حتی اگر نباشی، میآفرینمت
اعترافات یک دوست خیالی شصت فصل کوتاه دارد، انگار هر فصل بخشی از دفترچهخاطرات ژاک است. ما با او همراه میشویم. به خانهی خانوادهی پاپیه پا میگذاریم، به مسئلهی هویت فکر میکنیم، به دنیای بیانتهای تخیل سرک میکشیم و با انجمن خیالیهای گمنام و دفتر انتقال آشنا میشویم.حتی اگر نباشی میآفرینمت…
اعترافات یک دوست خیالی
نویسنده: میشل کیوواس
مترجم: زهرا چوپانکاره
ناشر: کتاب چ(واحد کودک و نوجوان نشر چشمه)
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸۱۹۱
اعترافات یک دوست خیالی شصت فصل کوتاه دارد، انگار هر فصل بخشی از دفترچهخاطرات ژاک است. ما با او همراه میشویم. به خانهی خانوادهی پاپیه پا میگذاریم، به مسئلهی هویت فکر میکنیم، به دنیای بیانتهای تخیل سرک میکشیم و با انجمن خیالیهای گمنام و دفتر انتقال آشنا میشویم.حتی اگر نباشی میآفرینمت…
اعترافات یک دوست خیالی
نویسنده: میشل کیوواس
مترجم: زهرا چوپانکاره
ناشر: کتاب چ(واحد کودک و نوجوان نشر چشمه)
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸۱۹۱
حتی اگر نباشی میآفرینمتمصرعی از قیصر امینپور
میآفرینمت
من دوست خیالی داشتم. وقتی کودک بودم اسبی داشتم که با آن توی چمنزارهای سبز یورتمه میرفتم، خواهری داشتم که هر شب از تب میسوخت و میمرد و هر صبح دوباره به دنیا میآمد، کسی را داشتم که توی سرم با او حرف میزدم و به من میگفت کار درست چیست.
من بیشتر این دوستها را از کتابها پیدا کرده بودم، هر شخصیتی که به نظرم دوستداشتنی بود توی سرم جان میگرفت و روزها، هفتهها و حتی سالها همانجا زندگی میکرد.
وقتی خواندن اعترافات یک دوست خیالی را شروع کردم به این فکر کردم که من همیشه «روایتگر» حضور دوستهایم بودم، من کسی بودم که برایشان نامه مینوشتم، من بودم که برای زندگیشان تصمیم میگرفتم، برای به دنیا آمدن و برای مرگشان.
حالا این بار قرار بود یکی از این دوستهای خیالی روبهروی من بنشیند و به من بگوید تمام مدتی که توی سر آدمها زندگی کرده، چه حسی داشته؟
نمیدانم این خطها داستان کتاب را لو میدهد یا نه، اما اگر کسی که این کتاب را بردارد و از اسم کتاب، روی جلد و جملهای که بر آن نقش بسته- «نامرئی بودن یا نبودن، بستگی به حس خودت دارد»- حدس نزند قرار است داستان یک دوست خیالی را بخواند، احتمالا بعد از چند فصل شگفتزده میشود…! وقتی که بفهمد چرا هیچکس «ژاک پاپیه» را دوست ندارد، چرا هیچکس او را نمیبیند و برایش مهم نیست که چه حسی دارد؟
شاید این واقعیت توی صورت خواننده هم بخورد. درست مثل وقتی ژاک پاپیه فهمید برادر دوقلوی فلور نیست. برای همین است که والدینش هیچوقت از او نمیپرسند شام چه میخورد؟ برای همین است که وقتی در مدرسه دستش را بالا کرده تا به سوالی جواب دهد معلم اسمش را صدا نمیزند، برای همین است که در مسابقهی فوتبال موقع یارکشی هیچکس او را انتخاب نمیکند.
پس شما قرار نیست داستان پسری هشت ساله را بخوانید که هیچکس جز خواهرش به او توجه نمیکند، شما قرار است داستان پسری را بخوانید که زاییدهی ذهن فلور است.
