سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

جوابیه‌ای بر «چرا می‌خواهیم مرگ طبیعی هنرمندان را خودکشی جا بزنیم؟»

جوابیه‌ای بر «چرا می‌خواهیم مرگ طبیعی هنرمندان را خودکشی جا بزنیم؟»

 

چندوقت پیش دوستمان آقای مهدی ملکشاه مطلبی نوشت با این عنوان که «چرا می‌خواهیم مرگ طبیعی هنرمندان را خودکشی جا بزنیم؟» جوابی که به این پاسخ دادم می‌تواند در وهله‌ی اول خطرناک و ناراحت‌کننده به نظر برسد: «بین مرگ خودخواسته و جهان هنرمند همانندی‌هایی وجود دارد.» اما لازم است تاکید کنم که نتیجه‌‌ی نهایی آن مشابه خلق یک جهان هنری نیست؛ چرا که ویرانی یک موجود زنده نمی‌تواند هنرمندانه باشد؛ همان‌طور که فقر نیست، که جنگ نیست، که قتل نیست. کافی است به یک قاب فوق‌العاده از پرتره‌ی کودکی جنگ‌زده نگاه کنید و ببینید در زیستن در ویرانی، در رنجی که آدمی می‌برد، هیچ هنر، قداست و شکوهی نمی‌تواند پدیدار باشد.  

چندوقت پیش دوستمان آقای مهدی ملکشاه مطلبی نوشت با این عنوان که «چرا می‌خواهیم مرگ طبیعی هنرمندان را خودکشی جا بزنیم؟» جوابی که به این پاسخ دادم می‌تواند در وهله‌ی اول خطرناک و ناراحت‌کننده به نظر برسد: «بین مرگ خودخواسته و جهان هنرمند همانندی‌هایی وجود دارد.» اما لازم است تاکید کنم که نتیجه‌‌ی نهایی آن مشابه خلق یک جهان هنری نیست؛ چرا که ویرانی یک موجود زنده نمی‌تواند هنرمندانه باشد؛ همان‌طور که فقر نیست، که جنگ نیست، که قتل نیست. کافی است به یک قاب فوق‌العاده از پرتره‌ی کودکی جنگ‌زده نگاه کنید و ببینید در زیستن در ویرانی، در رنجی که آدمی می‌برد، هیچ هنر، قداست و شکوهی نمی‌تواند پدیدار باشد.  

 

 

جوابیه‌ای بر «چرا می‌خواهیم مرگ طبیعی هنرمندان را خودکشی جا بزنیم؟»

 

 

چندوقت پیش دوستمان آقای مهدی ملکشاه مطلبی نوشت با این عنوان که «چرا می‌خواهیم مرگ طبیعی هنرمندان را خودکشی جا بزنیم؟» راستش من با نوع نگرش و شیوه‌ی استدلال ایشان موافق نبودم، حتی به نظرم آمد که چنین پنداری به طور عام در مورد مردم ما صحت ندارد -به اعتقاد من تردید مردم بیشتر بر سر موضوع “خودکشی کردن یا خودکشی شدن” هنرمندان است که البته حق با آنهاست و به گواه تاریخ این سرزمین، باید همیشه چنین احتمالات و تردیدهایی را در نظر گرفت! اما به هر حال قضاوت دوستمان بسیار شخصی و تجربی بود و بنا نیست که ما تفکرات شخصی و تجربی دیگران را با معیارهای بررسی‌ علمی و روشمندانه بسنجیم. 

 

این موضع‌گیری چالش‌برانگیز باعث شد که من از همان لحظه‌ی مواجهه با این نوشته به این موضوع فکر کنم. در اصل هم متن خوب یعنی اینکه مخاطب را به فکر وادارد و از خودش سوال بپرسد؛ اینکه “چرا مردم دوست دارند مرگ طبیعی هنرمندان را خودکشی تصور کنند؟” فارغ از اینکه آیا اصلا این ادعا حقیقت دارد یا نه، و فارغ از اینکه آیا می‌شود راغبان به خودکشندگی را قضاوت اخلاقی کرد و نسخه‌ی درخوری برایشان پیچید، و فارغ از اینکه آیا خودکشی راه‌حل چیزی است یا نه؛ مایل بودم خودم را جای آن دیگرانِ ناظر (مردم) بگذارم و ببینم چرا مایلم که مرگ طبیعی هنرمندان را خودکشی در نظر بگیرم.

