راهنمای چگونه برخورد کردن در زمان و زمانهی برخورد
ابراهیم گلستان در کتاب برخوردها در زمانه برخورد مثل همیشه سبک و نگاه ویژه خودش را دارد. از خاطره نوشته اما نوشتهاش گزارش نیست، و در عین حال که به تمامی از ادبیات ویژه و سنجیده گلستان برخوردار است، به تمامی ادبیات هم نیست. شاید یک جور دستنامه است، دستنامهای که باید در خواندنش دقت کرد. زیرا آن را یک آدم صدساله نوشته و در لابهلای برخوردهایش نکات ظریفی برای گفتن دارد.
برخوردها در زمانه ی برخورد
نویسنده: ابراهیم گلستان
ناشر: بازتاب نگار
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۴۰
شابک: ۹۷۸۹۶۴۸۲۲۳۶۳۷
ابراهیم گلستان در کتاب برخوردها در زمانه برخورد مثل همیشه سبک و نگاه ویژه خودش را دارد. از خاطره نوشته اما نوشتهاش گزارش نیست، و در عین حال که به تمامی از ادبیات ویژه و سنجیده گلستان برخوردار است، به تمامی ادبیات هم نیست. شاید یک جور دستنامه است، دستنامهای که باید در خواندنش دقت کرد. زیرا آن را یک آدم صدساله نوشته و در لابهلای برخوردهایش نکات ظریفی برای گفتن دارد.
برخوردها در زمانه ی برخورد
نویسنده: ابراهیم گلستان
ناشر: بازتاب نگار
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۴۰
شابک: ۹۷۸۹۶۴۸۲۲۳۶۳۷
دلم به حال او میسوخت. اما به یاد ندارم به فکر بیافتم که باید دلم بسوزد به حال مملکت و مردمی که لحظههای بحرانیش میافتد به دست خامها و نارسها – انگار بازیچه. تمام افتاده بود به دست خامها و نارسها، به بازیچه.
از متن کتاب
گلستانِ برخوردها در زمانهی برخورد، سعدیِ گلستان است: سخنور، حکیم، ناصح، آمادهی جدال با مدعیان، مسلح به پاسخهای برنده و کوبنده. با جملاتی تقطیر شده، و کلماتی که به دقت تراش خوردهاند و مخراجکاری شدهاند.
آنها که گلستان را به جعل واقعیت در کتاب برخوردها… متهم میکنند هم شاهد مدعایشان نثر درخشان و پیراستهی گلستان است؛ حرفشان این است که این مقدار حاضر جوابی و نکتهسنجی و حضور واژگانی و طنازی و فصاحت و بلاغت، فقط در قصهی ساخته اتفاق میافتد و نه در واقعیت. راست است؛ در واقعیت نمیتوان اینقدر بلبلزبان بود؛ حتی اگر گلستان باشی. گلستان در برخوردها در زمانهی برخورد سعدیِ گلستان است: بهترینِ خودش است.
او پنجاه سال وقت داشت که گفتوگوهایش با دیلن توماس، مهندس بازرگان و نمایندهی خلعِ ید را صیقل بدهد. گلستان در برخوردها… نمیخواهد خاطرهنگاری کند، یا متن ادبی و گزارش تاریخی بنویسد. کتاب گلستان یک جور دستنامه است؛ دستنامهی چگونه برخورد کردن با آدمهای بیادبی که فکر میکنند شرافت موهبتی است که فقط به خودشان و کسانی که مثل آنها فکر میکنند عطا شده؛ کسانی که در بزنگاههای تاریخی هول و دستپاچه میشوند و فکر میکنند یکتنه در پیشگاه تاریخ ایستادهاند و حساس بودن رسالتشان به آنها این حق را میدهد که در نزده وارد اتاق شوند و آداب برخورد را زیر پا بگذارند.
