داستانی درباره پناهندگان لهستانی در ایران
مصطفی انصافی نویسنده و منتقد جوانی است که در کارنامهاش نوشتن دو رمان، چند داستان کوتاه، نقد و مقاله و سردبیری سایت ادبی رمان ۵۱ را از سال ۹۳ تا ۹۶ دارد. رمان تو به اصفهان بازخواهی گشت، اولین کتاب او بود که در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسید، داستانی که به ماجرای لهستانیهای آمده به ایران در خلال جنگ دوم جهانی میپردازد.
مصطفی انصافی نویسنده و منتقد جوانی است که در کارنامهاش نوشتن دو رمان، چند داستان کوتاه، نقد و مقاله و سردبیری سایت ادبی رمان ۵۱ را از سال ۹۳ تا ۹۶ دارد. رمان تو به اصفهان بازخواهی گشت، اولین کتاب او بود که در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسید، داستانی که به ماجرای لهستانیهای آمده به ایران در خلال جنگ دوم جهانی میپردازد.
گفتوگو با مصطفی انصافی نویسنده رمان «تو به اصفهان باز خواهی گشت»
مصطفی انصافی نویسنده و منتقد جوانی است که در کارنامهاش نوشتن دو رمان، چند داستان کوتاه، نقد و مقاله و سردبیری سایت ادبی رمان ۵۱ را از سال ۹۳ تا ۹۶ دارد. رمان تو به اصفهان بازخواهی گشت، اولین کتاب او بود که در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسید، داستانی که به ماجرای لهستانیهای آمده به ایران در خلال جنگ دوم جهانی میپردازد.
انصافی بعد از این کتاب، اثر دیگری هم با نام فرمان ششم به چاپ رسانده؛ شاید با خواندن هردو کتاب او به این نتیجه برسیم که مدرک کارشناسی ارشدش در رشته مهندسی عمران در طراحی اصولی و ساختار منظم داستانهایش بیتاثیر نبوده است.
گفتوگو با او درباره اولین کتابش است، تو به اصفهان بازخواهی گشت که تاکنون به چندین چاپ رسیده و به داستانی کمتر روایت شده پرداخته است.
لایهی اول کتاب شما داستان مهاجران لهستانی در ایران است، اتفاقی که بسیاری از آن بیخبرند. چه قابلیت یا جذابیتی در این ماجرا دیدید که آن را به عنوان بستر اصلی ماجرا انتخاب کردید؟
خب، اولین مواجههی خود من با این ماجرا زمانی بود که فهمیدم در بندر انزلی قبرستانی هست که تعداد زیادی لهستانی، دقیقاً ۶۳۹ نفر، اگر درست یادم مانده باشد، در آن آرام گرفتهاند. فکر میکنم بیست و یکی دو سالم بود. خب یک ذهن کنجکاو در مواجهه با چنین چیزی شروع میکند به پرسیدن. با دانستن چیزهای بیشتری از حضور لهستانیها در ایران به نظرم رسید که این رویدادی بسیار دراماتیک است و میتواند دستمایهی روایتهای بسیاری باشد. چند سال بعد که تصمیم گرفتم اولین رمانم را بنویسم فکر کردم چه موضوعی بهتر از این.
یک نکتهای که فکر میکنم در همین ابتدا باید عرض کنم خدمتتان این است که این لهستانیها واقعاً مهاجر نبودند. در فعل مهاجرت کردن ارادهی مهاجر مستتر است. حتی واژهی تبعیدشده هم واژهی مناسبی نیست. چون این لهستانیها قبلاً از وطن خود به شوروی تبعید شده بودند و کسی را که یک بار تبعید شده دوباره نمیشود تبعید کرد! آنها تبعیدشدگانی بودند که با ارادهی سیاستمداران کشورهای درگیر جنگ از تبعیدگاهشان به ایران رانده شدند. شاید برای لهستانیهایی که به ایران آمدند باید واژهای جدید بسازیم.