 

برای من، کسی که دانش‌آموخته‌ی نه چندان فعال مطالعات زنان است و اندکی با بررسی‌های جامعه‌شناسانه و مردم‌شناسانه آشنایی دارد، این امر ضروری است که فکر کند مردم همین‌طور الله‌بختکی جوگیر نمی‌شوند و پشت هر کنش به ظاهر ساده‌لوحانه‌ی آن‌ها نیروی محرکه‌ی منطقی وجود دارد. 

 

پس خودم را جای یکی از آن‌ها گذاشتم -کیفیتی که ادبیات به آدمی می‌بخشد- و از خودم پرسیدم چرا؟ جوابی که به این پاسخ دادم می‌تواند در وهله‌ی اول خطرناک و ناراحت‌کننده به نظر برسد: «بین مرگ خودخواسته و جهان هنرمند همانندی‌هایی وجود دارد.» اما لازم است تاکید کنم که نتیجه‌‌ی نهایی آن مشابه خلق یک جهان هنری نیست؛ چرا که ویرانی یک موجود زنده نمی‌تواند هنرمندانه باشد؛ همان‌طور که فقر نیست، که جنگ نیست، که قتل نیست.

 

کافی است به یک قاب فوق‌العاده از پرتره‌ی کودکی جنگ‌زده نگاه کنید و ببینید در زیستن در ویرانی، در رنجی که آدمی می‌برد، هیچ هنر، قداست و شکوهی نمی‌تواند پدیدار باشد.

 

از این منظر شما را ارجاع می‌دهم به کتاب «تماشای رنج دیگران» نوشته‌ی سوزان سانتاگ که در این رابطه بحث اخلاقی مهمی را مطرح کرده است.

 

تماشای رنج دیگران سوزان سانتاگ

 

 

من در اینجا فرضیاتی را به عنوان دلایل احتمالی ادعای ایشان ارائه کرده‌ام که البته می‌تواند درستی یا نادرستی آن مورد آزمون دیگران قرار بگیرد.

 

آمارها حرف می‌زنند

از قدیم گفته‌اند مشت نمونه‌ی خروار است. علاوه‌براین، آمارها نشان می‌دهد که مرگ خودخواسته در میان هنرمندان گستردگی بیشتری دارد. البته از آن‌جایی که برای بیشتر جوامع و حتی دولت‌ها چنین مرگی برای هنرمندان تابو نبوده (که چرایی آن هم جای بحث و بررسی دارد) شاید پرداخت عمومی بیشتری نیز به آن اختصاص یابد. چراکه همواره مرگ خودخواسته‌ی گروه‌های دیگر همچون زنان، کودکان و کارگران با پنهان‌کاری و سکوت عمومی بیشتری همراه است. اما بدون در نظر گرفتن این پنهان‌کاری‌ها، آیا هنرمندان بیشتر از بسیاری از گروه‌ها تمایل به خودکشی دارند؟ آمارها پاسخ می‌دهند: بله!

 

جذابیت‌های محسورکننده‌ی درام

مردم نسبت به زندگی هنرمندان کنجکاوند و هر چیز روزمره‌ای در زندگی آن‌ها ماجرای جالبی است که ارزش داستان‌سرایی و خیالپردازی دارد. برای همین است که ما همچنان زندگی‌نامه‌ی آدم‌های مهم به ویژه هنرمندان را دنبال می‌کنیم. خودکشی می‌تواند علی‌رغم خشن و زمخت بودنش بسیار دراماتیک باشد. چرا که این مرگ با ظرایف، پیش‌داستان‌ها و پایان‌بندی معنادار بیشتری همراه است.