برخورد نزدیک از نوع اول:
با شاعران انگلیسی که حافظ و سعدی را نمیشناسند و نمیدانند شیراز کجاست چگونه برخورد کنیم
گلستان در اتاقک خارج از شهر مشغول نوشتن و پاره کردنِ نوشتههایش است که رانندهی شرکت نفت بیوقت پیاش میآید: مهمانی از لندن رسیده است و رییس میخواهد که گلستان او را ببیند. به اداره میرسند. مهمان دیلن توماس شاعر انگلیسی، و آنجور که خودش دوست دارد باشد ولزی، است. محمد صالح ابوسعیدی، دکتر حمید نطقی، منوچهر مستشاری، عبدالله وزیری، ابوالقاسم حالت هم هستند و «یک آقای مهتدی» که گلستان به یاد ندارد آن روز آنجا بود یا نبود.
همهی این آدمها یکی یکی آنجا را ترک میکنند و گلستان و دیلن توماس تنها میمانند. گلستان توماس را برای ناهار به رستوران شرکت نفت دعوت میکند. بهقصد رستوران میروند اما سر از بار در میآورند و صحبتی را میآغازند که شبیه به ورکشاپی است که مدرسش ابراهیم گلستان است و اسمش را میشود گذاشت شناخت بنیادهای هویت معاصر ایرانی.
وقتی بدانیم که دیلن توماس برای ساختن فیلمی مستند به ایران آمده بود این گفتوگو معنا پیدا میکند، اگرنه کمی بیربط به نظر میرسد که دو نفر آدم که برای اولین بار است هم را می بینند لاینقطع و بی هیچ تنفسی دربارهی خلقت، قرآن، انجیل و معنای رند و محتسب و باقی مفاهیم بنیادی شعر و ادب فارسی حرف بزنند، هرچند یکیشان دیلن توماسِ شاعر باشد و دیگری ابراهیمِ گلستان. گفتوگوی دیلن توماس و ابراهیم گلستان- بهتر است بگویم حرفهای ابراهیم گلستان، ناگاه به پایان میرسد و برخورد دوم آغاز میشود.
برخورد نزدیک از نوع دوم
چگونه دزدانه به صحبتهای دو مدیر انگلیسی شرکت نفت گوش بدهیم.
نیمه شبی از شبهای آغازین سالهای سی است و ابراهیم گلستان هنوز در اتاق کارش در اداره است. گوشی تلفن را بر میدارد تا به خانه خبر بدهد دیر برمیگردد که از گوشی صدای جولیوس ادواردز را میشنود. ادواردز رییس اداره است و دارد خبری مربوط به قرارداد شرکت آرامکو و عربستان سعودی را برای کسی که آن سوی خط است میخواند. کسی که آن سوی خط است اریک دریک رییس کل شرکت نفت است. گلستان دهنیِ گوشی را با دست میگیرد و تا به آخر به گفتوگویشان گوش میدهد.
ادواردز و دریک دربارهی آرامکو، ایرانیها، مصدق، مصطفی فاتح و کریکت صحبت میکنند و سر آخر به هم شب به خیر میگویند. گلستان لیوانی آب خنک مینوشد، از اتاق بیرون میرود و متن با یادی از ناصر خسرو به پایان میرسد.
گلستان شک ندارد اگر ناصر خسرو از زمانی هزار ساله سر بر بیاورد به جای شمعهای عابدی خلوتنشین، برجهای پالایشگاه و شعلههای بیهودهسوز آن را ببیند از خودش نخواهد پرسید اینها چیستند؛ فقط طول و عرضشان را با قدیمیترین ابزار- با قدمهایش – ثبت خواهد کرد و همین. همانجور که هزار سال پیش وقتی به مسجدالاقصی رسید، هیچ از اورشلیم و گذشتهاش نه پرسید و نه خیال پرسیدن از سرش گذشت؛ فقط طول وعرض مسجد الاقصی را به قدم نوشت و همین؛ برای شناخت روزگارش هیچ سنجه و ابزار دیگری نداشت جز قدمهایش.
برخورد نزدیک از نوع سوم- بخش اول:
با آدمهایی که شرافتِ کممایهشان را توی چشم آدم میکنند چگونه برخورد کنیم
ساعتی به نیمه شب مانده که در اتاق گلستان باز میشود و جوانی میآید تو و میگوید: مسئول این جا کیست؟ جوان عضو حزب ایران است. حزبی خصوصی که به قول گلستان مرکب بود از چند آدم معدود صالح و پنج – شش تایی مهندس و گاه چند دانشجوی رشتههای فنی. جوان در نزده و سلامنکرده وارد شده است و حالا هم با این تحکم بی صبر ناجورش حسابی گلستان را بدخلق کرده است. بعد از مقادیری شارت و شورت و نمایش شور وطن پرستی، تکه کاغذی را روی میز گلستان میکوبد که این هم اعلان خلع ید که در شمارهی فردای روزنامه، صفحه اول، درشت باید در آورید.
جوانک اگر ابراهیم گلستان را میشناخت، آنجور که ما میشناسیم، در میزد، سلام میکرد و لحن حرف زدنش را هم تغییر میداد. اما او تقصیری نداشت؛ برافروخته از شور وطنپرستی بود و فکر میکرد آن اعلان پنجخطی با امضای بازرگان همان معنایی را که برای او دارد برای عالم و آدم و از جمله ابراهیم گلستان هم دارد. گلستان کمی سر به سر جوان میگذارد و به او میگوید برود و با بزرگترش بیاید. جوان درمانده از اتاق بیرون میرود و به بزرگترش تلفن میکند.
کمی بعد تلفن اتاق گلستان زنگ میخورد. خود مهندس بازرگان است و از گلستان میخواهد اعلان را در روزنامهی فردا چاپ کند. اما گلستان سَرِ لج افتاده است. کمی هم سر به سر بازرگان میگذارد و تلفن را قطع میکند. بعد نوبت سرتیپ کمال فرماندهی نظامی آبادان است که تلفن کند. اما تماس تلفنی افاقه نمیکند، خودش میآید. بعد از چند صفحه گفتم گفتا، سرتیپ کمال هم مقهور گلستان میشود و صحنه را ترک می کند و گلستان و جوان وطن پرست تنها میمانند. جوان درمانده و خشمگین به آخرین حربه چنگ میزند: برانگیختن حس وطن پرستی گلستان: لج نداشته باشیم. همکاری کنیم. ما تمام وطن پرستیم.
گلستان به او جواب میدهد: تو اهل لکهرنگ روی نقشهی جغرافیا هستی، من اهل شهر سعدیام، خداحافظ.
برخورد نزدیک از نوع سوم، بخش دوم:
فردای شب رودررو شدن با جوان خلع یدِ حزب ایرانی است. هنوز ساعت کاری گلستان آغاز نشده است و او دارد دارد توی استخر شنا میکند که خانقلی، رانندهاش، سر میرسد و به او میگوید که به اداره احضار شده است. مصطفی فاتح مدیر عالیرتبهی شرکت نفت پشت خط تلفن است و میخواهد با گلستان صحبت کند.
فاتح از سه مدعی دیگر، یعنی جوان خلع ید، مهندس بازرگان و تیمسار کمال، حریف قدرتری است. جدال لفظی گلستان و فاتح تقریبا مغلوبه شده است که گلستان در شرح ماوقع شب گذشته به فاتح میگوید که تیمسار کمال، فرماندهی نظامیِ آبادان، با بیست سی نظامی مسلح به اداره آمده بود. گویا این بخش از ماجرا را به عرض فاتح نرسانده بودند؛ چون به شنیدنِ این سخن برافروخته میشود و به گلستان میگوید گوشی را به ابوسعیدی بدهد. ابوسعیدی آرام و مودب چند بار بله می گوید و بعد هم با کف دو دست صورتش را میپوشاند و این بخش از کتاب با جملهی ابوسعیدی تمام می شود: آقای فاتح انسان مهربان صبوری است.
