قهرمانان حماسهای مضحک
میان شخصیت دایی جان ناپلئون با شخصیت دن کیشوت همسانیهایی هست: دن کیشوت حکایت زوال پهلوانی و شهسواری قبل از دوران نوزایی است و دایی جان ناپلئون حکایت زوال اشرافیت در سایه تغییر ساختاری دهههای ابتدایی قرن حاضر. هردو را میتوان در چارچوبی که لوکاچ از آن به «قهرمانان مسئلهدار» تعبیر میکند گنجاند. هر دو مظهر طبقاتی اجتماعیاند که مهر باطله بر آن خورده است، اما چون نمیتوانند این زوال را باور کنند، دچار توهم میشوند و همهچیز و همهکس را سرگرم توطئه علیه خود ببینند. ازاینرو از نوع قهرمانان حماسه مضحک جای میگیرند.
میان شخصیت دایی جان ناپلئون با شخصیت دن کیشوت همسانیهایی هست: دن کیشوت حکایت زوال پهلوانی و شهسواری قبل از دوران نوزایی است و دایی جان ناپلئون حکایت زوال اشرافیت در سایه تغییر ساختاری دهههای ابتدایی قرن حاضر. هردو را میتوان در چارچوبی که لوکاچ از آن به «قهرمانان مسئلهدار» تعبیر میکند گنجاند. هر دو مظهر طبقاتی اجتماعیاند که مهر باطله بر آن خورده است، اما چون نمیتوانند این زوال را باور کنند، دچار توهم میشوند و همهچیز و همهکس را سرگرم توطئه علیه خود ببینند. ازاینرو از نوع قهرمانان حماسه مضحک جای میگیرند.
«من یک روز گرم تابستان، دقیقاً سیزده مرداد ساعت سه و ربع کم عاشق شدم. تلخیها و زهر هجری که کشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک روز دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود شاید اینطور نمیشد.»
این عبارت طنز آلوده، تلخ و غریب در بیان عشق نوجوانی، دریچه ورود مخاطب به ماجراهای رمان «دایی جان ناپلئون» است، ماجراهایی که حول محور توهم و سودازدگی شخصیت اصلی رمان (دایی جان)، حرکت میکند و بهپیش میرود. دایی جان، بزرگ خاندان و تنها کسی است که در خانواده لقب «آقا» را از پدر خود به ارث برده است و از آخرین بازماندگان قافلهی اشرافیت روبهزوال است. او که در مقام یک ژاندارم ساده پیش از دوران بازنشستگی دریکی دو درگیری کوچک شرکت کرده است، بهمرور، با شبیهسازی جنگهای ناپلئون، این درگیریها را به جنگهای مخوفی تبدیل میکند که در آن با قوای منظم امپراتوری بریتانیا روبرو شده و فکر میکند همه به نمایندگی از انگلیس در تعقیب اویند.
اتفاقات رمان در شهریور 20، همزمان با هجوم متفقین و رفتن پهلوی اول و آمدن پهلوی دوم رخ میدهد؛ یعنی دورهای که همزمان است با تغییرات بنیادین در نظام اجتماعی-سیاسی و رشد طبقه بورژوای متوسط در ایران معاصر. در این میان، ماجرا در پسزمینه جدال میان پدر راوی یعنی آقاجان (به نمایندگی از طبقه متوسط شهری) و دایی راوی (دایی جان ناپلئون) پیش میرود و با چاشنی کشمکش میان شخصیتهای پرشمار اثر به نمایندگی از طبقات اجتماعی مختلف از نظامی و قصاب و واکسی و عکاس دورهگرد و پزشک گرفته تا واعظ و خدمتکار و مأمور دولت و زن خانهدار و کارآگاه و آژان و تاجر هندی همراه میشود. صحنه تمام ماجراهای اثر، باغ آبا و اجدادی فامیلی است که دایی جان و آقاجان در عماراتش زندگی میکنند.
