داستان زنان دیگر
مجموعه داستان مرز، شامل شش داستان کوتاه است که اصلیترین وجه اشتراک آنها انتخاب زاویهدید اولشخص است و زن بودنِ شخصیت اصلی. در اغلب داستانها «تهران» و جاهای دیدنیاش بستر روایت است. نثر نفیسه نصیران، در عین سادگی و صمیمیت، محکم و پخته است و زبان داستانها در مجموع سالم و کمنقص. با اینهمه، دیالوگنویسی او، بخصوص در نقلقولهای طولانیتر از یک جمله، به قوت و گرمیِ قصهگوییاش نیست.
مجموعه داستان مرز، شامل شش داستان کوتاه است که اصلیترین وجه اشتراک آنها انتخاب زاویهدید اولشخص است و زن بودنِ شخصیت اصلی. در اغلب داستانها «تهران» و جاهای دیدنیاش بستر روایت است. نثر نفیسه نصیران، در عین سادگی و صمیمیت، محکم و پخته است و زبان داستانها در مجموع سالم و کمنقص. با اینهمه، دیالوگنویسی او، بخصوص در نقلقولهای طولانیتر از یک جمله، به قوت و گرمیِ قصهگوییاش نیست.
از کشورهای دیگر خبر ندارم، اما در ایران انگار سالهاست که زنان داستاننویس انگیزهی بیشتری برای انتشار کتاب (اعمّ از رمان و مجموعه داستان) دارند. خوانندهها هم، درمجموع، به داستانهای زنانه روی خوش نشان دادهاند.
مجموعه داستان مرز، که ظاهراً اولین کتابی است که از نفیسه نصیران منتشر شده، شامل شش داستان کوتاه است، داستانهایی کموبیش ده ـ دوازدهصفحهای که اصلیترین وجه اشتراک آنها انتخاب زاویهدید اولشخص است و زن بودنِ شخصیت اصلی / راوی هر شش داستان.
اولین داستانش، بهنوشتهی ناشر، «رتبهی سوم داستانهای برگزیدهی سومین دورهی جایزهی تهران» را کسب کرده و چهارمی هم «تقدیرشده در اولین دورهی داستان تهران» است. «جایزهی تهران» و «داستان تهران» البته دو جایزهی مختلف نیست؛ یک جایزه است و عنوان درستش «جایزهی داستان تهران»، جایزهای برای داستانهای کوتاهی که وقایع آنها در خیابانها و محلههای تهران شکل میگیرد و پیش میرود.
در اغلب داستانهای مرز، «تهران» و جاهای دیدنیاش بستر روایت است. عنوان داستانهای «خانهی مقدمها» و «لالهزار» (نام مکانهایی در تهران) هم گویای تأکید نویسنده بر جغرافیای تهران است، اما خوشبختانه نفیسه نصیران طوری در فضاهای شهر غرق نشده که «داستان» را از یاد ببرد.
نمونهاش را در همان اولین داستان، «کفش مردانه بپوش»، میبینیم؛ راوی، دختری که درس سینما خوانده است و نیاز مالی هم ندارد، کارگر «یک شرکت موشکش مدرن» میشود، با لباسکار عجیبی که نشان نمیدهد زن است یا مرد. در میان خیابانهایی که مأمور سمپاشی آنهاست، خیابان جمالزاده، که سالها محل سکونت محمدعلی سپانلو (۱۳۱۹ ـ ۱۳۹۴) بود، بهانهای میشود برای ادای دینی به «شاعر تهران»، کاملاً در خدمت داستان، بدون زیادهرویهای حوصلهسربر.
زنان داستانهای مرز، بهرغم تفاوت و تنوع، در یکچیز شباهت دارند: «تنهایی». داستان دوم، «مرز» (تنها داستان کتاب که در شهری دیگر، شاید در اصفهان، میگذرد)، ماجرای زنی است که با مرگ شوهرش تنها شده. اگر دستوپنجه نرم کردن عزیزانتان با سرطان را تجربه کردهاید (کسی هم مانده که تجربه نکرده باشد؟)، وصف حالوهوای بیمار و همراهان و بیمارستان شاید خاطرههای تلختان را زنده کند.
«خانهی مقدمها»، سومین و کوتاهترین داستان کتاب، بهگمان من موفقترین تجربهی نویسنده است در بهرهگیری از تاریخ و جغرافیا در خدمت روایت.
برخلاف پنج داستان دیگر، شخصیت اصلی این داستان، که با حضور پسری که همکلاس اوست (امیر) به تنهاییِ زنهای بقیهی داستانها نیست، اسم دارد: سیمین، دانشجوی دانشکدهی هنرهای زیبا، میخواهد برای کار کلاسیاش سردیس استاد محسن مقدم را بسازد؛ یافتههایش دربارهی مقدم و خاندان او (و پیوندشان با ماجرای قتل امیرکبیر)، از یکسو، و در گیر شدنش با سرگذشت مردی ناشناس، از سوی دیگر، به داستانی گیرا و در عینحال آگاهیبخش انجامیده است.