فلور خوششانس است که پدر و مادرش مغازهی عروسکفروشی دارند و خانهشان پر از عروسکهای خیمهشببازی است. آنها فکر میکنند بازی و پرورش تخیل مهم است، برای همین است که سر شام یک بشقاب اضافه روی میز میگذارند و برای فلور تخت دوطبقه خریدهاند. اما آنها هم خسته میشوند و به نظرشان بازی فلور دیگر زیادی طول کشیده! واقعا لازم است کتاب درسی و مسواک اضافه هم بخرند؟
بامزگیاش این است که وقتی ژاک اول یواشکی حرفهای کسانی را که فکر میکند پدر و مادرش هستند، میشنود جا میخورد. با خودش فکر میکند یعنی فلور، خواهر دوقلویش، بهترین دوستش، یک دوست خیالی دارد و به او چیزی نگفته؟! چطور است که او هم برای خودش یک دوست خیالی اختراع کند؟! میآفرینمت!!
خیالی در خیالی پیچیده میشود و داستان شکل میگیرد و پیش میرود. تا جایی که فلور و ژاک سر از مطب روانشناس درمیآورند و همینجاهاست که ژاک کمکم به هویت خودش شک میکند. اگر او یک پسر واقعی نیست، پس کیست؟ جواب سوال او پیش دختر گاوچران اسکیت باز است، ژاک یک روز که به پارک رفته با او روبهرو میشود، دختری که کمکم باید جای تازهای برای خودش پیدا کند چون صاحبش دارد بزرگ میشود.
قبول این واقعیت برای ژاک دشوار است، مگر میشود باور کند هیچوقت وجود نداشته؟ مگر به همین آسانی است؟ ژاک باید خودش را دوباره پیدا کند، باید برای خودش خانهی تازهای بسازد و هویتی بنا کند.
اعترافات یک دوست خیالی 60 فصل کوتاه دارد، انگار هر فصل بخشی از دفترچهخاطرات ژاک است. ما با او همراه میشویم. به خانهی خانوادهی پاپیه پا میگذاریم، به مسئلهی بحران هویتلینک بحران هویت فکر میکنیم، به دنیای بیانتهای تخیل سرک میکشیم و با انجمن خیالیهای گمنام و دفتر انتقال آشنا میشویم.
راستش من از خواندن این کتاب هیجانزده شدم. چون یاد دوستهای خیالی خودم افتادم، حالا میتوانستم روایت آنها را هم بشنوم. چون این کتاب پر از کنجکاوی و بازیگوشی است، شخصیتهایی به یادماندنی دارد و تخیل و ذهن مخاطبش را قلقلک میدهد، مخاطبی که احتمالا سالهای آخر دبستان است و کمکم دارد پا به نوجوانی میگذارد. این کتاب برای او رجعتی است به گذشتهای نه چندان دور که در آن هر چیزی ممکن بود، فقط کافی بود چشمهایت را ببندی و تصور کنی.
من از خواندن این کتاب هیجانزده شدم چون فضایش متفاوت است، فانتزی آن با چیزی که از فانتزی در رمانهای کودک و نوجوان سراغ داریم تفاوت دارد. در این کتاب مهمتر از ماجراهای پی در پی، ساختن شخصیتهاست. حرکت کردن با آنها و فکر کردن به مسائل و مفاهیم مختلف.
گاهی به جملههایی برمیخوردم که دوست داشتم آنها را جایی یادداشت کنم، مثل «وقتی خوب فکرش را میکنی، میبینی که توی دنیا کلمه به اندازهی کافی نیست. مثلا هیچ کلمهای برای آن دایرهی نوری که مهتاب کف زمین تابانده نداریم.»
میشود اعترافات یک دوست خیالی را خواند و به کلمهها فکر کرد، به دوستی، به ارتباط با دیگران و چیزهایی که برایمان مهم است. فکر میکنم و راستش امیدوارم بچههای نه تا یازده ساله هم از خواندن این کتاب هیجانزده شوند و یادشان بیاید تخیل میتواند ارزشمندترین دارایی هر کسی باشد!