دایی جان ناپلئون در نیمه دوم سالهای 40 بهصورت پاورقی در روزنامه فردوسی به چاپ رسید، سپس در سال 1349 در قالب کتاب منتشر گردید. از آن زمان بارها و بارها تجدید چاپ شد و در رده رمانهای پرفروش ایرانی قرار گرفت. بااینحال در محافل جدی ادبی چندان از آن استقبال نشد. از سویی زبانش هزلآمیز بود و با مخاطبان جدی آثار طنز کمتر ارتباط برقرار میکرد. (استفاده افراطی از هزلی اروتیک که گاه رنگ اطناب و افراط نیز به خود میگیرد و در آن زنها بیشتر بهعنوان ابژه جنسی حضور دارند یکی از مواردی است که از ابتدا تاکنون در نقد این رمان مورد تأکید قرارگرفته است.) از سوی دیگر این اثر در حاشیه جریانات مسلط ادبی قرار داشت؛ نه در قالب ادبیاتی که آن زمان سبک و سیاق رئالیسم سوسیالیستی داشت، «متعهد» خوانده میشد و باب روز بود میگنجید و نه ازنظر ساختار، فرم گرا و مدرن بود، اثری شخصیت محور بود که روایتی با زاویه دید اولشخص و خطی و سرراست داشت، بر قصه و حادثه متکی بود و بیشتر در رده رمانهای عامهپسند قرار میگرفت.
به گفته پزشکزاد، نقد منتشرشدهی جمالزاده و نقد منتشرنشدهی علوی، تنها آثاری بودند که در ابتدا در موردش نوشتهشدهاند. بااینحال درگذر زمان توانست چه در بین عوام و چه در بین روشنفکران موردتوجه قرار گیرد و اصطلاح «نگاه دایی جان ناپلئونی» بهعنوان نماد توهم توطئه و جنون خود قهرمان پنداری در حافظه جمعی ایرانیان جا گیرد و وارد زبان و فرهنگ سیاسی و اجتماعی مردم شود، امری که در کمتر اثر ادبی ما رخداده است. شاید سریالی که ناصر تقوایی در سال 1355 با اقتباس از این رمان ساخت، بر اقبال نسبت به آن بیتأثیر نبود ولی بخش مهم توفیق رمان دایی جان ناپلئون را باید مدیون طنز شیرین، هوشمندانه و کنایی آن دانست که بر بستر قصهای سرراست و بیادعا جاری میشود و شکل میگیرد و رمانی خوشخوان و مفرح میسازد که در انعکاس رفتار و روابط آدمیان در سطح نمیماند و به عمق رفتارهای فردی و اجتماعی نقب میزند تا علیرغم تمام ضعفهایش، بهعنوان رمان یکه و بیبدیل طنز ایرانی حرکت کند و به ماندگاری برسد و رنگ اثری تمثیلی درباره جامعه ایرانی به خود بگیرد.
دایی جان ناپلئون رمانی گفتگومحور است. زبان، عنصر ساختاری آن است که جای تعریف و توصیف مینشیند و ماجرا را پیش میبرد. میتوان گفت زبان رمان، خصلتی نمایشی دارد. ازاینرو گرچه طنز اثر در دو سطح واژگانی و موقعیت حرکت میکند ولی بیشتر از نوع طنز عباراتی است و قالب دیالوگ میان شخصیتهای اثر را دارد؛ آدمهایی که هر یک نماینده یک تیپ اجتماعی و شخصیتیاند که هرکدام با زبان خودشان حرف میزنند. این امر، زمینهساز خلق دیالوگهایی پرکشمکش و بهشدت خندهآور میشود تا در خدمت ارائه تصویری کاریکاتوریستی از شخصیتهای پرشمار اثر قرار گیرد؛ آدمهایی که هر یک نماینده یک تیپ اجتماعی و شخصیتیاند که هرکدام با زبان و لحن خودشان حرف میزنند. زبان لفظ قلم و آریستوکراتیک دایی جان که نماینده زبان اشرافیت روبهزوال دهههای پیش از دوران مدرنیسم پهلوی دوم است، زبان کنایی و آمیخته با اشارات هزلآمیز اروتیک اسدالله ميرزا، زبان عامیانه مش قاسم كه به شکل طنزآلودهای تقلید زبان اديبانه دایی جان است، زبان پرخاشجویانه و تهاجمی و پر از ظرافتهای کلامی زنانه عزیزالسلطنه که مایههایی از طنز نیز دارد (مثلاً درجایی میگوید: شماها قوموخویش هستید یا خار مغیلان؟!) و زبان دیگر شخصیتهای اثر به طنز عبارتی آن عمق میبخشد. در این میان زبان راوی هم در بیان عشق خود و ماجراهای آن قابلتوجه است و در آن طنزی معصومانه وجود دارد که در خلال طنزهای عبارتی اثر رخ مینماید و به آن عمق میبخشد. مثلاً درجایی برای رسیدن به عشقش از کیف مادرش سکه یکقرانی میدزدد، شمع میخرد، در سقاخانه روشن میکند و از خدا برای اینکه با پول دزدی شمع روشن میکند طلب بخشش میکند!…
پزشکزاد در این اثر از شگردهای معمول آثار طنز عبارتی به صورتی هنرمندانه استفاده کرده است.