برخورد نزدیک از نوع سوم، بخش سوم
گلستان دوباره به استخر بر میگردد. تازه لباس کنده است که خانقلی دوباره سر و کلهاش پیدا میشود: هیات خلع ید او و مسئولین ارشد نشریههای شرکت نفت را احضار کردهاند: گلستان، دکتر نطقی، ابوسعیدی و وزیری به حضرت آدمی میرسند به اسم دکتر علی آبادی که چهارزانو روی تختخواب نشسته است. استخوانی، کوچک، از دور مانند ماهاتما گاندی و بر عکس او با سری نتراشیده. گلستان خودش و سه نفر دیگر را به او معرفی میکند. علی آبادی پس از سوال و جواب مختصری حوالهشان میدهد به مهندس بازرگان.
به اتاقی وارد میشوند که چند مرد کتوشلوار پوشیده، نشسته و ایستاده در آن هستند و یک نفر هم روی صندلیای رو به آینه نشسته است و آرایشگری ریشش را اصلاح میکند: او مهندس بازرگان است. بازرگان خطابهای شورانگیز در باب وطن و وظیفه میکند که همهی آدمهای حاضر در اتاق، به جز گلستان را به وجد میآورد. گلستان به خطابه گوش میکند و چیزی نمیگوید و سر هم تکان نمیدهد. چرا که همیشه در چنین موارد بز اخفش به قدر کافی هست. او و بازرگان وارد نبردی کلامی میشوند که برندهاش همانطور که انتظار میرود گلستان است.
او از عملکرد شب گذشتهاش دفاع میکند؛ از نظر او ماجرا از این قرار است که او- ابراهیم گلستان- فرمان پرت حاشیهای را از یک جعلق پر ادعای خود پسند قبول نکرده است. بازرگان دوباره دست به دامن فن خطابه میشود. اما گلستان دیگر حوصلهی شنیدن حرفهای او را ندارد. از ساختمان بیرون میآید. ظل آفتاب است و بوی شط و گرما و قیر و فلز. نگاه گلستان در جستوجوی کاظم، رانندهی شرکت، متوجه مردم عادی میشود؛ مردمی محروم از مزیت انسانی، که گلستان معتقد است شمارشان در آبادانِ آن روز ، بیشتر بود تا ایران ساسانی.
برخوردها در زمانهی برخورد را مردی نوشته است که به عُجب و خودبینی شهره است؛ چرا که برای خودش احترامی بیمرز قائل است. آنها که ابراهیم گلستان را به دروغگویی و جعل واقعیت و حقیقت متهم میکنند، تعریف تنگنظرانهای از واقعیت و حقیقت دارند. پشت جلد کتاب آمده: این کتاب تنها، فقط، از حقیقت و واقعیت است که میگوید. و تاکید دارد که کتابِ برخوردها… قصهی ساخته نیست و بههمینخاطر غریب مینماید.
غریب مینماید؛ اما شک نکنید که ابراهیم گلستان در شبی زمستانی سِرتق جلوی نمایندهی خلعِ ید، مهدی بازرگان و فرماندهی نظامی آبادان ایستاد و از چاپ کردن خبر پنج سطری سَر باز زد و شک نکنید که در بعد از ظهری گرم با دیلن توماس از حافظ و سعدی و عطار و ناصرخسرو حرف زد و شک نکنید که در نیمهشبی تابستانی دزدانه گفتوگوی تلفنی دو مدیر انگلیسی پالایشگاه را گوش کرد. برخوردها در زمانهی برخورد را آدمی صد ساله نوشته است و باید بهدقت به حرفهای آدمهای صد سالهای که هوشوحواسشان سرجایش است گوش کرد، بهخصوص اگر آن آدم ابراهیم گلستان باشد.