داستان چهارم، «لالهزار»، با جدایی آغاز میشود، دختری جوان که در تهران دانشجو و شاغل است، در روزهای آخر اسفند، با بههم خوردن نامزدیاش تنها شده، اما او هم، مثل بقیهی زنان کتاب، اهل آهوناله نیست. «لالهزار» دربارهی «تلاقی تنهایی» دختری دلباختهی تهران امروز و پیرزنی در هوای طهران دیروز است: «فقط میدانستم که نمیتوانم از تهران دل بکنم. از این رهابودنهایی که در شهرستان خبری از آن نیست. تهران پر بود از تکاپو و بدوبدو. پر بود از کتاب و مجله و فیلمها و آدمهایی که دوستشان داشتم.» (ص ۴۴)
در داستان پنجم، «مرفینها»، ماجرای چند زنِ تنها را میخوانیم: پرستاران «بخش جراحی نوزادن» یک بیمارستان، رفاقت یکی از تازهکارها و یکی از قدیمیها، هر دو «از شمیرانیهای قدیم تهران» و هر دو شکستخورده و ناکام در روابط عاشقانه. توصیفِ «بخش» و روابط پرستارها در این داستان هم از نقاط قوت است.
در آخرین داستان، «کراواتها»، ظاهراً با یک خانوادهی کامل روبهروییم: زنی با همسر و فرزند، در تدارکِ شام برای شوهری که از سر کار برنگشته است، و برادر و پسرعموی خودش که از «شهرستان» مهمانشان شدهاند. کراواتهای آویزان بین لباسهای شوهر راوی، بهآنی، دخترعمو و پسرعمو را میبرد به روزهای کودکی و دلهرهی جنگ. ماجرای تراژیک مردی به یادشان میآید، از کسبهی محل، که برخلاف مردهای دیگر اهل جبهه رفتن نبوده و کراواتش، در یک عکس قدیمی، بچهها را یاد «آدمهای بد فیلمها» میانداخته…
نثر نفیسه نصیران، در عین سادگی و صمیمیت، محکم و پخته است و زبان داستانها در مجموع سالم و کمنقص. با اینهمه، دیالوگنویسی او، بخصوص در نقلقولهای طولانیتر از یک جمله، به قوت و گرمیِ قصهگوییاش نیست، مثلاً در همان داستان دلپذیر «خانهی مقدمها»، گفتههای امیر به سیمین گاهی به فارسیِ رسمی و نوشتاری است و گاهی کاملاً محاورهای (شکسته)، بیآنکه تمایزی در موقعیت باشد و تغییر لحن را توجیه کند.
در برخی نقلقولها هم آمیختگی صورتهای رسمی و گفتاری قدری آزاردهنده است، مثلاً این جمله از زبان پرستاری که نوزاد را، سرِ بزنگاه، از خفگی نجات داده: «چشمبند افتاده بود رو دهان و بینی نوزاد نارسمون» (ص ۶۷)؛ فرض میکنیم پرستار، حتی در سراسیمگی، حواسش هست به «بینی» نگوید «دماغ»، اما «دهان» را در چنین موقعیتی قاعدتاً «دهن» میگویند.
جز این، چشمگیرترین و پرتکرارترین خطای زبانیِ کتاب آشفتگی در املای یک واژه است: «جلو»، که هرچند امروزه غالباً jelo تلفظش میکنیم، صورت اصیل آن jelow است، یعنی وقتی به واژهای اضافه شود، کسرهی بعد از صامتِ w کفایت میکند و «ی» نمیخواهد. منظورم درست و غلط در معنای سنتی، و از منظر تاریخ زبان، نیست. موضوع این است که یا تلفظ امروزی را باید ملاک گرفت، مثل «راهروِ بخش» که در کتاب شده است «راهرویِ بخش» (ص ۶۰)، یا صورت اصیل را؛ نمیشود «جلو در» را بدون «ی» نوشت و «جلوی پای زن» را، بهفاصلهی فقط شش سطر، با «ی» (ص ۶۶).
دیگر آنکه در ویرایش داستان، غیر از ناهمواریهای زبان، مراقب خطاهای محتوایی هم باید بود، مثلاً باغ «یکی از اقوام» زنعمو (ص ۱۱) نباید باغ «دوست پدر» زنعمو (ص ۲۰) بشود، چون «دوست پدر» را معمولاً جزو «اقوام» حساب نمیکنند.
بعد از خواندن مرز، دلم میخواست نویسندهاش را بشناسم. مهارتش در ترسیم حالوهوای بیمارستان و پرستارها هم کنجکاوم کرده بود که این چیرهدستی حاصل تجربهی مستقیم است یا نه. پشت جلد کتاب خبری نبود. بهبرکت گوگل، عکسی دیدم از نفیسه نصیران که معلم است و «فوقلیسانس ادبیات نمایشی» دارد.
ادامهی جستوجو به یکی از شمارههای داستان همشهری رسید، در روزگار رونق آن (شمارهی ۶۳، بهمن ۱۳۹۴)؛ موضوع «یک شغل» آن شماره «خاطرات یک پرستار» است: نفیسه نصیران. پایان آن نوشتهی جذاب، در خداحافظی نویسنده با پرستاری، کلید حل معما بود. جستوجوی هیجانانگیزی بود، ولی بد نیست ناشرها، بخصوص اگر اولین کتاب کسی را منتشر میکنند، چند سطر هم دربارهی نویسنده و سوابقش توضیح بدهند.
اگر حوصلهتان از داستانهای آپارتمانی و کافهنشینی و «خیانت» سر رفته است، و ترجیح میدهید داستان زنانی را بخوانید که کار و زندگی را بهرغم تنهایی و ناکامی فدای نکّونال نمیکنند، احتمالاً از خواندن مرز پشیمان نمیشوید.