شگرد او در استفاده از صنعت «تكرار»، برخی از عبارات تکرارشونده رمان، ازجمله «دروغ چرا؟ تاقبرآآآ» از زبان مش قاسم و «کار، کار اینگیلیساست» از زبان دایی جان ناپلئون را وارد زبان روزمرهی مردم کرده است و تأکید مدام بجا و نابجای مش قاسم روی «مسائل ناموسی» به فرحبخشی رمان افزوده است.
استفاده از صنعت ایهام (برای مثال عبارت سانفرانسیسکو)، بهکارگیری عبارات اشتباه در سایه کمسوادی گوینده (بهکارگیری لغت: صدای مشکوف بجای صدای مشکوک از سوی مش قاسم، انترستان بجای انترسان از سوی نایب تیمور خان مفتش پرمدعای تأمینات و…) از دیگر شگردهای او در آفرینش فضای طنز عبارتی است.
پزشکزاد با ادبیات کلاسیک آشناست. پژوهشهایی در زمینه آثار سعدی انجام داده و زیروبم زبان مردم کوچه و بازار را نیز میداند و در این اثر با پیوند زدن میان زبان زنده و عامیانه مردم کوچه و بازار و زبان ادب فارسی، توانسته طنزی خواندنی و دارای ارزشهای ادبی خلق کند. استفاده بجا و نابجای شخصیتها از ضربالمثلها، اشعار شاعران و انتساب و جعل جملات قصار به چهرههای سیاسی و ادبی بخصوص جعل جملات ناپلئون توسط دایی جان از آن جمله است:
-دایی جان گفت: به قول ناپلئون آن چیزی که حد ندارد خریت است.
اما اهمیت گوناگونی لحن و زبان آدمهای اثر در آن است که مخاطب از طریق آن با زیروبم شخصیتها آشنا میشود؛ با دیگ درهمجوشی از آدمهای طبقات مختلف که زبان آنها در عین شیرین و طنزآمیز بودن، دارای تزلزل، ناپایداری و عدم تعادل است تا نشانهای باشد از رفتار نابالغ و کودکوار و منفعتطلبانه آنها و وجود تنشی مستمر و بیپایه و اساس و فزاینده که با خودشان و با یکدیگر دارند. شخصیتهای اثر در گفتگوها با انتساب انواع و اقسام نسبتها و توصیفات کنایه و طنزآمیز به هم اعم از خرس قطبی، شازده قراضه، دمامه عفریته، شاهکارهای خاندان عفت، دوستعلی خره، اسب عربی فشفشو، دزد ناموس و امثال آن این تنشها را به تصویر میکشند. اسدالله میرزا افتخارات تاریخی اصل و نسب را مسخره میکند و با القاب: «پلنگالسلطنه» و: «ببرالدوله» آنها را به بازی میگیرد. آقاجان میگوید: «من اگر با قوم لوط وصلت کرده بودم بهتر از این خانواده بود».
مخاطب در پی وقایع و دیالوگهای طنز آلوده اثر دستش میآید که این خانواده اصل و نسب دار و اشرافی چگونه در هالهای از تنش روزگار میگذرانند و با آمیزهای از تقلب، دروغ، ظاهرسازی و پشتهماندازی سعی میکنند «آبروی صدساله یک خانواده اشرافی» مورد ادعای بزرگان فامیل حفظ شود. این تنشها رنگی از نوع طنز ابزورد دارد و در عمق خود نوعی بیمعنایی را یدک میکشد. میتوان تنشهای رمان را «هیاهوی بسیار بر سر هیچ» نامید. به یاد بیاوریم که موتور محرکه این تنشها «صدای مشکوک» است که هنگام بازگویی افتخارات دایی جان بلند میشود و به گفته شخصیتهای اثر: «نهتنها اتحاد خانوادگی را به هم میزند بلکه اساس زندگی فامیلی را زیرورو میکند». در ادامه، مخاطب در رویارویی با تنشهایی بشدت خندهدار ولی ابزورد ازایندست روبرو میشود تا گواهی باشد بر پوچی و بیمعنایی طنز آلوده فضای زندگی آدمهای رمان و درنهایت نشانه ابتذالی باشد که بر زندگی آنها جاری است و ذهن ایرانی در پس این هاله طنز شخصیتهایی باورپذیر و زنده را ببیند که با آنها آشناست.
