جرارد، رهبر وفادار قرمزها
داستان من اتوبیوگرافی استیون جرارد، شرحی است از وقایع و خاطراتی که در ذهن او نقش پررنگتری بستهاند. کتاب علاوه بر مرور بخشی از دوران فوتبال این بازیکن، خواننده را با تمایلات، ذهنیت و شخصیت ورزشی او آشنا میکند. جرارد از آن نوع بازیکنهایی است که هر هواداری آرزوی حضور چنین کسی را در تیمش دارد: وفادار، متمرکز روی فوتبال و بیتوجه به جذابیتهای مادی، کسی که روحیه یک رهبر را دارد.
داستان من اتوبیوگرافی استیون جرارد، شرحی است از وقایع و خاطراتی که در ذهن او نقش پررنگتری بستهاند. کتاب علاوه بر مرور بخشی از دوران فوتبال این بازیکن، خواننده را با تمایلات، ذهنیت و شخصیت ورزشی او آشنا میکند. جرارد از آن نوع بازیکنهایی است که هر هواداری آرزوی حضور چنین کسی را در تیمش دارد: وفادار، متمرکز روی فوتبال و بیتوجه به جذابیتهای مادی، کسی که روحیه یک رهبر را دارد.
استیون جرارد کاپیتان سابق تیم ملی انگلیس و اسطوره باشگاه لیورپول نوعاً بازیکنی بود که هواداران فوتبال علاقه دارند بازیکنی شبیه به او در تیمشان حضور داشته باشد. کسی که در کودکی با رویای پوشیدن پیراهن لیورپول روز را به شب میرساند. خیلی زود در ۸ سالگی به این باشگاه پیوست و به مدت ۲۷ سال و تا ۳۵ سالگی عضو این تیم بود.
مهمتر اینکه علیرغم داشتن پیشنهادهای اغواکننده از تیمهای بزرگ داخلی و خارجی نظیر چلسی و رئال مادرید، تیم مورد علاقهاش را ترک نکرد. بازیکنی که فکروذکرش فوتبال و قهرمانی بود، پول برایش اهمیت چندانی نداشت، عاشق بازی در کنار بازیکنان خوب و از تبلیغات گریزان بود.
داستان من اتوبیوگرافی استیون جرارد، شرحی است از وقایع و خاطراتی که در ذهن او نقش پررنگتری بستهاند. کتاب علاوه بر مرور بخشی از دوران فوتبال این بازیکن، خواننده را با تمایلات، ذهنیت و شخصیت ورزشی او آشنا میکند.
داستان من علیرغم اینکه نثر و ترجمه فوقالعادهای ندارد و صدها غلط املایی، نگارشی و تایپی در آن دیده میشود، علاقهمندان به فوتبال را به خود جذب و با زاویه نگاه یکی از بهترین هافبکهای قرن ۲۱ همراه میکند. نوع روایت بازیها در این کتاب (با جزئیات فراوان در حد دریافت پاس از چپ و ارسال پاس به جلو) شاید بیشتر برای یک مستند ویدیویی مناسب باشد اما بررسی حواشی دیدارها و تمرینات و سفرها در آن جذابیت خاص خود را دارد.
خیابان آیرونساید، محله هویتون، لیورپول
مثل همه بازیکنان بزرگ فوتبال جرارد هم از کودکی شیفته این بازی بود. خاطرهاش از پوشیدن پیراهن رابسون به خوبی فضایی که در آن رشد کرده را برای مخاطب ترسیم میکند:
«در فینال جام جهانی آیرونساید گل پیروزی را میزدم و خوشحالی میکردم. معمولاً گازا [پل گاسکویین] بودم. پیراهن انگلستان با نام او را میپوشیدم و بعد از چند دریبل توپ را از بین دو سطل زباله که نقش تیرهای دروازه را بازی میکردند عبور میدادم. در خیابان آیرونساید میدویدم و مشتهایم را در آسمان تکان میدادم و همه کشور من را میپرستیدند.
