سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

در بهشت سوسیالیستی کسی مرتکب جنایت نمی‌شود

در بهشت سوسیالیستی کسی مرتکب جنایت نمی‌شود

 

استالین از اتحاد جماهیر شوروی بهشتی ساخته است که در آن تنها اندیشه، اندیشه‌ی تولید و خدمت است و هیچ انحراف سرمایه‌دارانه‌ای مثل دزدی، فحشا یا بدتر از آن جنایت به آن راهی ندارد. در چنین وضعیتی پیکر بی‌جان و لخت یک کودک در کنار ریل‌های راه‌آهن پیدا می‌شود. در حالی که معده‌اش از بدنش خارج شده و دهانش پر از خاک است. باید فراموشش کنید: چون در بهشتِ شوروی، جرم وجود ندارد.

استالین از اتحاد جماهیر شوروی بهشتی ساخته است که در آن تنها اندیشه، اندیشه‌ی تولید و خدمت است و هیچ انحراف سرمایه‌دارانه‌ای مثل دزدی، فحشا یا بدتر از آن جنایت به آن راهی ندارد. در چنین وضعیتی پیکر بی‌جان و لخت یک کودک در کنار ریل‌های راه‌آهن پیدا می‌شود. در حالی که معده‌اش از بدنش خارج شده و دهانش پر از خاک است. باید فراموشش کنید: چون در بهشتِ شوروی، جرم وجود ندارد.

 

 

اتحاد جماهیر شوروی برای نویسندگان سبک جنایی – پلیسی مثل یک زمین حاصلخیز برای کشاورزی است. از گورکی پارک مارتین کروز اسمیت تا کودک ۴۴ تام راب اسمیت، روایت جنایت در شوروی، روایت حیات رژیم سیاسی پوسیده‌ای است که بقای خود را در انکار وضع موجود می‌‌بیند. روایت هر جنایت در شوروی به مثابه کشف و شهودی عمیق است در باب استالینیسم.

اسمیت کتاب را بسیار ترسناک‌تر از هر چه که تا امروز در مورد خاطرات سایر جنایتکارانِ مقیاس جهانی (مثل نازی‌ها) خوانده‌اید آغاز می‌کند. در نخستین صفحه‌های کتاب با داستان دهکده‌ای گرسنه مواجه می‌شویم. یک گرسنگی فراتر از تصور. با دهکده‌ای مواجه ‌ می‌شویم که مردمانش هر آن چه را که اندکی گوشت بر تن داشته، از موش و گربه و سگ گرفته تا حشرات ریزِ بخت برگشته‌ای که راه خود را گم کرده و به سطح زمین دهکده رسیده بودند خورده‌اند و حالا یکی یکی به پایان زمستان نرسیده به آغوش مرگ می‌روند.

در چنین شرایطی پسرکی به نام پاول و برادرش آندری به دنبال شکار گربه‌ای که پس از مرگ صاحبش از مخفیگاه بیرون جهیده به جنگل می‌روند و در آن‌جاست که پاول ناپدید می‌شود. (این فقط یک داستان نیست که واقعیت در آن جایی نداشته باشد. در پی جنگ دوم جهانی وضعیت اوکراین به جایی رسیده بود که مردم از فشار قحطی به آدمخواری روی آورده بودند.) بلافاصله پس از بازگویی این قضیه، بیست سال به جلو می‌رویم. به دوران افول جسمانی استالین.

 

بیست سال بعد از گم شدن پاول در جنگل، در سراسر کشور (اتحاد جماهیر شوروی) کودکانی به قتل می‌رسند و پیکر آن‌ها به فجیع‌ترین شکل ممکن مُثله و سپس در گوشه‌ای رها می‌شود. اما مقامات محلی مجبورند این قتل‌ها را یک حادثه گزارش دهند و جزئیات هر کدام، یعنی چیزهایی مثل شهادت شاهدین، وضعیت پیکر کودکان پس از مرگ و حتی موقعیت جغرافیایی‌ای که پیکر کودک در آن پیدا شده را تا حد زیادی بپوشانند یا تغییر دهند.

اگر بخواهم ساده‌اش کنم، داستان درباره‌ی قاتلی است که می‌تواند با فراغ بال و آسودگیِ خیال به سراسر کشور سفر کند و به قتل‌هایش ادامه دهد؛ بدون هیچ ترسی از مجازات یا پیگرد قانونی. چرا؟ چون در سیستم سیاسی اتحاد جماهیر شوری هیچ نوعی از تخطی از قانون ثبت نشده است. مشکلاتی از قبیل قتل، فحشا، دزدی و … کاملاً مختص کشورهای سرمایه‌داری هستند و برهمین اساس شهروندان نرمال این کشور هرگز انگیزه و توانایی انجام چنین جرم‌هایی را ندارند.