 

تصور یک جهان‌بینی معنادار

شاید یکی از مهمترین چیزهایی که باعث شود انسان زندگی را بی‌معنا بداند قطعیت مرگ است. آدم‌ها به دنیا می‌آیند، درگیر کشمکش‌های بی‌پایان زندگی می‌شوند و دست آخر ناگهان نمایش به پایان می‌رسد. این با تلاش هنر برای یافتن یا دادن معنا به هر چیزی، حتی ساده‌ترین پدیده‌ها، در تضاد است. اما مرگ خودخواسته در ذهن مخاطب دریچه‌ای را به سوی معنا و یک نوع نگرش ویژه باز می‌کند؛ هرچقدر هم که این معنا تلخ، زننده و ناپسند باشد. مردم دوست دارند زیست هنرمندان را واجد یک جهان‌بینی معنادار تصور کنند حتی اگر با آن جهان‌بینی مخالف باشند.

 

خلاف عادت، خلاف جریان

تصور بر این است که هنرمندان خلاف جریان اصلی جامعه‌ی خود حرکت می‌کنند. منظورم نوعی بیگانگی با جامعه و همراه نبودن با امواج مهم آن نیست بلکه یک جور آغشتگی با رویکرد انتقادی است؛ اینکه هنرمند این فرصت را برای خود محفوظ می‌داند که به هر پدیده‌ای با رویکردی انتقادی و متضاد با دیگران (حتی نادرست) بنگرد و چه بسا خلاف آن حرکت کند. از این نظر شاید مردم گمان کنند که زندگی به سیاق خلاف عادت بتواند تا نوع مرگ هنرمند نیز بسط پیدا کند.

 

کسی چه می‌داند؟

نفس هنر ابهام‌آور و کنایه‌آمیز است. چرا که لایه‌های مختلفی را دربرمی‌گیرد و قصد دارد به چیزی در عمق هر پدیده‌ای برسد. بنابراین همواره در یک اثر هنری یک حدی از ناشناختگی و ابهام وجود دارد. هرچقدر هم که مخاطب بتواند بخشی از آن را دریابد اما غالبا این گونه نیست که همه چیز کاملا روشن و بدیهی باشد. ابهام نیز می‌تواند یکی از ویژگی‌های مشترکی باشد که مردم بخواهند کار هنرمند را با خودکشی شبیه‌سازی کنند.

 

بار جاودانگی

هنر را یکی از تلاش‌های انسان برای جاودانگی می‌دانند؛ میل به همیشه ماندن و زیستن. انسان از دیرباز می‌خواست که به اکسیر حیات دست یابد و پیوند خود را با زندگی حفظ کند. شاید این گفته با خودکشی و تمایل به مرگ در تضاد باشد اما گفته‌ها و شنیده‌ها حاکی از آن است که خودکشی نه از روی تمایل به مرگ که از روی تمایل به زندگی و ناتوانی در محقق شدن آن است. و از سویی دیگر به نظر می‌رسد هنرمندانی که مرگ خودخواسته را انتخاب کردند مدت بیشتری در ذهن مردم آن جامعه حضور داشته‌اند (هرچند که این ماندگاری بدون درنظر گرفتن ارزش واقعی آثار او منصفانه به نظر نمی‌رسد).

 

صدای کوتاه و بلند اعتراض

هنر غالبا دارای ماهیت اعتراضی است. هنرمندان در یک وضعیت نرمال اجتماعی و سیاسی این حق را برای خود قائلند که در بیان شفاهی و بیان هنری خود انتقاد و اعتراض کنند. در شرایط نابسامان و توام با محدودیت، ممکن است تنها به همان ابزار بیان هنری خود اکتفا کنند و به طریقی صدای اعتراض خود و جامعه‌ی خود باشند. مرگ خودخواسته نیز در اغلب موارد نوعی اعتراض است؛ به هر چیز یا کسی که شرایط ادامه دادن را –به زعم فرد- از او ستانده. بنابراین این امر نیز محتمل است که مردم ماهیت اعتراض را هم به هنرمند و هم به مرگ خودخواسته تسری دهند.

 

دیوانه چو دیوانه ببیند

دلیل آخر به نظر من می‌تواند ساده‌ترین و سرراست‌ترین باشد: به گمان بسیاری از مردم، هنر دیوانگی است، هنرمند دیوانه است و مرگ خودخواسته یک عمل دیوانه‌وار. با این گزاره‌ها نتیجه‌گیری کاملا منطقی به نظر می‌رسد!

 

 

سوزان سانتاگ

  این مقاله را ۸ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *