بلیطی برای ورود به سکوی نه و سه چهارم
سکوی نه و سه چهارم سکویی در ایستگاه قطار لندن است که فقط جادوگرها میتوانند به آن وارد شوند و برای وارد شدن به آن جایی بین سکوی نه و سکوی ده باید به سرعت سمت دیوار بدوند. و به این ترتیب میتوانند وارد دنیای جادویی مدرسه هاگوارتز شوند. برای نوجوانهای عاشق مجموعه هری پاتر این نام، یک رمز است. نویسنده از آشنا شدن با دنیای هری پاتر میگوید و تغییری که این آشنایی در زندگی او ایجاد کرده است.
سکوی نه و سه چهارم سکویی در ایستگاه قطار لندن است که فقط جادوگرها میتوانند به آن وارد شوند و برای وارد شدن به آن جایی بین سکوی نه و سکوی ده باید به سرعت سمت دیوار بدوند. و به این ترتیب میتوانند وارد دنیای جادویی مدرسه هاگوارتز شوند. برای نوجوانهای عاشق مجموعه هری پاتر این نام، یک رمز است. نویسنده از آشنا شدن با دنیای هری پاتر میگوید و تغییری که این آشنایی در زندگی او ایجاد کرده است.
اولین بار که یکی از کتابهای هری پاتر را در قفسههای کتابفروشی دیدم، آشناییام با این دنیای داستانی به اندازهای بود که از آنچه میدیدم هیجانزده باشم و به اندازهای هم بیاطلاع بودم که از وجود کتاب در قفسه جا بخورم. تا پیش از آن گمانم بر این بود که هری پاتر و هر آنچه در اطرافش رخ میدهد تنها یک مجموعه فیلم است که عید به عید باید منتظر بمانیم صدا و سیما پخش کند.
پیش از خواندن کتابهای هری پاتر با ادبیات فانتزی بیگانه نبودم. کودکیام پر از قصههای خیالانگیزی بود که خانواده هر شب برایم میخواند. بنابراین برای آنها هم جای شگفتی نداشت که جام آتش، کتاب چهارم مجموعه را برای خواندن انتخاب کنم. از محتوای سه کتاب قبلی براساس فیلمها آگاه بودم و میخواستم ادامه ماجرا را بدانم.
در همان تابستان دو جلد کتاب جام آتش را ۴۳ بار خواندم و هنوز پس از گذشت سالها برخی از جملههای کتاب و برخی گفتوگوها را در ذهن دارم. کتاب جزئیات بسیار بیشتری نسبت به فیلم داشت و من از بسیاری از خردهروایتهای این دنیای داستانی غافل بودم. همراه شخصیت اصلی داستان وقتی نام او از جام بیرون آمد غافلگیر شدم، درگیر اضطراب جنگ تن به تنش با اژدهای شاخدم مجارستانی بودم و در انتها وقتی تن ناقص و کریهالمنظر ولدرمورت جان دوباره گرفت، مانند قهرمان داستان به خود لرزیدم.
خانواده دیگر کمی نگران و دلواپس شده بود. علاقه و وسواس من به دنیای داستانی این کتاب را درک نمیکرد و درخواست من برای خرید سه کتاب ابتدایی این مجموعه بلافاصله رد شد.
با شروع سال تحصیلی به کتابخانه مدرسه هجوم بردم و توانستم به سه کتاب اول دسترسی داشته باشم و در همان ماه نخست هر سه کتاب را بلعیدم. جلد نخست کتاب پنجم یکی دو ماه بعد به بازار آمد و این بار با کمی پنهانکاری و با پساندازی اندک توانستم کتاب را تهیه کنم. با بیشتر شدن حساسیت خانواده روی مجموعه هری پاتر مجبور بودم شبها بیدار بمانم و در نور ضعیفی که از راهرو به اتاقم میافتاد، مطالعه کنم.
صبر، دشمن من بود. باید صبر میکردم تا شب فرا برسد تا بدانم چه بر سر پدر رون ویزلی کارمند وزارتخانه سحر و جادو آمد. باید صبر میکردم همه به خواب بروند تا یواشکی کتاب را از زیر تختم بیرون بکشم تا بخوانم پشت دری که هری در کابوسهای خود آن را میدید چه چیزی پنهان شده و باید ساعتهای طولانی و کشدار کلاسهای مدرسه را تاب میآوردم تا بدانم محفل ققنوس چه اسلحهای برای مبارزه با لرد سیاه آماده کرده است.