برایان رابسون یکی دیگر از بازیکنان محبوبم در تیم ملی انگلیس بود و درست مانند من در میانه زمین بازی میکرد. زمانی که پیراهن سفید را بر تن میکرد فراموش میکردم که بازیکن یونایتد است. از یونایتد متنفر اما عاشق رابسون بودم. یک روز پدرم من را در خیابان در حالی که پیراهن انگلیس با نام و شماره رابسون به تن داشتم و بازی میکردم دید. من را به داخل خانه صدا کرد و پرسید:
«پوشیدن پیراهن رابسون در هویتون؟ همسایهها چه فکر میکنند؟» سری تکان دادم، لباسم را عوض کردم و با پیراهن لیورپول به خیابان بازگشتم.»

اولین حضور در آنفیلد
خاطره اولین حضور استیوی جی کوچک در آنفیلد برای هر کودک فوتبالدوستی که تجربه مشابه داشته یادآور یکی از لحظات بینظیر زندگی است. لحظه جادویی اولین حضور در ورزشگاه:
چهارشنبه ۲۶ نوامبر ۱۹۸۶ دیدار لیورپول مقابل کاونتری، پدرم برای اولین بار من را به آنفیلد برد. در جایگاه قدیمی کملینرود نشسته بودیم و من به جایگاه کاپ خیره شده بودم. از هیجان سر از پا نمیشناختم. اولین بار بود که دریای قرمز را میدیدم و مست خوشبختی بودم. عاشق شعر خواندن و شعارها شده بودم. چمن سبز آنفیلد زیر نور درخشان چقدر زیبا بود. آن شب لیورپول ۳-۱ پیروز شد و هر سه گل را یان مالبی از روی نقطه پنالتی وارد دروازه کرد. سه پنالتی!
وفاداری
«در سال ۲۰۰۵ نزدیک بود لیورپول را به مقصد چلسی ترک کنم. تنها دلیلی که باعث شد در نهایت بمانم این بود که لیورپول هم به عنوان یک تیم و هم یک شهر برایم ارزش زیادی دارد. چلسی و لندن برایم معنا و مفهوم خاصی ندارند.
در طول روزهایی که بین رفتن و ماندن مردد بودم هم هرگز پیش خود فکر نکردم که «میخواهم به جای لیورپول برای چلسی بازی کنم.» فکر میکردم «دوست دارم برای خوزه مورینیو کار کنم.» مطمئن بودم که تحت هدایت مورینیو به تمام افتخاراتی که آرزویش را داشتم میرسیدم. تصمیم من در یک انتخاب ساده خلاصه میشد. آیا میخواهم با چلسی افتخار کسب کنم یا به لیورپول وفادار بمانم؟
طرفداران چلسی همشهریهایم نیستند. من به لیورپول تعلق دارم به همین خاطر تصمیم به ماندن گرفتم. بردن دو، سه یا چهار جام با لیورپول برایم معنی بیشتری داشت. آن قهرمانیها برای همه عمرم کافی است.»

خودِ خودِ فوتبال
در دنیایی که فوتبال کمکم به یک صنعت تماموکمال تبدیل و وجه تجاری آن بر وجه ورزشیاش غالب میشود جرارد توجهی به زرقوبرق پیرامون این ورزش ندارد. فقط خوب بازی کردن و پیروزی و قهرمانی او را ارضا میکند:
«هرگز به بخش تجاری فوتبال مدرن علاقهای نداشتهام. مالکین، اسپانسرینگ شرکتهای بزرگ و پولی که از فوتبال به دست میآید توجه مرا به خود جلب نکرده است. مانند اکثر هواداران فوتبال ترجیح میدهم به جای پول، اسپانسر، سهام و شرکتها، درباره تیمام، مسابقهای دراماتیک یا گلی باورنکردنی حرف بزنم.
در سال ۲۰۱۵ فقط شش یا هفت بازی در لیورپول برایم باقی مانده بود که مدام یاد حرفهای همیشگی پدرم میافتادم: «همه چیز از اینجا شروع میشه. هر کاری که پیش از این انجام دادی دیگه گذشته.»
