بورلی کلییری نویسنده مشهور داستانهای کودک در 104 سالگی درگذشت
میلیونها نفر در سراسر جهان ماجراجوییهای رامونا و بیزوس کوئیمبی را خواندهاند که از کودکی کلییرلی در ایالت اورگون ایالات متحده آمریکا الهام گرفته بود. این نویسنده داستانهای مشهور کودک و نوجوان سال 1916 به دنیا آمده بود، در میانه جنگ جهانی اول. از دهه پنجاه میلادی به نوشتن داستان برای کودکان رو آورد و کارهای او در تمام جهان بسیار محبوب شد.
میلیونها نفر در سراسر جهان ماجراجوییهای رامونا و بیزوس کوئیمبی را خواندهاند که از کودکی کلییرلی در ایالت اورگون ایالات متحده آمریکا الهام گرفته بود. این نویسنده داستانهای مشهور کودک و نوجوان سال 1916 به دنیا آمده بود، در میانه جنگ جهانی اول. از دهه پنجاه میلادی به نوشتن داستان برای کودکان رو آورد و کارهای او در تمام جهان بسیار محبوب شد.
بورلی کلییری نویسنده مشهور داستانهای کودک در 104 سالگی درگذشت
بورلی کلییری نویسنده موفق داستانهای کودک و نوجوان که امروز و در سن بیش از صدسالگی از دنیا رفت، کودکی خودش را از طریق شخصیتهایی مثل رامونا و بیزوس کیمبی و هنری هاگینز با میلیونها کودک در جهان سهیم شده بود. آثار او، به خصوص مجموعه داستانهایی که رامونا کودک وروجک و ماجراجو و شجاع در مرکز ماجراهایش بود، در ایران هم محبوبیت بسیاری داشت.
مرگ او را انتشارات مشهورش هارپر کالینز اعلام کرد.مرگ او پنجشنبه شب در شمال کالیفرنیا اتفاق افتاد، جایی که از دهه شصت میلادی در آنجا زندگی میکرد. علت مرگ او در بیانیه ناشر اعلام نشد.
او آموزش کتابداری دیده بود اما تا دهه سی عمر خودش یعنی تا وقتی که هنری هاگینز را نوشت هیچوقت اقدام به نویسندگی نکرده بود. اولین کار او یعنی همین هنری هاگینز در 1950 منتشر شد. کمکم کودکان همهی دنیا عاشق ماجراهای هاگینز و همسایهاش الن تبیتز، اوتیس اسپافورد، بئاتریس «بیزوس» کیمبی و خواهر جوانترش رامونا شدند. آنها در یک خانه محقر در خیابان کلیکیتات ساکن بودند، یک خیابان واقعی در پورتلند ایالت اورگون جایی که کلییری کودکی خود را گذرانده بود.
رامونا، که شاید مشهورترین مخلوق این نویسنده بود، نخستین بار سروکلهاش در همین داستانهای هنری هاگینز پیدا شد و بعدها جای خودش را باز کرد. کلییری در صدسالگی یعنی در سال 2016 در یک مصاحبه تلفنی راجع به رامونا گفت: «همه بچهها به نظر فقط یک بچه عادی میرسیدند. بنابراین من یک بچه غیرعادی به عنوان خواهر کوچکتر یکی از کاراکترها در داستان وارد کردم و از آن به بعد رامونا این خواهر کوچکتر در همه داستانها ظاهر میشد.»
بورلی کلییری اما رامونا را آینهای از کودکی که خودش بوده نمیدانست. حتی برعکس. او درباره کودکی خودش گفته بود: «من دختربچه خوشرفتاری بودم، اما این دقیقاً همان چیزی نبود که دوست داشتم باشم!» «آن روزها، در سنی که رامونا دارد، بچهها بیرون از خانه بازی میکردند. ما طنابکشی و طناببازی میکردیم و من عاشق این بازیها بودم و همیشه زانوهام زخمی بود!»
کلییری اما سالها بود که دیگر نمینوشت. چون اعتقاد داشت
«این خیلی مهم است که یک نویسنده بداند چه زمانی وقتش رسیده صحنه را ترک کند.»