آفرینش این فضا از طریق بزرگنمایی ویژگیهای اخلاقی و رفتاری آدمها انجام میگیرد که به آنها شخصیتی کاریکاتوریستی میدهد، بزرگنمایی و اغراق شگرد مهم ایجاد طنز است که در این اثر با شیوه ماهرانهای پیاده شده است. کافی است به ادعاهای طنزآمیز مش قاسم نگاه کنیم که به این مهارت پی ببریم. مش قاسم پابهپای اربابش مدام از افتخاراتش در جنگ کازرون با انگلیسها میگوید و با این ادعا که: «ما میدانیم که آقا چه بلاها سر انگلیسا آوردند. همین الآن هم اگر آقا را بگذارند سه تای هیتلر بابای انگلیسا را درمییاره…» در ادعاهای مضحک او خود را شریک میکند:
-تو جنگ کازرون ما چقدر از این انگلیسا کشتیم. پنداری دیروز بود. با یکضرب شمشیر سر یک سرهنگشان را انداختیم جلوی پاش… همچی سرش را زدیم که حالیاش نبود. کله بی تنه رو زمین هم که افتاده بود بهاندازه نیم ساعت به ما فحش ناموسی میداد و بدوبیراه میگفت. ما از ناچاری یک دستمال چپاندیم توی حلقش…
ازاینرو میتوان گفت طنز اثر گرچه بیشتر در واژگان متجلی میشود ولی در سطح واژگان نمیماند بلکه در موقعیت تعمیق پیدا میکند تا طنزی چندلایه را در آن جاری سازد. رخدادهای طنزآمیزی چون ترفندهای اسدالله میرزا برای آرام کردن دایی جان مثل قالب کردن اشتیاق خان سرجوخه هندی بهعنوان کلنل قشون انگلیس، قالب کردن واکسی دورهگرد بجای مأمور آلمانی، نامهنگاری دایی جان به تحریک آقاجان برای هیتلر که در آن از او تقاضا میکند برای ارتباط با او و جنگ با انگلیسها ازجمله رمز: «مرحوم آقای بزرگ با ژانت مکدونالد آبگوشت بزباش (با ترشی گلپر) میخورند» استفاده کند و موقعیتهایی ازایندست نیز به کمک آفرینش این طنز چندلایه میآید.
اگر تضاد را یکی از مهمترین عناصر ایجاد موقعیت طنز بدانیم پزشکزاد موفق میشود پیرنگ رمان را بر تضادی استوار کند که موتور محرکه طنز اثر در جایجای آن بشمار میآید، یعنی اختلاف میان آقاجان (پدر راوی) و دایی جان که نمایندگان دوطبقه متفاوت اجتماعیاند و تنش میان آنها ماجراها را میسازد و پیش میبرد. این تضاد پایهای، همراه با خرده تضادهای میان شخصیتهای متنوع و پرتعداد اثر، میان آسپیران غیاثآبادی و دوستعلیخان، میان دوستعلی خان و عزیزالسلطنه، سعید و پوری فش فشو، واکسی دورهگرد و مش قاسم و دیگر شخصیتهای اصلی و فرعی اثر موقعیتها و گفتگوهای طنز را میسازد و پیش میبرد. حتی میان شخصیت واقعی افراد با آنچه به آن شهرهاند نیز تضاد وجود دارد. از داییجان که ژاندارمی ساده بوده گرفته تا دایی جان سرهنگی که درواقع درجه سرگردی دارد، آقاجانی که دکتر صدایش میزنند ولی داروساز تجربی است، بازپرس عدلیهای که منتظر خدمت است، هرکدام هویت واقعیشان بهنوعی با آنچه مدعی آناند نمیخواند و انگار همه قهرمانان حماسهای مضحکاند، نایب تیمور خان مفتش احمق تأمینات با برخورد کاریکاتوریستیاش که سیستم مسخرهاش را «سیستم علمی غافلگیری» مینامد، شمسعلی میرزا مستنطق عدلیه با بازپرسی مسخرهاش در برخورد با صدای مشکوک و دیگران…
