زیستن در جهانی که «خنده غمگین ترت می کند»
مرگ، خفقان، زندان، تلاش برای از بین بردن فرهنگ و زبان کردی و یکدستسازی عراق زیر بیرق زبان عربی، جملگی در جهانبینی و فلسفه ذهنی بختیار نقشآفرینی کردند. او از دل چنین اتمسفر و به واسطه زیست در چنین محیطی به شعر رسید. شعر برای او جایگاه عاشقانههای خوشرنگ، غزلهای دلربا و مضامین سانتیمانتالیستی نبود. شعر برای او نهایت برونریزی خشم از وضع موجود بود. از همین روست که در تمام این کتاب، آنچه به چشم میآید فضایی است تلخ، سیاه و هذیانی. گویی این شعرها حاصل ذهن شاعری تبدار است. هذیانهای ذهنی که حتی در تب، حتی در درد و در مواجهه با مرگ نیز شعر میسراید.
خنده غمگینترت میکند
نویسنده: بختیار علی
مترجم: مریوان حلبچهای
ناشر: ثالث
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۹۴
مرگ، خفقان، زندان، تلاش برای از بین بردن فرهنگ و زبان کردی و یکدستسازی عراق زیر بیرق زبان عربی، جملگی در جهانبینی و فلسفه ذهنی بختیار نقشآفرینی کردند. او از دل چنین اتمسفر و به واسطه زیست در چنین محیطی به شعر رسید. شعر برای او جایگاه عاشقانههای خوشرنگ، غزلهای دلربا و مضامین سانتیمانتالیستی نبود. شعر برای او نهایت برونریزی خشم از وضع موجود بود. از همین روست که در تمام این کتاب، آنچه به چشم میآید فضایی است تلخ، سیاه و هذیانی. گویی این شعرها حاصل ذهن شاعری تبدار است. هذیانهای ذهنی که حتی در تب، حتی در درد و در مواجهه با مرگ نیز شعر میسراید.
خنده غمگینترت میکند
نویسنده: بختیار علی
مترجم: مریوان حلبچهای
ناشر: ثالث
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۹۴
در رویکرد جامعهشناسی در ادبیات یا جامعهشناسی ادبی، ادبیات از جنبه پیام و محتوا و نقش آن در تحولات اجتماعی بررسی میشود. در این نگرش، متن ادبی صرفاً وسیلهای برای سرگرمی نیست بلکه با بسیاری از جنبههای دیگر جهان ارتباط و ریشه مشترک دارد و پایهای مستحکم برای مشاهده، تحلیل و درک زندگی انسانها و شرایط درونی و بیرونی آنها فراهم میآورد.
شعر ابزار درک و واسطهای است که با آن مسائل سیاسی و اجتماعی را میتوان بررسی کرد. کافکا میگوید: «شعر تراکم ماهیت و نقطهی مقابل ادبیات است. شعر بیداری است»
این گفته کافکا و مصادیق بارز رویکرد جامعهشناسی ادبیات را میتوان در مجموعه شعر «خنده غمگین ترت می کند» سروده بختیار علی مشاهده کرد.
اشعار این مجموعه ریشه در همان دغدغهها، درونمایهها و نگرشهایی دارند که در رمانهای این شاعر و نویسنده کرد سراغ داریم. درونمایههای آشنایی که هربار به شکلی تازه و با نگاهی متفاوت در آثار داستانی بختیار علی تکرار میشوند، این بار به شکلی اصیلتر از آنجا که وی کار نوشتن را با شعر شروع کرده، در اشعارش در مقابل دید مخاطب قرار گرفتهاند.
در این مجموعه نیز مانند رمانهای او، سه عنصر اصلی به چشم میخورد:
اعتراض به ظلم
نقد مذهب خرافی
مرگ
این سه عنصر آشنای جهانِ نویسندگی بختیار علی در این کتاب نیز در همان جایگاهی که در آثار داستانیاش دیده میشوند حضور دارند و بار اصلی ساخت اثر و عامل پیش برنده روایت را بر دوش میکشند. در این میان نقش مرگ، فلسفهی مرگ و مرگاندیشی بیشتر و پررنگتر است.
مرگ در این کتاب آنچنان حضوری پررنگ دارد و وجودش را با چنان ابهت عظیمی به رخ میکشد که گویی شاعر، در میان شهری یا حتی بگذارید بگویم جهانی ویران ایستاده و برای مردگانی که در هر گوشه و کنار بر زمین افتادهاند شعر میخواند. در جایی از کتاب میخوانیم:
«روی اسبی که آموخته است بر ریتم مردن بدود، از آستانهی دروازهی آن گورستانها
میگذرم. مردگان روی لبهی سپید گورهایشان نشستهاند پشهها را از درختان، از ماه دور
میکنند و با دست، غبار یاد را از سنگ قبرهای خود می زدایند»
جهانی چنین ویران و در تصرف مردگان که با تصویرسازیهایی چنین ماهرانه پیش روی ما جان میگیرد و به نوعی یادآور صحنههای فیلمهای آخرالزمانی نیز هست، در اکثر اشعار این مجموعه به چشم میخورد. از همین دست است که در جایی دیگر از کتاب میخوانیم:
«با گوشوارهای سیاه از بازارهای شهر میگذرند… برایمان از جزیرههای دور، امید میآورند
دستی پر از خون دشمنانمان و با دستی دیگر بیرقهای سپیدمان را برمیافرازند»
در این مجموعه از اشعار، همه چیز حول همین مرگ، ویرانی و ترس در جریان است. ترسی نه به تمامی از وجود پدیدهای به نام مرگ، که بیشتر از به قول شاملو «مردن در سرزمینی که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد» بختیار از زیستن در چنین جهانی که کم از مرگ نیست واهمه دارد. همانطور که در یکی دیگر از اشعار این مجموعه میسراید:
«میتوانیم به هنگام کشتن کبوتر، گوش به فریاد رفقایش بسپاریم»
و چند سطر بعد میگوید:
«او زبان گیاهانی که زبان آب را بلد باشند میبُرد»
در این اشعار همه چیز رو به ویرانی است. گویی منجی در گور خفته است و هیچ امیدی به رهایی نیست. تمام آنچه از دل سرودههای این کتاب پیش روی ما قرار میگیرد نشانی از فاجعهی در پیش دارد.
«روزی می آید که دیگر پرندگان نمیخوانند. بلبل بهار را کر و لال سر میکند،
تابستان به خاموشی بخور دریاچهها را میمکد، بی فریاد، بالهایش را به آسمان میچسباند،
بی صدا همچون برجی از شن فرو میریزد، بی صدا همچون مرواریدی در طوفان گم میشود
و بی صدا مثال پرندهای در چینی میشکند.»
یکی دیگر از شاخصههای اشعار این کتاب، بازنمایی و دیگرگون سازی واژههاست. آشناییزدایی از آنچه میشناسیم و در ذهن داریم. گویی بختیار عامدانه قصد دارد تا آنجا پیش برود که بر هرچه برای ما آشناست، بر هرچه ما جور دیگری حتی میشناسیم، ردایی از مرگ، از ویرانی و از وحشت بپوشاند. تا واژهها، نامها و حتی رنگها، دیگر آنی نباشند که پیش از این بودند.
«به سوی کبوترانی شلیک میکنیم که به جهنم گذر میکنند تا به جهنم بازنگردند
به سوی آن سارها شلیک میکنیم که از تاریکی آمدهاند و می گویند روشنایی ویرانتر است»
زاده همین نگاه است باز وقتی میسراید:
«چه موحش است صبحگاهان که گل میخندد. چه موحش است
صدای بلبلی هنگام کار من و تو. مگذار کودکان بخندند.
ترسناک است این قهقهه هنگامی که من و تو لبی نداریم
تا جوابشان را به قهقههای بدهیم»
این چنین میشود که حتی وقتی با اندک اشعاری که نشانی از عشق، نشانی هرچند اندک از آزادی و زیبایی دارند، حجم ناامیدی، غم و مرگ رخنه کرده در بیشتر صفحات کتاب نمیگذارد این تصاویر زیبا، حتی به اندازه نسیمی گذرا از میان آتش پرشعله دوزخی که بختیار ساخته آنی و کمتر از آنی بر ما بوزد. گیریم که او در جایی نیز سروده باشد:
«کار من این است که نگهبان حیاط پر از کبوترت باشم.
