برو و دستهی دوربینت را بچرخان، سرافینو
تکاپوها اوج میگیرند، نورها به صحنه میتابند، کسی فریاد میزند: «فیلمبرداری میکنیم». این سرنوشت انسان در دنیای مدرن است: بلعیده شدن با چیزهایی که خود ساخته و پرداخته است. چیزی که از همان ابتدا بسیاری از نویسندگان همچون لوییجی پیراندلو نگرانش بودند. کتاب «دفترهای سرافینو گوبیو، فیلمبردار سینما» یکی از اولین رمانهایی است که دنیای سرگیجهآور سینما را موضوع خود قرار داد. شخصیت خیالی این رمان، سرافینو گوبیو، یک فیلمبردار یا بهتر بگوییم یک اپراتور دوربین است که هر روز در استودیوی فیلمسازی کوزوموگراف دستهی دوربین خود را میچرخاند و شبهنگام دست به قلم برده و دنیایی را که تجربه کرده است در دفترش مستند میکند.
تکاپوها اوج میگیرند، نورها به صحنه میتابند، کسی فریاد میزند: «فیلمبرداری میکنیم». این سرنوشت انسان در دنیای مدرن است: بلعیده شدن با چیزهایی که خود ساخته و پرداخته است. چیزی که از همان ابتدا بسیاری از نویسندگان همچون لوییجی پیراندلو نگرانش بودند. کتاب «دفترهای سرافینو گوبیو، فیلمبردار سینما» یکی از اولین رمانهایی است که دنیای سرگیجهآور سینما را موضوع خود قرار داد. شخصیت خیالی این رمان، سرافینو گوبیو، یک فیلمبردار یا بهتر بگوییم یک اپراتور دوربین است که هر روز در استودیوی فیلمسازی کوزوموگراف دستهی دوربین خود را میچرخاند و شبهنگام دست به قلم برده و دنیایی را که تجربه کرده است در دفترش مستند میکند.
برو و دستهی دوربینت را بچرخان، سرافینو
تکاپوها اوج میگیرند، نورها به صحنه میتابند، کسی فریاد میزند: «فیلمبرداری میکنیم»، دست فیلمبردار دستهی دوربین را میچرخاند، اکنون میل سیریناپذیر دوربین، جهان را بی هیچ عطوفتی میبلعد. این سرنوشت انسان در دنیای مدرن است: بلعیده شدن با چیزهایی که خود ساخته و پرداخته است. چیزی که از همان ابتدا بسیاری از نویسندگان قرن بیست همچون لوییجی پیراندلو نگرانش بودند و این هراس تا امروز ادامه یافته است.
کتاب «دفترهای سرافینو گوبیو، فیلمبردار سینما» که با نام اولیهی «فیلمبرداری میکنیم» در سال 1915 به زبان ایتالیایی منتشر شد، یکی از اولین رمانهایی است که دنیای سرگیجهآور سینما را موضوع خود قرار داد و کوشید با نگریستن به آنچه که در جلوی دوربین و پشت آن میگذرد، تصویری از این جهان انسانی نوپدید ارائه دهد. تصویری کاریکاتورگونه و هجوآمیز که مسخرگی، پوچی و زوال روابط مهمترین مشخصههای آن هستند.
شخصیت خیالی این رمان مرد جوانی به نام «سرافینو گوبیو» است که اتفاقی به دنیای سینما پا میگذارد. گوبیو یک فیلمبردار یا بهتر بگوییم یک اپراتور دوربین است. او هر روز در استودیوی فیلمسازی «کوزوموگراف» دستهی دوربین خود را میچرخاند و شبهنگام دست به قلم برده و دنیایی را که تجربه کرده است -چه درجلوی دوربین و چه پشت آن در دفترش مستند میکند، دنیایی پیشپاافتاده و در عینحال دراماتیک که ضمن دنبال کردن سالهای نخستین پاگرفتن سینما، سعی دارد نمایی اجمالی از دنیای مدرن را از طریق لنز دوربین نشان دهد.
احیاگر فضای روشنفکرانه
لوییجی پیراندلو (1936-1867) را از نویسندگان مهم ایتالیا و یکی از شخصیتهای کلیدی ادبیات قرن بیستم میدانند. او در سیسیل ایتالیا به دنیا آمد و در سال 1934 برندهی جایزه نوبل شد. پیراندلو در طول زندگی ادبی خود آثار زیادی را در زمینههای مختلف به وجود آورد. بسیاری از آثار او در ایران نیز ترجمه و منتشر شدهاند. از مهمترین و شناختهشدهترین آثار او میتوان به نمایشنامههای «شش شخصیت در جستجوی یک نویسنده»، «هنری چهارم» و رمان «مرحوم ماتیا ماسکال»، که در ایران با ترجمهی بهمن محصص منتشر شده است، اشاره کرد.
آثار او همواره از دغدغههای فلسفی مشابهی برخوردارند که غالباً با رویکردی انتقادی از نگرانیهای او در مورد بحران مدرنگرایی، ازخودبیگانگی و انزوای انسان نشات میگیرند. از این رو، در آثار او اغلب نوعی بدبینی و نومیدی وجود دارد. شخصیتهای داستانهای پیراندلو افرادی گوشهگیر و منزویاند و در فضایی درونگرایانه و بیگانه با دیگران روزگار میگذرانند. همچون بسیاری از کارهای پیراندلو، کتاب دفترهای سرافینو گوبیو، فیلمبردار سینما نیز هجویهای بر انسان مدرن و ضعف او در شناخت خود و درک هویتش در مقابل زندگی ماشینی است.
پیراندلو در فضایی روشنفکرانه مینوشت و در نوشتههایش با رویکردی انتقادی به جهان پیرامونش مینگریست. از این جهت، نوشتههای او با آرا و مفاهیم نظریهپردازان دیدگاه انتقادی و مارکسیستی قرابت بسیاری دارد. آنتونیو گرامشی، فیلسوف و نظریهپرداز هموطن او اقبال بسیاری به آثار پیراندلو، که در آن زمان تقریبا مهجور مینمود، نشان داد و نوشت:
«در فعالیت ادبی پیراندلو ارزش فرهنگی نسبت به ارزش زیباشناختی در اولویت قرار دارد و در چشمانداز کلی ادبیات معاصر تاثیر پیراندلو بیشتر در مقام احیاکننده فضای روشنفکرانه بوده است تا به عنوان آفریننده آثار هنری.» (286)
با این حال علاوه بر ارزش فرهنگی، کار پیراندلو، خصوصا در رمان «دفترهای سرافینو گوبیو، فیلمبردار سینما» از نظر ادبی نیز بسیار حائز اهمیت است. چرا که او در این اثر علاوه بر خلق یک ژانر روایی جدید با عنوان رمان-فیلم، نخستین نظریات سینمایی خود را نیز توضیح داده و در آن بازتابهای معرفتشناختی و وجودی این رسانه جدید قرن بیستم را بررسی کرده است.
جنون، جنایت، حماقت: زندگی سینمایی!
زمانی که پیراندلو این رمان را نوشت، صنعت سینما با تمام دبدبه و کبکبهاش پا به عرصهی تجارت هنر گذاشته بود و بیم آن میرفت که خیلی زود تئاتر را به حاشیه براند و با ماهیت تجاری و پولهای سرسامآورش تبدیل به ابزار تحمیق و سرگرمسازی تودههای مردم شود.
در همان سالهایی که نخستین سالنهای سینما ساخته میشدند و زمانه، زمانهی فیلمهای استودیویی گرانقیمت، ستارگان، مهمانیها و روابط پرزرق و برق سینمایی بود، لوییجی پیراندلو و روشنفکران دیگر نسبت به این صنعت لوکس و نوپدید ابراز نگرانی کردند و آن را در پیوند با دیگر مفاهیم دنیای مدرن چون شیءشدگی انسان، از خودبیگانگی، زیادهخواهی و مصرفگرایی، کالاشدگی هنر، فردگرایی افسارگسیخته و انزوای انسان مدرن یافتند. تیر پیکان این انتقادات فرهنگ سرمایهداری را نشانه میگرفت.
«من فیلمبردارم. اما، راستش، فیلمبردار بودن در دنیایی که من در آن زندگی و کار میکنم، فیلمبرداری به معنای واقعی کلمه نیست. من هیچچیز تولید نمیکنم» (17).
تصویری که پیراندلو در کتاب دفترهای سرافینو گوبیو، از صنعت فیلمسازی خلق میکند، نمونهای فشرده از دنیای واقعی است. دنیایی که در آن انسان تنها با کار و تولید بیشتر تعریف میشود. آن هم در خدمت ماشینی که قرار بود روزی در خدمت او باشد اما اکنون این انسان است که به خدمتگزار ماشین بدل شده است.
گوبیو هر روز سه پایه دوربین خود را در استودیو کوزوموگراف میکارد و مکرراً دستهی دوربینش را میچرخاند. گویی که او هیچ چیز نیست جز دستی که باید ماشینی را به حرکت درآورد. کاری ملالآور که در آن از شکوفایی و لذت خلق خبری نیست. به همین خاطر، او تدریجاً به این تصور میرسد که در شیء (دوربین) استحاله شده است.
«خیلی زود، دوربین بهدست، نقاب خونسردیام را به چهره میزنم. دیگر اصلاً وجود ندارم… سراپا شیئی از آن او هستم» (77).
این موضوع بر این نکته دلالت دارد که در جامعه سرمایهداری، انسان تبدیل به کالا میشود و انسانها تنها موجوداتی هستند که بیوقفه چیزی را تولید میکنند اما این تولید موجب رشد و کمال درونی آنها نمیشود.
از این رو گوبیو درصدد برمیآید تا پس از اتمام کار به خلوت خویشتن و در حقیقت ماهیت انسانی خویش بازگردد و به این نحو در برابر فرهنگ مدرنیته مقاومت کند. بنابراین، او هر شب مشغول نوشتن میشود تا تجربیات روزانه و افکارش را ثبت کند. سرافینو گوبیو در حقیقت حدیث نفس لوییجی پیراندلو است، آن وجدان آگاه و چشم ناظری که هر بار به مخاطب تلنگر میزند تا در این ورطه غرق نشود و تفکر انتقادی خود را از دست ندهد.
«خاطرم را سخت به مشغلههای پیشپاافتادهی مردم مشغول میکنم تا همان خلئی را در دیگران کشف کنم که خودم در هر کاری احساسش میکنم- اطمینان یافتن از فهم و درک کاری که میکنند» (15).
تماشای خلا دیگران، خود بدل به رنج دشوارتری میشود. همراه شدن با آدمهایی نیمهدیوانه و روانرنجور که آنقدر در شتاب دنیای تقلبی خود غرق شدهاند که نمیخواهند مضحک بودن خود را ببینند و برای دردهای خود علاجی بجویند. آنها بیاینکه بدانند سقوط کردهاند و در اینجا از دامان هنر به گودال سینما فرو افتادهاند.
«در این عصر و زمانه با چه آدمها، چه پیچیدگیها، چه شور و عواطف و چه زندگیهایی که روبهرو نمیشویم؟ جنون، جنایت یا حماقت. زندگی سینمایی!» (210).
البته پیراندلو در مانیفست خود مخالف سینما نیست بلکه میخواهد سینما از صنعت سودآور و تجاری شدن بگسلد و به ماهیت هنری خود نزدیک شود.
فرهنگ حاکم بر جامعه فرهنگی است که در پی سود بیشتر است. تا حدی که از کشتار دهشتناک یک حیوان بیگناه برای فروش فیلم خود کوتاهی نمیکند. شخصیتهایی که در این محیط گرد آمدهاند نیز نمایندگان همین فرهنگاند و خواستههایشان حول محور پول و لذت میچرخد. روابط آنها نیز به همین منوال شکننده و بیمعنا است. آنها کسانی هستند که اگرچه گاهی دربارهی دنیای بهتر حرف میزنند اما نمیتوانند جامعهی آرمانی خود را بسازند. آنها مصرفکنندگان تماموقت دنیای تولیدات و ماشینها هستند که چیزی برای عرضه ندارند.
«قطعات یک زندگی پنهان، چرا که ما نتوانستهایم یا نخواستهایم در درونمان زیر نور عقل به تامل در آن زندگی بپردازیم. اعمالی توجیهناپذیر، دروغهایی شرمآور، کینه و نفرتی بیدلیل، جنایتهای طراحیشده در سایه تا واپسین لحظات و خاطرههایی فراموششده و آرزوهایی اعترافناشده، با هیاهو و با جنونی شیطانی منفجر میشوند» (175).
و در انتهای چنین هیاهویی برای تولید چیزی سرگرمکننده، این تماشاگراناند که بیتفاوت به سالنهای سینما سرازیر میشوند، از تماشای نقابها و درامهای پر آب و تاب به وجد میآیند و در نهایت بدون اینکه کیفیت درونی خود را ارتقا داده باشند به خیابانها باز میگردند. دقیقا در همین نقطه است که مرگ هنر رقم میخورد.
«برای قلب و احساسات من چه فرقی میکند که تیتزیو ناله کند یا کاجو عروسی کند یا سمپرونیو فیلانو را بکشد، و غیره و غیره؟ من فرار میکنم، به درام پناه میبرم، خاطرم را منبسط میکنم، همین، خاطرم را منبسط میکنم!» (246).
شخصیت گوبیو در تمام طول داستان سعی دارد همچنان که بلاهت، بیهودگی و ابتذال دنیای اطرافش را به تصویر میکشد، در برابر آن مقاومت کند. اما زمانی که آن تراژدی بزرگ رقم میخورد، متوجه میشود که راهی برای مقابله با عقلانیت دنیای جدید جز همراهی با آن وجود ندارد.
«دیگر بس است. میخواهم همینطور بمانم. زمان همین است. زندگی همین است. و به مفهومی که من برای حرفهام قائلم میخواهم همینشکلی –تنها و لال و خونسرد- به فیلمبرداری ادامه دهم» (260).
کلام آخر در مورد کتاب دفترهای سرافینو گوبیو
به نظر میرسد نگاه انتقادی لوییجی پیراندلو به دنیای سینما، ریشه در شناخت و دلبستگی او به هنر تئاتر داشته باشد. او نمایشنامههای بسیاری نوشت و بسیاری را نیز خود به صحنه برد. از این رو، مواجههی او با هنر سینما مواجههای وسواسگونهتر و دقیقتر بود. او انچه را که تحت عنوان هنر در تئاتر میدید در فیلمهای صامت آن دوره نمییافت و نسبت به هیاهوی بسیار سینما و دنیای پرزرق و برقش تردید داشت.
از سویی دیگر، دیدگاه انتقادی او در مورد سرمایهداری و نمودهای فرهنگیاش به گرایش اولیهی او به فاشیسم ایتالیا و نظریهپردازان کمونیسم بیارتباط نبود، بنابراین عجیب نیست که از این دریچه و با دانش لازم نسبت به آن، به تجلیات دنیای مدرن خصوصاً صنعت سینما نگاه کند. با این وجود، همانطور که در پیشگفتار کتاب «دفترهای سرافینو گوبیو، فیلمبردار سینما» آمده است، پیراندلو نه صرفاً با سینما بلکه با کالاشدگی آن مساله داشت و مایل بود سینما به ارزشهای هنری خود پایبندی بیشتری داشته باشد.
اما روی هم رفته نویسندهی پوچگرا نسبت به جهان مدرن بسیار بدبین و نومید بود. او حتی در پایان این رمان به بهبود وضعیت جهان و سینما، امید چندانی نداشت. البته این ناامیدی با نفس رویکرد کمونیستی در مورد تغییر و دگرگونی جهان توسط عاملین فعال در تناقض است، چرا که اساسا پیراندلو یک پوچگرا بود تا انقلابی.
در بخش پایانی کتاب، مقالاتی از آنتونیو گرامشی نظریهپرداز مارکسیستی دربارهی برخی از آثار لوییجی پیراندلو آمده است. این مقالات هم برای علاقمندان آثار پیراندلو و هم علاقمندان به آرای گرامشی میتواند ارزشمند و قابل توجه باشد. با این حال، اگر این مقالات مختص همین کتاب و ترکیبی از نویسندگان مختلف بود، میتوانست در شناخت و بررسی اثر پیش رو موثرتر باشد.
در طراحی جلد کتاب دفترهای سرافینو گوبیو، تصویری از یک فیلمبردار سینمای اولیه کار شده است که یادآور فیلم «مردی با دوربین فیلمبرداری» ساختهی ژیگا ورتوف میباشد، مایههای رنگ آبی و خاکستری که روی تصویر آمده است نیز با فضای سرد و مغموم کتاب کاملاً همخوانی دارد. همچنین در پشت جلد تصویری از خود لوییجی پیراندلو و نقل قولی از والتر بنیامین فیلسوف آلمانی آورده شده که بیان جامعی از ارزشهای این رمان است.
نکتهی دیگر، طرز املای نام پیراندلو است که در متن و روی جلد به صورت «پیراندللو» آمده است. به نظر میرسد اگر حرف لام به صورت مشدد نوشته میشد بهتر بود، زیرا تکرار دو لام پشت سر هم، خوانندهی فارسی را بر آن میدارد تا به جای مشدد خواندن، بین این دو از مصوت کوتاه کسره استفاده کند.