در این میان البته تضاد شخصیتی و رفتاری دایی جان از همه ساختهوپرداخته تر است. دایی جان حتی ازنظر فیزیک ظاهری و پوشش نیز مضحک و در تضاد با ادعای خویش است: قدبلند و لاغر استخوانی که کت نظامی را روی زیر شلوار چسبان و کشباف انداخته و یا روی پیراهنخواب بلند، دوربین جنگی به گردن انداخته و حوض خانه را با دقت برای تعقیب دشمن نگاه میکند، به او ظاهری کاریکاتوریستی میدهد. میتوان میان شخصیت او با شخصیت دن کیشوت همسانیهایی یافت: دن کیشوت حکایت زوال پهلوانی و شهسواری قبل از دوران نوزایی است و دایی جان ناپلئون حکایت زوال اشرافیت در سایه تغییر ساختاری طبقات اجتماعی در دهههای ابتدایی قرن حاضر. هردو را میتوان در چارچوبی که لوکاچ از آن به «قهرمانان مسئلهدار» تعبیر میکند گنجاند هر دو مظهر طبقاتی اجتماعیاند که مهر باطله بر آن خورده است، اما چون نمیتوانند این زوال را باور کنند، دچار توهم میشوند و همهچیز و همهکس را سرگرم توطئه علیه خود ببینند. ازاینرو از نوع قهرمانان حماسه مضحک جای میگیرند.
دن کیشوت آسیابهای بادی را نیروهای دشمن تلقی میکند و دایی جان فکر میکند همه به نمایندگی از انگلیس در تعقیب اویند. حتی بلاهتهای مش قاسم و کوچ واکسی دورهگرد و همسایگی با سردار مهارت خان تاجر هندی و حاملگی قمر و بسته شدن راه آبانبار و آمدن عکاس دورهگرد را هم کار «اینگیلیسا» در توطئهچینی علیه خودش میداند و میگوید که دوسیه آسپیران غیاثآبادی و موضوع عروسی قمر روی میز رئیس اینتلیجنت سرویس است! مرگ این دو نیز تا حدودی مشابه است: وحشت دایی جان از انتقامجویی انگلیس بهمرور کارش را به جنون و مرگ میکشاند و دن کیشوت هم درنهایت خسته و بیمار از ماجراجوییهایش میمیرد. در ضمن خصوصیات مهتران این دو (مش قاسم و سانچوپانزا) و مناسباتشان با اربابانشان هم مشابه است. هردو قهرمانانی از مدل پیکارو هستند، هردو، در حقیقت مدل کوچک شخصیت اربابشان هستند و حضورشان به برجسته کردن ویژگیهای شخصیت اصلی کمک میکند.
ازاینرو میتوان گفت دایی جان ناپلئون رمانی شخصیتمحور است که در سایه آفرینش شخصیتی در قالب حماسه مضحک به روایتی از نابودی و ناامیدی از رستگاری دست میزند و نشان میدهد که چگونه در جابجایی دو نظام ارزشی، آنچه از دست میرود عشق و پاکی و معصومیت است. اینجاست که بهمرور هر چه در رمان پیش میرویم و به انتهای آن نزدیک میشویم نگاه شیرین و شوخ راوی با نگاهی تلخ و ناتورالیستی درمیآمیزد که تقریباً برای هیچکدام از شخصیتهای داستان راه نجاتی باقی نمیگذارد. این نگاه بهروشنی درصحنه پایانی رمان نمود مییابد: آنجا که بیمارگونگی این بار در قالب مش قاسم تداوم مییابد که دایی جان ناپلئون متوهمتری است. راوی در یک مهمانی با آقای «سالار» روبرو میشود که ادعا میکند از مشروطه خواهان بوده و سالها با انگلیسها جنگ کرده و چندین بار قصد جانش را کردهاند و با تعجب دستش میآید که آقای سالار کسی جز مشقاسم نیست تا طنز اثر عمیقتر و کاریتر در ذهن مخاطب ادامه یابد و در رویارویی با شخصیتهای آشنا، زنده و باورپذیرش، ویژگیهای طنزآلودهی زندگی خود را ببیند و در هرلحظه حس کند گویا تفکر دایی جان و پارانویای این شخصیت سوداییمزاج همچنان در زندگیاش حضور دارد…
2 دیدگاه در “قهرمانان حماسهای مضحک”
من درسال های پایانی دهه چهل، آنگاه که نوجوان بودم، همراه بادوست همکلاس و هم سنم رمان را در مجله فردوسی خواندم اما در آن دوره به دلیل گرایش جوانان به ریالیسم سوسیالیستی و نوشته های نویسندگان به اصطلاح متعهد، هردومان چندان اعتنایی به رمان دایی جان نکردیم و راستش فقط خنده های از ته دل، تنها حاصل برای مابود..