از گل برایت درمانی سازم. نگذارم عروسکت گریه کند
کاری کنم که ماه در کنارت بیارامد»
چه فرق میکند در هنگامی که هواپیمایی که ما مسافر آنیم در حال سقوط است، مسافران صندلی مقابلمان به جای فریاد و شیون، در حال بوسیدن هم باشند؟ یا چه اهمیت دارد که منظرهی آنسوی پنجره، زیباترین منظرهای باشد که کسی میتواند به عمرش ببیند؟ آنچه حقیقت دارد همین فاجعهی در حال وقوع است. همین وفور مرگ و تلخی بیپایان زیستن در جهانی که در آن خنده غمگین ترت میکند.
بختیار علی سرودن شعر را پیش از نوشتن داستان و در دوران جوانی، زمانی که به عنوان یکی از شاخصترین دانشجویان مخالف با حزب بعث شناخته میشد آغاز کرد. او در عراق پیشادیکتاتوری زیست و جوانیاش را در عراق دیکتاتوری صدام گذراند. در چنین فضایی کرد بودن به خودی خود تو را به عنوان مجرمی بالقوه در ذهن دستگاههای امنیتی قرار میداد، چه رسد به اینکه تو حقیقتاً در نقش معترض به وضع موجود اعلام هویت کنی.
مرگ، خفقان، زندان، تلاش برای از بین بردن فرهنگ و زبان کردی و یکدستسازی عراق زیر بیرق زبان عربی، جملگی در جهانبینی و فلسفه ذهنی بختیار نقشآفرینی کردند. او از دل چنین اتمسفر و به واسطه زیست در چنین محیطی به شعر رسید. شعر برای او جایگاه عاشقانههای خوشرنگ، غزلهای دلربا و مضامین سانتیمانتالیستی نبود. شعر برای او نهایت برونریزی خشم از وضع موجود بود. از همین روست که در تمام این کتاب، آنچه به چشم میآید فضایی است تلخ، سیاه و هذیانی. گویی این شعرها حاصل ذهن شاعری تبدار است. هذیانهای ذهنی که حتی در تب، حتی در درد و در مواجهه با مرگ نیز شعر میسراید. شعری برای بیداری. شاید از همین روست که فضای کلی اشعار این کتاب طعنه به رئالیسم جادویی و گاه حتی به وضوح سوررئالیسم میزند، که البته این دو نیز فضاهایی آشنا در کلیت آثار علی، چه اشعار و چه داستانهایش به شمار میروند
ریچارد براتیگان در جایی گفته:«من پیش از داستاننویسی، سالها شعر نوشتم تا یاد بگیرم چگونه جمله بسازم»
بختیار علی نیز خواسته یا ناخواسته همین مسیر را طی کرده. او از شعر به داستان رسیده. اما آنچه امروز و از دل شمایی کلی و منظرهای گسترده از آثارش در برابر دید ماست، تلفیق و همراهی این دو سبک با هم است. امروز با سیری در آثار او میتوان به نیکی دریافت که در اشعار بختیار علی همانقدر تصویرسازی، پرداخت داستانی و قصهگویی به چشم میخورد که در داستانهایش زبان شاعرانه و موجزگویی هنرمندانه.
القصه، چه شعر باشد و چه داستان، چه مقاله و چه نقد، بختیار علی وقتی قلم به دست میگیرد، میشود در انتظار بهترین حدی که باید توقع داشت بود. میشود اطمینان داشت که آنچه در برابر دید ما قرار خواهد گرفت به تمامی ارزشش را خواهد داشت. نویسندگانی از این دست در عصر ما و به خصوص در این تکه از زمین که نامش را خاورمیانه گذاشتهاند انگشت شمارند. بختیار علی بیشک یکی از این اندکهاست.
«خنده غمگین ترت میکند» را نشر ثالث با ترجمه مریوان حلبچهای روانه بازار کرده. در روزگار سرخوردگی از شعر در فضای ادبی کشور خودمان، خواندن این کتاب خالی از لطف نیست.
حواسمان پیش سفرهی مرثیههای خویش بود، به فکر تلقین شاعرانهی خویش بودیم
به فکر دختر لختی بودیم که یاسینمان را بخواند. میشنیدیم گلی جلویمان میآید
و میگوید: «تنها منم که از مردن بازمیگردم» ما که میدانستیم نمیتوانیم مثال او
از مردن بازگردیم. یکی از ما گفت: «ما به سان گل زنده نمیشویم»