در همان مصاحبه صدسالگیاش گفته بود: «بالاخره از ماشین تحریرم خلاص شدم. چیز خوبی بود اما من از تایپ کردن متنفرم. وقتی شروع کردم به نوشتن فهمیدم سرعت فکر کردنم از سرعت تایپ کردنم بیشتر است و بیشتر به تایپ کردن دارم فکر میکنم تا به چیزی که میخواهم بنویسم. بنابراین به دستنویس رو آوردم.» کلییری اگرچه قلم خود را کنار گذاشته بود اما سه کتاب محبوبش را با کمک سه طرفدار مشهورش -امی پوهلر بازیگر و جودی بلوم و کیت دی کامیلو نویسنده- دوباره به بازار عرضه کرد.
اما چه شد که کلییری کتابدار به نویسندگی رو آورد؟ خودش در مصاحبهای در سال 1993 گفته بود: «به عنوان یک کتابدار دائم با سوال بچهها در سالن کتابخانه روبرو بودم که چه کتابی برای بچههایی مثل ما و به سن ما هست؟ بنابراین نشستم به نوشتن و ناگهان خودم را دنیای کودکی و بین بچههایی یافتم که با هم بزرگ شده بودیم.»
کتابهای او جوایز ادبی بسیار گستردهای به دست آوردهاند و در محافل ادبی مورد ستایش قرار گرفتند. در سال 2000 از سوی کتابخانه کنگره به عنوان افسانهی زنده شناخته شد و در سال 2003 با جرج بوش رییس جمهور وقت دیدار کرد و مدال ملی هنر به او داده شد. او دو کتاب خودزندگینامهای هم برای خوانندگان جوانش نوشت. یکی درباره دوران کودکی خودش و دیگری درباره دوران کالج و بزرگسالیاش پیش از آنکه به نویسندگی رو بیاورد.
بورلی کلییری در یک مزرعه در یامهیل اورگون زندگی کرده بود تا اینکه خانوادهاش به شهر پورتلند رفتند و او را در شهر به مدرسه فرستادند. جالب است که در خواندن کند بود و از این مساله خجالت میکشید و معلم کلاس اولش با یک خطکش فلزی روی دستهایش میزد و تنبیهش میکرد.
تازه او در کلاس اول آبله و التهاب لوزه هم داشت اما در آن روزگار کسی با اختلال خواندن آشنا نبود. شش سال اول عمر در شکلگیری کودکی او خیلی موثر بودند. خودش میگفت:
«به نظر میرسد من با یک خاطره غیرمعمول بزرگ شدم. مردم از چیزهایی که من به خاطر میآوردم تعجب میکردند. من فکر میکنم این تفاوت از زندگی ایزوله در یک مزرعه در شش سال اول عمرم میآید جایی که من کاری نداشتم جز دقیقشدن و مشاهده کردن هر چیزی در مزرعه.»
کلییری از کالجی در اونتاریو کالیفرنیا فارغالتحصیل شد و بعد به دانشگاه معتبر برکلی رفت و آنجا بود که با همسرش آشنا شد. آنها در 1940 (هشتاد سال قبل) ازدواج کردند و کلرنس کلییری همسرش تا سال 2004 زنده بود. یک جفت دوقلو به دنیا آوردند که الهامبخش داستان میچ و ایمی او بود. کتابداری خوانده بود و در طول جنگ جهانی دوم به عنوان کتابدار در بیمارستان نظامی اوکلند خدمت کرد.
کتابهای او به بیش از 29 زبان مختلف ترجمه شدند و برنامههای تلویزیونی مختلفی در ژاپن و دانمارک و سوئد با الهام از هری هاگینز مخلوق او ساخته شدند. شبکه PBS یک سریال ده قسمتی ساخت که سارا پولی در نقش رامونا ظاهر میشد. در سال 2010 هم سلنا گومز در یک فیلم سینمایی نقش رامونا را بازی کرد.
یک بار از بورلی کلییری سوال شد که کاراکتر محبوب او در بین آفریدههایش کدام است؟ او پاسخ داد مادر شما یک فرزند محبوب از بین فرزندانش دارد؟ شاید اگر از خوانندگان ایرانی میپرسیدند میگفتند: رامونا!