کتاب شما سرشار از اتفاقهای تاریخی و توصیف مکانها و زمانهایی در صدسال اخیر است که بسیاری فراموش شدهاند؛ نام بردن از مکانهایی مثل کافه شهرداری یا هتل آتلانتیک یا ماجراهای مربوط به حضور متفقین در ایران. دستیابی به این اطلاعات چقدر پروسهی نوشتن کار را برای شما طولانی کرد؟ به عبارتی درحین نوشتن بود که احساس کردید باید سراغ کشف چنین اطلاعاتی بروید یا از پیش طرح کار را در ذهن داشتید و اطلاعات را فراهم کرده بودید؟
طرح رمان را که پیش از شروع نوشتن آماده کرده بودم. یعنی طرح کاملی داشتم و میتوانم بگویم در طول نوشتن رمان تا حد زیادی به آن طرح اولیه پایبند ماندم. اما خب، همانطور که میدانید جزئیات در طرح وارد نمیشوند. در نتیجه بدیهی است که در طول نوشتن رمان مدام دنبال اطلاعات و جزئیاتی باشم که به روایت عمق ببخشند و راستش را بخواهید کار بسیار سختی بود، نه دربارهی تمام رویدادها، مثلاً دربارهی روزهای کودتا روایتهای بسیاری هست، یا دربارهی حملهی سازمان مجاهدین خلق به کشور پس از پایان جنگ، اما دربارهی برخی رویدادها واقعاً به زحمت افتادم. دربارهی اولین روزهای حضور لهستانیها در ایران و نحوهی سازماندهی و بعد جابهجایی آنان، اطلاعات بسیار محدودی به زبان فارسی وجود دارد. مجبور شدم در منابع انگلیسی به دنبال خاطرات لهستانیها بگردم. اطلاعات و جزئیات را ذرهذره از اینور و آنور جمع کردم و اینها را کلاژ کردم تا بتوانم یک کل منسجم بسازم و خب بله، این کار زمانبر است. فصلهایی که در روزهای جنگ جهانی دوم میگذرد بیشترین زمان و انرژی من را گرفت.
شمیم و دوستش طاهر (یکی استاد دانشگاه و دیگری کتابفروش) هردو به نوعی در کندوکاو نقطههای تاریک گذشته هستند و الیزا درجستجوی مادربزرگی که ناپدید شده، اما شما از لایهی اولیهی داستان به لایههای عمیقتری میرسید، نگاهی به فراموشی تاریخی ما و از آن عمیقتر به نوعی بیوطنی و بیمادری که میتواند معنایی خیلی جهانشمولتر و فلسفیتر داشته باشد؛ کدام یک از این دغدغهها برایتان مهمتر بود؟ یا شاید بهتر است بپرسم معناهای نهفته در لایههای زیرین داستان چقدر انتخاب آگاهانهی شما بود یا خلق و کشف معناهای متعددی که یک داستان با ساختار و روایت درست، پیش روی خواننده میگذارد؟
خب به نظر من این مهمترین کاری است که رمان با خوانندهاش میکند. اینکه در خلال قصهای که روایت میکند، به خواننده کمک میکند جهان را دوباره کشف کند. فکر میکنم این کمترین وظیفهی یک رمان است، اگر وظیفهای برای رمان قائل باشیم. اما من وقتی در جایگاه نویسنده قرار میگیرم به این فکر نمیکنم که چند لایه زیر لایهی اول بچینم و هر لایه چه حرف مهمی بزند و مثلاً کدام حرف عمیقتر است و باید در زیرلایههای عمیقتری جای بگیرد یا چیزهایی از این دست. من فقط تلاش میکنم داستانم را درست روایت کنم، وقتی داستان درست روایت شود آن لایههای متعدد خودبهخود شکل میگیرند. من زمانی شروع میکنم به نوشتن رمان که پرسشی از جهان پیرامونم داشته باشم، با نوشتن رمان قدم به قدم پیش میروم، پرسشم را دقیقتر میکنم، از زاویههای مختلف به آن نگاه میکنم. اگر کارم را دقیق و درست انجام دهم، افق دید وسیعتری پیدا میکنم و این افق دید وسیعتر را پیش روی خوانندهام هم میگذارم. بدیهی است لزومی ندارد هر پرسشی به پاسخی منجر شود. نفس پرسیدن مهمتر است.
پس میتوانم بپرسم در مورد این کتاب کدام پرسش بود که شما را وادار به نوشتن کرد؟
خب ببینید، همهی نوجوانی و جوانی من و نسل من در حالوهوایی متأثر از گفتمان انقلاب و جنگ و پیامدهای آن گذشته است، رویدادهایی که من هیچ ارادهای در وقوع آنها نداشتهام، اما شکل زندگی من را تعیین کرده و حتی شکل زندگی نسل بعد از من را هم دارد تعیین میکند. خب من از خودم میپرسیدم چرا من، و در نگاهی تعمیمیافتهتر ایرانیای که در دههی ۹۰ شمسی زندگی میکند، در چنین نقطهای ایستادهایم. من فکر میکنم اگر تو به اصفهان بازخواهی گشت توانسته نظر مثبت اغلب خوانندگانش را جلب کند برای این است که این پرسش، پرسشِ دیگران هم بوده است و رمان من آن را درست مطرح کرده. رمانهای من، هم تو به اصفهان بازخواهی گشت و هم فرمان ششم، بنا دارد روح تاریخ را احضار کند و ازش سؤال کند، هرچند روح تاریخ گردنکلفت است و به کسی جواب پس نمیدهد.
شما داستانی را در سه دورهی زمانی جنگ جهانی دوم، سالهای دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی و دوران معاصر با تعدد شخصیتها روان روایت کردهاید و با انسجام به پایان رساندهاید. با این حال بخشها یا شخصیتهایی هستند که به نظر میآید حذفشان تغییری در روند داستان نمیدهد، مثلاً حضور همسر آدری در پایان داستان یا صحنههایی که شمیم در ذهن خودش با شخصیتهای زن ــ فرشتهی زندگیاش صحبت میکند. اگر به عنوان یک خواننده به کتابتان نگاه کنید با این نظر موافقید؟
هرگز نمیشود از نویسندهی یک داستان انتظار داشت به عنوان یک خواننده به چیزی که نوشته نگاه کند. اگر هم بشود، واقعیتش را بخواهید، بعد از چاپ رمانم آن را نخواندهام. در نتیجه نمیدانم اگر بخوانمش، شش هفت سال پس از نوشته شدنش، چه ضعفهایی در آن میبینم. در هر صورت خواننده و منتقد را در نظر دادن دربارهی رمانم محقتر و نظرشان را صائبتر میدانم. اگر شما فکر میکنید بعضی شخصیتها یا بخشها اضافی هستند حتماً درست فکر میکنید. بدیهی است هر خوانندهای از دیدگاه خودش و با دانش خودش و با فردیت خودش با رمان مواجه میشود و من انتظار ندارم همهی خوانندهها و منتقدها نظری یکسان دربارهی یک پدیده، گیریم رمان من، داشته باشند. فقط در یک مورد از مواردی که شما مثال زدید بدم نمیآید توضیح بدهم: در مورد همسر لهستانی آدری. در طرحی که برای رمانم نوشته بودم این شخصیت وجود نداشت. در حین نوشتن رمان تصمیم گرفتم او را به داستان بیاورم و شخصیت او و ماجرای دیدارش با شمیم در لحظهی نوشتن شکل گرفت. چون این فصل کلاً در طرحم وجود نداشت خودم هم به عنوان نویسنده غافلگیر شدم. من خودم آن فصل را خیلی دوست دارم، به نظرم یکی از بهترین فصلهای رمان است. چون تا قبل از ورود این شخصیت به داستان فکر میکردم من، به عنوان نویسنده، آدری را کاملاً میشناسم. اما وقتی این مرد وارد داستانم شد فهمیدم که نه، اینطور نیست واقعاً. منِ نویسنده آدری را از چشم شمیم دیدهام و شناختهام. شخصیت آدری قطعاً ابعاد دیگری دارد که از دید من و قهرمانم پنهان بوده. به نظرم در این فصل خواننده، به اندازهی منِ نویسنده، با وجوه دیگری از شخصیت آدری مواجه میشود.
به ظاهر معمای اصلی کتاب ماجرای آدریاناست که در پایان کشف میشود، اما داستان پر از رازهایی هست که ناگشوده میمانند، رازهایی شاید عمیقتر و شاید پیچیدهتر. در این باره چه نظری دارید؟
والّا در این مورد نظر خاصی ندارم. فقط این سؤال را که کردید یاد شعر سهراب افتادم: «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، کار ما شاید این است، که در افسون گل سرخ شناور باشیم… کار ما شاید این است، که میان گل نیلوفر و قرن، پی آواز حقیقت بدویم.»
گویا قرار بود این کتاب در ایتالیا منتشر شود، آیا به چاپ رسید؟ و دلیل خاصی برای انتخاب آن کشور بود؟
بله. این کتاب در ابتدای سال ۲۰۱۹ توسط نشر پونته ۳۳ در ایتالیا به چاپ رسید و در جشنوارهی بینالمللی ادبیات ونیز هم، که توسط دانشگاه کافوسکاری ونیز برگزار میشود، از آن رونمایی شد. اطلاع دارم خوشبختانه به چاپ دوم هم رسیده. و عرض کنم خدمت شما که ترجمه و چاپ شدنش به زبان ایتالیایی انتخاب من نبود. یک مترجم ایتالیایی به نام جاکومو لونگی، که حالا از دوستان عزیز من است، کتاب را خواند و پسندید و تصمیم گرفت آن را به زبان ایتالیایی ترجمه کند. با ناشرانی رایزنی کرد و در نهایت کتاب به زبان ایتالیایی چاپ شد.
مایل نیستید این کتاب انتشار یا بازتابی بین لهستانیها داشته باشد؟
حتماً مایل هستم. اما خب در نبودِ کارگزار ادبی در صنعت نشر ایران، کاری از دست من به عنوان نویسنده ساخته نیست. خودم فکر میکردم اگر قرار باشد روزی این کتاب به یک زبان خارجی ترجمه شود آن زبان حتماً لهستانی خواهد بود، اما خب زندگی آنطور که ما فکر میکنیم پیش نمیرود و خب، خیلی هم عالی است، اگر آنطور که ما فکر میکردیم پیش میرفت حتماً خیلی کسلکننده میشد.