.چندسال بعد دردوران دانشجویی رمان را که به صورت کتاب در امده بود و من همنسبتا دید عمیق تری نسبت بهآنچه می خوانم یافته بودم،دوباره کتاب راخواندم وان زمان احساس کر دم درونه ان ورای چیزهایی است که مرتبه پیش خوانده بودم و همان روزگار بود که در پی نقدی راهگشا از این کتاب بودم تا نقاط کور آن را برایم روشن کند ولی چیزی نیافتم، مجله فردوسی هم تعطیل شده بود و …همان روزگار،سریال ساختهناص. تقوایی نیز پخش می شد ولی به دلیل رویگردانی از رسانه های ظاه چندان انگیزه ای نداشتم اما همان دوست قدیمی. مرا به دیدن سریال برانگیخت.سریال را اثر هنری نابی دیدم که تقوایی همه هپر ونبوغش را صرف ساختن ان کرده است.اما باز دریغ از یکنقد راهگشا که خواننده را با عمق اثر به گونه ای فنی اشناسازد.به طور جسته گریخته چندباردیگر درسال های اخیر. سریال را از شبکههای خارج ازکشور دیدم و باز آن را اثری به معنای کامل هنر ی ارزیابی کردم..زیرا اثری که بتواند احساس مخاطب را هربار بهتراز پیش برانگیزد، شایسته نام هنر ی. دادن به ان هست.اما امروز که نقدخانم صدر را خواندم، _ آرزویی که پس از پنجاه سال ب آورده شد_گرچه بسیار دیر، اما خانم صدر بسیار فنی و حرفه ای با دید منتقدی کاربلد این اثر ارزشمندراباقلمی روان ودلپذیر نقد کرده است و گرچه در میان این همه سال من خود به بسیا ی از نکات خانم صدر اشنا شده ام ، اما نقد ایشان را پسندیدم
اما غ ضم از نوشتن این یادذاشت، اشا ه بههمین نبود منتقدان کاربلد در این کشو ر درگذشته است.که تنها دایی جان ناپلیوننبود که با سکوت.ر وبه روشد ، بسیار اثار دیگر همکه ان روزگار شه تی کاذب یافته بودند، در نبود یک نقد د ست، به یمن، ممنوع شدن، بخت ان را یافتند که محبوب کتاب خوان ها شوند و ارزوی ماج.انان ان زمان در ارزوی خواننش له لهمی زدیم.ولی کتاب ممنوع شده بودو اتش ما راتیزتر می کرد.مثلا غرب زدگی ال احمد بیهوده نام و شهرتی به دست اورده بودو کسی هم در ان روزگار سانسور و خفقان جرات نمی کرد ان کتاب رانقد درست و حسابی کند و بگوید بچه ملا این چه مهملاتی است که به ناف غ همگ بی خون این مملکت بسته ای؟ راست می گوژم کتاب نقد نشپ تا روشن شود که ه نوشنه ای که با چاشنی دشنام به شاه نام اور می شود، الزاما حاوینکات به دردبه خور نیست و ما این.کتاب را زمانی توانستیم به دست بیاوریم که تنها همین ترکیب جعلی غرب زدگی چه به روز اندیشه ها ناپخته نسل ما و تا هنوز اورده است.وقتی کتاب غربزدگی راخواندیم، جز نفرت از دستگاهی که کتابی چرندبا محتوای مسموم و خطرناک، به علت ممنوع شدن بت یک یاچندنسل شده بود و افسوس در جامعه بسته همیشه همهچیز. یر می شود.
خوشحالیم که این نقد شما را به آرزوی قدیمیتان رساند