در سال ۲۰۱۴ باشگاه از من خواست تا در تبلیغی برای کمپانی نیوهآ شرکت کنم. اما درخواست آنها را رد کردم. به جز تبلیغات اجباری لیورپول آمادگی شرکت در هیچ تبلیغ دیگری را نداشتم. صدها پیشنهاد تبلیغ کالا داشتهام و همیشه جوابم منفی بوده. میتوانم لیستی بلند از تمام پیشنهادهایی که رد کردهام را ارائه کنم. دوران ورزشیام همیشه حول فوتبال میچرخید. نه پول و نه تصویر یک سلبریتی برایم جذابیتی نداشته است.»
میل به لذت بردن از فوتبال
چند بازیکن در دنیای فوتبال میشناسید که علیرغم رضایت مربی، از کار خود ناراضی باشند تا جایی که از او درخواست ویدیوچک کنند؟! این میل به لذت بردن درونی از فوتبال چیزی است که جرارد را از بسیارانی متمایز میکند:
«در اواخر نوامبر ۲۰۱۳ به دیدن برندن راجرز رفتم و گفتم: «حس میکنم کمکی به خط حمله تیم نمیکنم. کمی در میانه میدان سردرگم شدهام.» اول شوکه شده بود. برندن فکر میکرد که خیلی هم خوب باز میکنم اما از او خواستم به بازیهایم نگاهی بیاندازد و وضعیت بدنیام را بررسی کند. از او خواستم با کادر آنالیز و بدنسازی صحبت کند.
احتیاج به توضیحی برای حس درونیام داشتم و از عملکرد خودم راضی نبودم. بعد از تمرین روز بعد برندن مرا به دفترش فراخواند و تایید کرد که حق با من بوده است. تعجب کرد از اینکه حس درونیام با آنالیزهای کامپیوتری همخوانی دارد و از آن مهمتر به ایرادات بازیام پی برده بود. برایم ویدیویی گذاشت. واضح بود که تمرکز کافی در حرکات سرم و دیدن اطراف ندارم، با سرعت لازم در موقعیت قرار نمیگرفتم و ریتم بازیام کند شده بود.»

کاپیتانی
«وظایفم به عنوان کاپیتان هیچوقت متوقف نمیشد. جدای از نگرانی همیشگی برای حفظ بهترین بازیکنانمان، یک نقش غیررسمی دیگر در باشگاه داشتم. توجیه بازیکنان بزرگ برای پیوستن به لیورپول. داستان هر تابستان من. باشگاه میگفت که چه ستارهای را مدنظر دارد و میخواست که با او تماس بگیرم. فکر میکردند درخواست پیوستن به لیورپول از جانب من تاثیر بیشتری دارد.
بهترین قسمت کاپیتانی اما از بین بردن نگرانی دیگران بود. این مسئولیت من بود که برای حفظ انسجام تیم، خانوادههای بازیکنان را بشناسم و به مشکلات و تردیدهایشان گوش کنم. مثل زمانی که جردن هندرسون در اوایل انتقالش از ساندرلند به لیورپول در شرایط سختی به سر میبرد و من با مادرش صحبت کردم و به او آرامش دادم.»
همیشه در زمین بازی
«برای دوران بعد از لیورپول از قطر پیشنهاد ۱۳٫۵ میلیون یورویی داشتم که آن را رد کردم. قطر جای مناسبی برای من و خانوادهام نبود. آمریکا جذابتر بود. لیگ MLS اجازه میداد تا چند سال دیگر در سطح خوبی فوتبال بازی کنم. از نظر حرفهای نمیتوانستم قبول کنم که تبدیل به یک بازیکن تعویضی شوم. فرانک لمپارد را به یاد میآوردم که بعد از ترک چلسی هفتههای متوالی روی نیمکت منچستر سیتی مینشست. نمیتوانستم همان مسیر را بروم . همیشه میخواستم درون زمین باشم.»