خرده جنایتهای چرخهای کوچک دستگاههای بزرگ

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی

در «سفرهای خطرناک من» قرار است همراه داستان زندگی کسی شویم که نهتنها از جنگ و چنگال فاشیستها و سپس کمونیستها جان بهدر برده، بلکه تبدیل به ایوان کلیمای بزرگ شدهاست، و همین جذابیت خوانش را دوچندان میکند. خاطرات کلیما از جنگ جهانی دوم در اسارت آلمانها و اتفاقهای بعد از جنگ که با آن دوران مرتبط است از جملهی مصاحبهی تکاندهندهای که کلیما با یوزف منگله دارد، کتاب را هرچند تلخ، خواندنی کرده است.
سفرهای خطرناک من
نویسنده: ایوان کلیما
مترجم: رضا میرچی
ناشر: نشر روزنه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۱۸۲
در «سفرهای خطرناک من» قرار است همراه داستان زندگی کسی شویم که نهتنها از جنگ و چنگال فاشیستها و سپس کمونیستها جان بهدر برده، بلکه تبدیل به ایوان کلیمای بزرگ شدهاست، و همین جذابیت خوانش را دوچندان میکند. خاطرات کلیما از جنگ جهانی دوم در اسارت آلمانها و اتفاقهای بعد از جنگ که با آن دوران مرتبط است از جملهی مصاحبهی تکاندهندهای که کلیما با یوزف منگله دارد، کتاب را هرچند تلخ، خواندنی کرده است.
سفرهای خطرناک من
نویسنده: ایوان کلیما
مترجم: رضا میرچی
ناشر: نشر روزنه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۱۸۲

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی

هر شب در تاریکی با نگرانی گوش میدادم که آیا صدای پایی در راهرو یا فریادی از روی عجز سکوت را نمیدرد؟ آیا صدای ناگهانی جیرجیر در به گوش نمیرسد و فرستادهای با تکهکاغذی که نام من رویش ماشین شده در آستانهی آن ظاهر نمیشود؟ … از این شهر محاصرهشده با خندق شانس فراری وجود ندارد. فوقش میتوانم جایی خود را پنهان کنم. ولی کجا میشود در این شهر مخفی شد.
مردم همهجا هستند، در اتاق زیرشیروانی، زیرزمین، رخشویخانه و یا در دهلیزهای زیر شهر. حتی اگر به داخل تودهای از زغالسنگ و یا سیبزمینی بخزم چگونه زنده بمانم؟
بیشتر ما تشنهی شنیدن ماجراهای واقعی هستیم و عطشی فروننشستنی داریم به خواندن و دیدن روایتهایی که بر اساس زندگی واقعی شکل گرفتهاند. خاطره و تاریخچهی خاندان و زندگینامهی خودنوشت و دیگرینوشت یا اعتراف و مصاحبه در هر شکلش جذاب است، بهخصوص اگر همعصر و مربوط به رویدادهایی باشد که در برههای خاص زندگی انسان و مناسبتهای مختلف آن را دگرگون کردهاند.
افزون بر این تجربهی مردم عادی از تغییر تاریخی و جریانهای اجتماعی و فرهنگی و نقل تجربهها در قالب خاطره و زندگینامه و غیره میتواند نقش مهمی در بررسی و تحلیل تغییر تاریخی یا جریان و برههی موردنظر داشتهباشد.
تغییر و گذار و رویدادهایی همچون جنگ و مصیبتهای آن بیشترین تأثیر را بر زندگی و روان کسانی میگذارد که کودکی و نوجوانیشان را در چنین دورانی گذراندهاند، شاهدانی که میتوانند مانند سایر گروههای جامعه بهوسع حافظهشان از آنچه بر آنها گذشته بگویند.
اما روایتشان از رویدادها کمتر شنیده میشود و مجال چندانی برای بازگویی دیدهها و برداشتها و ذهنیاتشان به آنها داده نمیشود، شاهدانی که جور دیگر میبینند و آنچه را که میبینند بدون فیلتر خاصی و روراست شرح میدهند. گویی تنها آنها میتوانند بی هیچ تردیدی باور داشتهباشند خدای جنگافروزان و قربانیان جنگ یکی است، و بیاموزند واقعیت هر چیز ممکن است غیر از آنچه در ظاهر مینماید باشد اما تلخ نشوند.
سفرهای خطرناک من روایتی از تجربهی تلخ دوران مرگ صلح و پاگرفتن جنگ جهانی دوم و دهههای پس از آن است که زندگی نویسنده از هفت سالگی تا زمان نگارش کتاب را دربرمیگیرد اما آنچه ذکرش رفت تنها یک روی سکه است.
روی دیگر آن، ایوان کلیمای کبیر است. کلیمای روح پراگ که محبت خاصی به او داریم و میشود گفت هر آنچه نوشته ـ یا دستکم هر آنچه از او ترجمه شده ـ به مذاق ما خوش آمده و نامش که روی جلد کتابی ظاهر میشود هیجان خاصی وجودمان را فرا میگیرد و دیریازود تن میدهیم به وسوسهی خواندن کار جدید او. در سفرهای خطرناک من قرار است همراه داستان زندگی کسی شویم که نهتنها از جنگ و چنگال فاشیستها و سپس کمونیستها جان بهدر برده، بلکه تبدیل به ایوان کلیمای بزرگ شدهاست، و همین جذابیت خوانش را دوچندان میکند.

ایوان کلیما در قرن دیوانهی دیوانهای کودکی و جوانی کرده که در آن از جانبهدربردههای دوران فاشیسم و اردوگاههای مرگ میپرسند چهطور شد که آن همه بچه را کشتند ولی تو یکی نجات پیدا کردی! کلیما پاسخ این دنیای عجیب و دیوانه را در مصاحبهای چنین داده: «خیلی ساده! بلیتم برد! لاتاری وحشتناکی بود، ولی شماره برنده نصیب من شد!» البته بخت بلند کلیما برقرار نماند و بعد از فاشیستها، نوبت کمونیستها بود که جامعهی چک را به چهارمیخ بکشند، اسارتی نه بهمدت شش سال، که بهطول چهار دهه.
کلیما تا جایی که حافظه مجال میدهد روایت زندگیاش را در ۱۲ فصل با خواننده قسمت میکند. در یکی، دو صفحهی اول فصل نخست با صدای ایوان کلیمای نویسنده اما از نگاه ایوان کلیمای هفت ساله با خیابان محل زندگی خانوادهی و صاحبخانه و همسایههاشان آشنا میشویم اما مجالی برای لذتبردن از زیبایی و آرامش محیط و گپوگوی غروبهای تابستان نیست. تهاجم نازیها و جنگ و خیانت و هیولاهای ریز و درشتی که با جنگ از زیر زمین بیرون میخزند از آنچه فکر میکنیم نزدیکترند.
باید محتاط بود و درگوشی حرف زد و از کنار موضوعهای داغ با احتیاط گذشت. این را کلیمای کم سنوسال و بچههای دیگر باید آویزهی گوش کنند، نه تنها در روزهای جنگ، که حتی پس از جنگ. کلیمای کوچک که از آلمانیها چیزی نمیداند جز اینکه آنها عکس شخصی به نام آدولف هیتلر را سر در خانهشان میزنند و از پدر شنیده آلمانیها آدمکش و دشمن چکها هستند، و تکلیف خانوادههای چکی ـ آلمانی هم اصلاً معلوم نیست، در نهایت شگفتی درمییابد که یهودی است و باید ستارهی زرد به سینه بچسباند و همراه خانوادهاش و سایر همسایههای یهودیشان به اردوگاه ترزین منتقل شود.
دوری از خیابان محبوب سهسال و نیم طول میکشد و خانوادهی کلیما (جز پدر که نمیدانند زنده است یا نه) زمانی به خانه برمیگردند که جنگ تمام شده و پرچم چکسلواکی همهجا در اهتزاز است و باید بن غذا گرفت. در واقع آنها تنها خانوادهی یهودی ساختمانشان هستند که از اردوگاه زنده برگشتهاند.
در فصل دوم به عقب برمیگردیم، تازه یکسال از آغاز جنگ گذشته و آلمانیها مدرسهرفتن بچههای یهودی را ممنوع کردهاند و حتی سینما هم نباید رفت وگرنه سر از اردوگاه کار درمیآوری. در چنین روزهای سیاهی رابطهی محبتآمیز میان کلیمای کوچک یهودی و دوشیزه ولاستای آلمانیِ مسیحی پا میگیرد و از دل آن تصویرهایی بهیادماندنی نقش میشود.
فصلهای بعد به شرح جزئیات زندگی در بهاصطلاح پادگان و نقلوانتقالهای متعدد میگذرد و تجربههایی رنگارنگ و بیشتر تلخ ایوان را در مسیر رشد قرار میدهد تا کمکم معنای واقعی عشق و دوستی و راز نگاههایی را دریابد که میتوانند دیگران را چون خورشید گرم کنند. ایوان کلیمای نویسنده رفتهرفته از درون ایوان اسیر در اردوگاه سر بر میکشد.
کلیمای کوچک و دوستانش در پادگان بهمدد تخیل به جنگ دشمن میروند و افسانهسرایی و داستانگویی کار هر روزشان میشود، کلید موفقیت را هم در دست دارند: هرچه بیشتر بگویی ایدههای بیشتری هم به ذهنت میرسد. در همین حال زندگی در پادگانها ادامه دارد و عشق و رابطهی انسانی نمیگذارد ترس از انتقال به اتاق مرگ همواره دست پیش را داشتهباشد. همانطور که انتظارش میرود بالاخره روسها میآیند و کلیما بزرگترین خوشبختیاش تا آن لحظه را تجربه میکند.
محاکمه از تأثیرگذارترین بخشهای کتاب است. کلیما ۱۷ ساله شده و همراه پدرش در دادگاه یکی از خشنترین افسران اساس اردوگاه ترزین شرکت میکند. توجیه و منطق متهم بر مبنای جایگزینپذیر بودن اجزای سیستم فاشیسم است و اینکه بودونبود یا عملکرد او در عمل نمیتوانسته مانع وقوع فجایع انسانی شود، حال آنکه به زعم متهمکنندگان هیچ دستگاهی حتی اگر یک چرخ کوچک نداشتهباشد کار نمیکند.
فصل آخر کتاب با رویدادهای ۲۰ سال پس از پایان جنگ، زمانی که به کلیما اجازه دادهاند برای افتتاح اجرای یکی از نمایشنامههایش به دوسلدورف برود، آغاز و به زمان نوشتن زندگینامه ختم میشود.
گویی پاسخ تمامی پرسشها و چراها در فصل آخر و گزارش تکاندهنده دیدار و مصاحبه کلیما با جنایتکار جنگی، یوزف منگله، خلاصه میشود، اینکه اگر از سر تعصب وجدانمان را خفه کنیم و انسانیت را در خود بکشیم و با احساس گناه بیگانه شویم جنایت در مقام چرخی از دستگاهی بزرگ و حتی هیتلر و منگله شدن از ما دور نخواهدبود، و هر جنایت و سبعیتی توجیه، معنی و حتی هدف والا خواهدداشت. شاید کلیما ما را شریک داستان زندگیاش کرده تا این نکته را بهزمزمه در گوشمان فریاد کند.
خرده جنایتهای چرخهای کوچک دستگاههای بزرگ