 

حتی در صورت داشتن خیال چنین کارهای سرمایه‌دارانه‌ای، محیطی برای بروز در اختیار شهروندان نرمال شوروی قرار نمی‌گیرد. از آن‌جا که جهان‌بینی حاکم بر اتحاد جماهیر شوروی هیچ کم‌وکاستی ندارد و برای ساختن یک بهشت تمام عیار تمام استثناهای هستی را مورد بررسی و مداقه قرار داده است به این موضوع هم اشاره شده که ممکن است در کنار انبوه شهروندانِ نرمال، عده‌ای عقب‌مانده‌ی ذهنی و منحرف جنسی هم پنهان شده‌ باشند که شاید براساس همین تفاوت‌هایشان با بقیه بتوانند دست به انجام جرم بزنند. پس باید تحت نظرشان داشت.

وقایع داستان حول دو محور قبل و بعد از مرگ استالین روایت می‌شوند. اسمیت از این فرصت برای بیان حقایق و شیوه‌ی زندگی عادی و روزمره‌ی شهروندان «نرمال» اتحاد جماهیر شوروی استفاده کرده است. او به خوبی توانسته است به مخاطبش نشان دهد که ترس و تحمیل سکوت بر جامعه چگونه باعث گسترش جهل و نادانی در بین مردم می‌شود و ناتوانی در گفتن حقیقت و بیان افکار چطور آدم‌ها را از درون می‌پوساند و به موجوداتی توخالی و بعضاً خطرناک تبدیل می‌کند.

 

 

 

قهرمان این داستان لئو دمیدوف است. کار روتین او دستگیری، شکنجه و بازجویی کسانی است که ذهن خود را با سیستم سیاسی اتحاد جماهیر شوروی انطباق نداده‌اند. به بیان دیگر، کسانی که در ذهن خود به چیزی مخالف یا متفاوت با بیان رسمی حزب فکر می‌کنند و اعتقادات متفاوتی با آن‌چه که یک شهروند خوب اتحاد جماهیر شوروی باید داشته باشد در سر خود می‌پرورانند.

یکی از کودکانی که به شیوه‌ی فجیع مرگشان اشاره کردم تا حدودی به لئو ارتباط پیدا می‌کند. آرکادیِ پنج ساله که پیکرش را در کنار ریل‌های راه‌آهن مسکو یافته بودند، پسر یکی دیگر از افراد پلیس مخفی مسکو، فیودور است که اتفاقاً ماموری زیردست لئوست. فیودور و خانواده‌اش به لئو التماس می‌کنند که حقیقت مرگ فرزندشان را مشخص کند و اینجاست که اسمیت با زیرکی هر چه تمام‌تر به شما نشان می‌دهد که اتحاد جماهیر شوروی دقیقاً چه جور جایی بود.

 

لئو، یک ایدئولوگِ به شدت وفادار به استالین، خطابه‌ای را برای خانواده‌ی آرکادی می‌خواند پیرامون این موضوع که هر جنایت تابعی است از انحطاط سرمایه‌داری و در بهشت کارگران فقط یک جنایت است که رخ می‌دهد و آن چیزی نیست جز تخطی از قوانین استالین.

بنابراین در مورد کودکان هیچ چیزی برای ترسیدن وجود ندارد و موضوع آرکادی «بهتر است که فراموش شود.» این کار لئو یک فداکاری بزرگ در سیستم تلقی می‌شد چون او پرونده‌ی مهمتری را برای اجرای این خطابه به تعویق انداخته بود؛ تعقیب دامپزشکی به نام آناتولی که در پرونده، جرم اصلیش افتتاح یک مطب دامپزشکی در نزدیکی سفارت آمریکا قید شده بود.

هر چند که آناتولی خود از کسانی است که در زمان جنگ مفتخر به دریافت نشان‌های بسیاری شده بود اما لئو براساس قانون نانوشته‌ی معتبرترین افراد، برای مورد ظن قرار گرفتن هم شایسته‌ترین هستند او را تحت تعقیب قرار داد. شاید به نظر خنده‌دار بیاید اما این سناریوی ذهنی در نهایت منجر به مرگ حداقل سه انسان بی‌گناه شد.

لئو هم مثل هر استالینیست دیگری، فقط وقتی که در می‌یابد خودش هم قربانی سیستم شده و دست‌های قدرتمند شغل کابوس‌وارش به دور زندگی همسر و پدر و مادرش حلقه زده درمی‌یابد که زندگی با قوانینی که او به آن اعتقاد دارد آنقدرها هم راحت نیست.

 

و اینجاست که حقایق یکی در پی دیگری بر او آشکار می‌شوند. اولین و مهم‌ترینشان این که لئو پس از آن‌که با دستوری پیرامون تحقیق در مورد احتمال جاسوس بودن همسرش مواجه می‌شود در می‌یابد که رایسا فقط از ترس عواقب نه گفتن به مامور مخفی پلیس استالین راضی به ازدواج با او شده است و حسی که به او دارد بیشتر از اینکه به عشق نزدیک باشد، به نفرت تنه می‌زند. نوع رابطه‌ی لئو با همکارانش هم در همین موقع است که بی‌پرده و عریان به نمایش درمی‌آید.

رابطه‌ای کاریکاتوروار از روابط بین انسان‌هایی که در یک سیستم فاسد سیاسی از همدیگر به عنوان ابزاری برای پیشرفت‌های شخصی استفاده می‌کنند و خوب می‌دانند که شرط پیشرفت و حتی هر بقای هرکدام در گرو نابودی و حذف کامل بالادستی‌اش است.

تام راب اسمیت کودک ۴۴ را با الهام از داستان واقعی زندگی آندره چیکاتیلو، مشهور به قصاب روستوف نوشته است. مردی که در فاصله‌ی سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۰ حداقل ۵۲ زن و کودک را در روسیه، اوکراین و ازبکستان (که در آن زمان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بودند) به قتل رسانده و مثله کرده است.

با این که کودک ۴۴ اولین رمان تام راب اسمیت است او به خوبی توانسته که نتایج تحقیقات گسترده‌ی خود را به بهترین شیوه و با زیرکی در اختیار مخاطب قرار دهد. اسمیت همچنین در انتقال جزئیات تاریخی در لابه‌لای قصه بسیار موفق عمل کرده است. شخصیت‌هایی که او خلق کرده است نه تنها کارتونی نیستند که به جنون رسیدنشان بسیار منطقی تصویر شده و علاوه بر اینکه به خوبی توانسته است افسردگی آدم‌ها را به نمایش بگذارد، در نمایش تلاش‌های بی حد و حصرشان برای بازی روی بند باریک بین مرگ و زندگی برای مخاطب هم عالی عمل کرده است.

 

 

 

تام راب اسمیت در سال ۱۹۷۹ از مادری سوئدی و پدری انگلیسی در لندن به دنیا آمد. او که فارغ‌التحصیل رشته‌ی شعر و ادبیات انگلیسی است،  مدتی را به عنوان نویسنده در سرویس‌های خبری کار کرده است. به عنوان نمونه، چهار سال نویسنده و خبرنگار بی‌بی‌سی در ویتنام بوده.

کودک ۴۴ او را NPR در فهرست ۱۰۰ اثر هیجان‌انگیز همه‌ی دوران‌ها قرار داده و علاوه بر این جایزه‌ی بهترین اثر را در بخش نخستین رمان هیجان‌انگیز هم از آن خود کرده است.  البته نباید فراموش کنید که کودک ۴۴ اولین رمان از یک مجموعه‌ی سه‌گانه است. در دو داستان دیگر، گزارش محرمانه و مامور ۶، باز هم قهرمان قصه لئو دمیدوف است که این بار در دوران خروشچف باید با عواقبی که به خاطر زندگی به عنوان یک مامور مخفی استالینیست گریبان افراد خانواده‌اش را گرفته، دست و پنجه نرم کند.

مثل هر اثر جنایی موفق دیگری، از کودک ۴۴ یک اقتباس سینمایی هم شده است. سال ۲۰۱۵، نسخه‌ی سینمایی کتاب به تهیه‌کنندگی ریدلی اسکات، کارگردانی دنیل اسپینوزا و با بازی بازیگرانی مثل تام هاردی، ونسان کسل و گری اولدمن اکران شد. البته فیلم ۵۰ میلیون دلاری ریدلی اسکات نتوانست در گیشه به موفقیت چندانی دست یابد.

 

 

 

آخرین چیزی که می‌خواهم بگویم این است که اسمیت در توصیف کابوس دوران استالین بسیار موفق عمل کرده است.  در هیچکدام از صحنه‌های کتاب از تشریح شرایط حاکم بر جامعه‌ی شوروی غافل نشده و شاید شما هم با عبور لئو از دل شهرها، خیابان‌ها و کوچه‌هایی که جوانیش را برای اینگونه نابهنجار ساختنش به باد داده بود به یاد این شعر کلاوس ماین بیفتید: در امتداد رود موسکوا، به سمت پارک گورکی می‌روم؛ در حالی که به ترانه‌ی تغییر گوش سپرده‌ام…

 

  این مقاله را ۶۰ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *