سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

زندگی پرماجرای مترجم خوش‌مشرب

زندگی پرماجرای مترجم خوش‌مشرب

 

خاطرات قاضی سندی است بر این‌که او همچون برجسته‌ترین مترجمان ادبی همنسل خود نویسنده‌ای چیره‌دست هم بوده است. قاضی در خاطراتش، به گوشه‌هایی از تاریخ اجتماعی ایران هم پرداخته، از توصیف وضع زندگی مردمان در نواحی مختلف کشور گرفته تا گزارش فساد و زدوبندهای عجیب در ادارات دولتی در دهه‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰٫ خاطرات یک مترجم از منابع مطالعه در تاریخ ادبی و فرهنگی معاصر ایران هم هست؛ اطلاعاتش درباره‌ی زندگی و خصوصیات افرادی ازجمله تندر کیا، محمدحسن لطفی، و رضا کاویانی، محمود به‌آذین، و سیروس طاهباز ‌ــ‌‌اگر منحصربه‌فرد نباشد‌ــ بسیار کمیاب و قیمتی است، بخصوص که قاضی با زنده و مرده تعارف نداشته و خوب و بدِ همه را، با بی‌پروایی و روراستی خاص خود، نوشته است.

خاطرات قاضی سندی است بر این‌که او همچون برجسته‌ترین مترجمان ادبی همنسل خود نویسنده‌ای چیره‌دست هم بوده است. قاضی در خاطراتش، به گوشه‌هایی از تاریخ اجتماعی ایران هم پرداخته، از توصیف وضع زندگی مردمان در نواحی مختلف کشور گرفته تا گزارش فساد و زدوبندهای عجیب در ادارات دولتی در دهه‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰٫ خاطرات یک مترجم از منابع مطالعه در تاریخ ادبی و فرهنگی معاصر ایران هم هست؛ اطلاعاتش درباره‌ی زندگی و خصوصیات افرادی ازجمله تندر کیا، محمدحسن لطفی، و رضا کاویانی، محمود به‌آذین، و سیروس طاهباز ‌ــ‌‌اگر منحصربه‌فرد نباشد‌ــ بسیار کمیاب و قیمتی است، بخصوص که قاضی با زنده و مرده تعارف نداشته و خوب و بدِ همه را، با بی‌پروایی و روراستی خاص خود، نوشته است.

 

 

 

حتی اگر هیچ‌کدام از ترجمه‌های محمد قاضی (۱۲ مرداد ۱۲۹۲ ـ ۲۴ دی ۱۳۷۶) را نخوانده باشید، احتمالاً این را شنیده‌اید که از بهترین و محبوب‌ترین مترجمان ادبی روزگار خود بوده است، شاید اولین مترجم ایرانی که به اعتبار نام او خوانند‌ه‌ی ناآشنا با نویسنده و موضوع کتاب هم به خریدن و خواندنش مجاب می‌شد.

جذابیت خاطرات یک مترجم در همان چند صفحه‌ی اول نشان می‌دهد دوستداران ترجمه‌های قاضی حق داشته‌اند شیفته‌ی قلمش بشوند. گول عنوانش را نباید خورد؛ خاطرات یک مترجم، بیش و پیش از آن‌که به ترجمه و کتاب و مسائل فرهنگی مربوط باشد، داستان زندگی شخصی و خانوادگی و اداری نویسنده است، سرگذشت گیرای مردی که زمانه با او نمی‌ساخت، اما او از پسِ زمانه برمی‌آمد.

به‌برکت نثر دلپذیر و روحیه‌ی کم‌نظیر نویسنده، روایتش از سخت‌ترین روزها و تلخ‌ترین حوادث کودکی و نوجوانی تا میان‌سالی و پیری هم شیرین و دلچسب و پرکشش از آب درآمده. اصل مطلب هم همین است: قصه‌ی مردی که انگار مأموریتش لذت بردن از نعمت حیات است، از زندگی و دنیا و مافیها، چنان‌‌که در نهایتِ تاریکی هم روزنه‌ای به روشنی می‌یابد؛ تسلیم هیچ ناکامی و مصیبتی نمی‌شود و هیچ بدبیاری و بیماری و بلایی حریفش نیست و خُلقش را تنگ نمی‌کند.

 

از آغاز تا میانه‌های کتاب، چندان خبری از کارهای فرهنگی قاضی نیست، مگر اشاراتی اندک. درواقع، در یک‌سوم پایانی کتاب است که به‌راستی با خاطرات «یک مترجم» مواجه می‌شویم، یعنی از جایی که قاضیِ سی‌وچندساله انگیزه‌ای می‌یابد تا علاقه‌اش به مترجمی را جدی بگیرد و در ساعات فراغت از اشتغالات اداری به آن بپردازد.

خواندن خاطرات یک مترجم، بیش از تجربه‌ی مطالعه، به تجربه‌ی دلپذیر نشستن در محضر مردی سرزنده و دنیادیده شبیه است، پیرمردی گرم‌دهان که شرح‌ زندگی پرماجرایش را، سخاوتمندانه و بی هیچ ملاحظه و پرده‌پوشی، با هرکه می‌شناسد و نمی‌شناسد، به‌قول امروزی‌ها «به اشتراک می‌گذارد».

با خواننده‌ها آن‌قدر راحت و خودمانی است که هرکجا هرچه یادش بیاید می‌نویسد؛ ممکن است برای نقل یکی‌چند خاطره‌ از جایی که در آن کار می‌کرده یا درس می‌خوانده است اجازه بگیرد؛ وارد جزئیات بشود و درباره‌ی کسانی که نمی‌شناسیم مفصل توضیح بدهد.

اگر هم خاطره‌ای را دیرتر از آن‌که می‌بایست به‌یاد آورد، لحظه‌ای دل‌نگران نمی‌شود؛ یک جمله می‌نویسد به این مضمون که این ماجرا هم مربوط به فلان قسمت بوده ولی الآن یادم آمده است و همان‌جا تعریفش می‌کند؛ یک‌عمر، در هر جمع و با هر نوع مخاطبانی، وقت حاضران را با حکایت‌پردازی و لطیفه‌گویی و شعرخوانی خوش می‌کرده و در این کار از مهارت و اعتمادبه‌نفس کافی برخوردار است.

 

خواننده‌ی خاطرات یک مترجم، ضمن لذت بردن از خاطرات قاضی، کم‌کم دستش می‌آید که این‌گونه ساده و در‌عین‌حال شیرین نوشتن، ‌که به گپ زدن و مجلس گرم کردن شبیه است، کار همه‌کس نیست؛ پشتوانه‌ای از مطالعه در هزار سال متون نظم و نثر فارسی می‌طلبد و درآمیختنش با شنیده‌ها از فارسیِ کوچه‌وبازار، گنجینه‌ای کم‌نظیر از واژه‌ها و تعابیر و اصطلاحات، تسلط به ریزه‌کاری‌های نحوی، وسعت رشک‌انگیز دایره‌ی لغات و برخورداری از ذوق و قریحه‌ای کم‌مانند در انتخاب یا حتی ساختنِ بهترین واژه برای رساندن منظور.

قاضی طبع شعر هم داشته و از نوجوانی، در قالب‌های کهن فارسی، شعر می‌گفته است، چنان‌که مشکل لاینحل اداری‌اش‌ را هم عاقبت با سرودن شعری خطاب به رئیس وقت «اداره‌ی کل تقاعد (=بازنشستگی)»، که باذوق و شعرشناس بوده، حل کرده است (ص. ۱۹۷).

گواه توانایی و استعدادش در شاعری همان چند نمونه از سروده‌های جوانی اوست که در همین کتاب می‌خوانید، و البته بیت‌های غالباً طنزآمیزی که تا پایان عمر بالبداهه می‌ساخته و می‌خوانده است. (چند نمونه‌ از حاضرجوابی‌های طنزآمیز منظوم و منثور قاضی را در کتاب کمال تعجب! زنده‌یاد عمران صلاحی بخوانید.) اما آنچه در نوشتن و ترجمه به‌کار قاضی آمده، و از اسباب موفقیتش بوده، نه خودِ شاعری که «تربیت شاعری» اوست؛ نظامی عروضی سمرقندی، نویسنده‌ی چهارمقاله، حدود ۹۰۰ سال پیش در کتابش نوشته است:

«… شاعر بدین درجه [که شعرش را در شهرهای دور و نزدیک بخوانند و بنویسند و حفظ کنند] نرسد الّا که در عنفوان شباب و در روزگار جوانی بیست‌هزار بیت از اشعار متقدمان یاد گیرد [=حفظ کند]». محمد قاضی هم، در نقل خاطره‌ای از جوانی‌ خود (ص. ۲۰۰)، نوشته است «در آن زمان من از نظر حافظه‌ی شعری اعجوبه‌ای بودم و بی‌اغراق بیش از سی‌هزار بیت از شاعران گذشته و معاصر، آن هم از شعرهای خوب‌شان،‌ از بر داشتم.» [توجه دارید که تعداد بیت‌های کل ۶ دفتر مثنوی مولانا به ۲۶هزار نمی‌رسد.]

 

نکته‌ی دیگر، گواه هوشمندی و بلندپروازی او، انگیزه‌اش در پرداختن به ترجمه و دست کشیدن از شاعری است؛ این‌که «حتی در اوج قدرت طبع و ذوق یارای برابری با سرایندگانی چون ایرج‌میرزا و ملک‌الشعراء بهار» را در خود نمی‌دیده ولی «با استعدادی که در کار ترجمه در خود» می‌دیده امیدوار بوده است «روزی در صف مترجمان خوب و عامه‌پسند» قرار بگیرد (ص. ۲۶۷).

 

محمد قاضی
محمد قاضی

 

خاطرات قاضی سندی است بر این‌که او همچون برجسته‌ترین مترجمان ادبی همنسل خود ــ‌‌ازجمله ابراهیم یونسی، محمود اعتمادزاده (به‌آذین)، نجف دریابندری، و ابوالحسن نجفی (فارغ از گوناگونیِ موضوع نوشته‌های اینان)‌ــ نویسنده‌ای چیره‌دست هم بوده است. در خاطراتش، به گوشه‌هایی از تاریخ اجتماعی ایران هم پرداخته است، از توصیف وضع زندگی مردمان در نواحی مختلف کشور تا گزارش فساد و زدوبندهای عجیب در ادارات دولتی در دهه‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰.

خاطرات یک مترجم از منابع مطالعه در تاریخ ادبی و فرهنگی معاصر ایران هم هست؛ اطلاعاتش درباره‌ی زندگی و خصوصیات افرادی ازجمله تندر کیا، محمدحسن لطفی، و رضا کاویانی، محمود به‌آذین، و سیروس طاهباز ‌ــ‌‌اگر منحصربه‌فرد نباشد‌ــ بسیار کمیاب و قیمتی است، بخصوص که قاضی با زنده و مرده تعارف نداشته و خوب و بدِ همه را، با بی‌پروایی و روراستی خاص خود، نوشته است، از ماجرایی که نشان می‌دهد سعید نفیسی، دست‌کم برای برخی کتاب‌ها، نخوانده مقدمه و تقریظ‌ می‌نوشته (ص. ۲۸۶) تا انتقادش از «لاقیدی و اهمال» خانلری، وزیر فرهنگ وقت، در رفع مشکلی مالی و اداری (ص. ۳۱۵)، در کنار ستایش خدمات فرهنگی او (مثلاً ص. ۳۰۱).

 

فراموش نکنیم که در زمان انتشار چاپ اول کتاب (۱۳۷۱) برخی از اینان به‌تازگی درگذشته و چند نفری هم هنوز زنده بوده‌اند، اما قاضی حتی با خودش هم تعارف ندارد؛ نه از شرح مفصل ماجراهای عاشقانه‌، و شیطنت‌ها و مغازلاتش با زنان و دختران «ماهروی و پری‌پیکر» در سفر و حضر، چشم پوشیده است و نه از  ماجراهایی مثل ترفندش برای پس ندادنِ پاداش پانصدتومانیِ اداره‌ی دخانیات (به‌ پولِ اوایل دهه‌ی ۱۳۴۰)، که اشتباهی به او پرداخته بوده‌‌اند (ص. ۳۰۹).

چاپ اول خاطرات یک مترجم در سال ۱۳۷۱ منتشر شد، با همکاری نشر چشم‌وچراغ (که بعدها نشر کارنامه از دل آن درآمد) و نشر زنده‌رود. به‌رغم فروش خوبش، نمی‌دانیم چرا تا ۲۶ سال تجدیدچاپ نشد. چاپ دومش را نشر کارنامه، در پاییز ۱۳۹۷، به بازار فرستاد. ظرف کمتر از سه ماه (تا نیمه‌های زمستان همان سال)، به چاپ‌های سوم و چهارم رسید. (هر چاپ در شمارگان ۱۱۰۰ نسخه که در بازار امروز هیچ کم نیست.)

چنان‌که از ناشرش انتظار می‌رود، حروف‌نگاری و صفحه‌آرایی‌اش پاکیزه است و چشم‌نواز، کتابی بسیار کم‌غلط، خوش‌دست، با کاغذ و جلد مناسب.

ناشر خوش‌سلیقه این‌بار در صحافی کتاب به جلد مقوایی (البته با روکشی تزئینی) بسنده کرده و از جلد سخت چشم پوشیده و کتاب را با قیمتی منصفانه عرضه کرده است: خاطراتی کم‌نظیر، به فارسیِ دلپذیر، و با ظاهری آراسته، همه در خدمت خوش‌خوان‌تر شدن کتابی که می‌شود به هر کتاب‌دوستی هدیه‌ داد و خواندنش را به همه توصیه کرد تا، در این روزهای سخت، امید را و زندگی را از یاد نبرند، به‌یاد آن «زوربای ایرانی» که سرطان حنجره و از دست رفتن تارهای صوتی‌اش هم حریفش نشد.

در ۲۲ سال آخر عمر، جز به‌کمک دستگاهی ‌که خودش «لسانک» می‌نامید، نمی‌توانست حرف بزند اما همچنان یگانه سخنور مهمانی‌ها و محافل خویشان و دوستانش بود و لحظه‌ای را برای خنداندن حاضران از دست نمی‌داد، در همان سال‌ها که سرود:

ز مردن ندارم هراسی جز این
که بینم عزیزان خود را غمین

  این مقاله را ۱۴ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *