرهای صحرا، شترهای نر وحشی آزادی هستند که در صورت مواجهه، چاره کار فقط شلیک کردن به آنهاست. به این منظور رابین هم طپانچهای همراه داشت.
3بومیان استرالیا اقیانوس هند را Uru Pulka یا دریاچه بزرگ مینامند.
4به لیدریا رهبر زن گروه میگویند Bara Memsahib
5شرپاها راهنمایان ارتفاع در کوهستان هستند و با توجه به تواناییهایشان، درجهبندی مختلفی دارند. مثلا سردار که همان سرگروه شرپاهاست، شرپا ارتفاع پایین، شرپا ارتفاع بسیار بلند و …وجود دارند.
سفر
7 دیدگاه در “سفر تنهایی، زنان و جغرافیای پرخطر”
از استقبال همه دوستان بسیار خوشحالیم
سلام
قشنگ بود و متن روان و ساده و زیبا باعث شد وقتی تموم شد تعجب کردم که چه زود همه رو خوندم.
سلام
فوق العاده بود و حسابی لذت بردم
همواره زنان موجودات ظریف ولی بسیار قدرتمندی هستند که نیروی عشق در آنان عمیق تر هست
من نمیدونم چرا با اونیکه توی صحرا سفر کرد احساس کردم همراهش هستم حس کردم منم تجربه اش کردم
بسیار عالی و حس برانگیز برای ما خانم هاست که همیشه توانمندی هامون دست کم گرفته شده.
کاش کتاب با زبان فارسی در دسترس بود.
مرسی از انتخاب موضوع خیلی خوب و قلم زیبا!
خیلی خوب بود ????????
متأسفانه هنوز هم تفاوت بین جنسیت حتی اینجاها، منظور در کشورهای جهان اول هست، هم وجود داره.
به امیدی تغییرش!!
به نظر می رسد با نوشتن در مورد تفاوت بین جنسیت این مطلب هم به تدریج کم رنگ شود.
بسیار تاثیر گذار بود،دوست داشتمش و تصمیم گرفتم که کتاب اصلی رو بخونم .