کتابها چندین بار از سوی خانواده و مدرسه ضبط و توقیف شد. دیگر شبزندهداری من بر کسی پنهان نبود و مدرسه نیز از خوابآلودگی همیشگیام بر سر کلاسهای درسی شکایت میکرد. همهی اطرافیان، علاقه من را بیمارگونه میدانستند و حالا جبهه مشخصی برای خود داشتند: اولویت، ادبیات داستانی نیست وقتی واقعیت مورد غفلت قرار میگیرد.
برای من اما تنها یک سوال وجود داشت: چطور هری میخواهد پدرخواندهاش را که در وزارتخانه توسط ولدمورت شکنجه میشود، نجات دهد؟
با دنیای واقعی درگیر موش و گربه بازی بودم. جلدهای کتاب را از زیر گونیهای سنگین برنج، لابهلای پتوهای داخل کمد و داخل جعبههای خاکخورده انباری پیدا میکردم. وقتی هم که مشغول مطالعه آنها نبودم، ماجرای داستانی را بار دیگر برای خودم مرور میکردم.
در امتحانات دی ماه آن سال، کمترین نمرهها را گرفته بودم. فاجعه رخ داده بود و همه کتابهایم راهی سطل زباله محله شدند. سختگیریها از آن پس بیشتر شد: مطالعه ادبیات داستانی در خانه ممنوع بود و اگر هم کتابی تهیه میشد دقت زیادی در انتخاب آن اعمال میشد که ژانر فانتزی نباشد.
من اما به دنیایی پا گذاشته بودم که دیگر بازگشتی از آن نبود. به مدرسهای رفته بودم که کلاسهای درسی مدرسه مشنگیام را برایم خشک و ملالآور میکرد. در کوچههای دیاگون قدم گذاشته بودم و همراه دیگر شخصیتها به سکوی نه و سه چهارم رفته بودم. از نظر من دیگری چیزی در این دنیا وجود نداشت که بتواند به جذابیت دنیای فانتزی باشد.
با توقیف و ضبط کتابها، باز هم سراغ کتابخانه مدرسه رفتم، اما این بار کمتر رمان و داستان فانتزی میتوانست من را به خود جذب کند. رولینگ سطح انتظار و سلیقه من را بالا برده بود و هیچ دنیای خیالیای نمیتوانست تشنگی عمیق من را برای فرار از دنیای واقعی سیراب کند.
تشنگی شدید عاقبت کار خودش را کرد و در دوازده سالگی اولین داستانم را نوشتم. درست شبی که یکی از سررسیدهای بلااستفاده در خانه را برداشتم و شروع به نوشتن کردم، میدانستم کاری که میکنم رد شدن از سکوی نه و سه چهارم است. در نهایت به دنیایی پا گذاشتم که بیدرنگ عاشقش شدم. در دنیای خیالی ساخته و پرداخته خودم، رنگها، بوها، صداها و رخدادها، واقعیتر از واقعیت بود.
با شروع داستاننویسی به مرور برای خانواده جا افتاد که نوشتن برای من انتخاب نیست و نمیتوانم و نمیخواهم آن را کنار بگذارم. سرانجام تصمیم آنها بر آن شد تا به جای سنگانداری پشتیبان من باشند. از همان زمان پای من به محافل ادبی و کلاسهای داستاننویسی باز شد.
حضوری که به لطف هری پاتر در این جلسات داشتم، حقیقتی در خود داشت که خاکستری اطرافم را رنگیتر میکرد. من را به خواندن و نوشتن بیشتر تشویق میکرد و وادارم میکرد خلاقتر از گذشته باشم. هرچند که در این جمعها نیز دوستداران ادبیات فانتزی انگشتشمار بودند. این طرفداران همگی پسر بودند و خوره کمیک بوک.
در شانزده سالگی عاقبت موفق شدم علاقهام به ادبیات فانتزی را برای خانواده تبدیل به امری پذیرفته کنم و با همان خانواده از اژدهایان و جادوگران و ترولها و قلعههای متروکه بگویم. همان خانوادهای که کتابهای هری پاتر را راهی سطل زباله کرده بود، مجموعه کامل شده آن را به من هدیه داد.
نیمه شبی در آن سالها بیدار شدم و مادرم را دیدم که زیر نور کم راهروی خانه نشسته و جلد دوم شاهزاده دو رگه را دست گرفته و تا من صدایش نکردم، متوجه حضورم نشد. لبخند زدم. او هم از سکوی نه و سه چهارم گذر کرده بود. جنگ ما در آن دوران هری پاتر بود و همان هم به صلح ما بدل شد.
یک دیدگاه در “بلیطی برای ورود به سکوی نه و سه چهارم”
بسیار متن خوش قلمی بود