از لایه ای به لایه دیگر
فرج سرکوهی یادداشتی بر «خیابان مینتولاسا» نوشت که مجموعه سه داستان از میرچا الیاده است. این کتاب را انتشارات زرین با ترجمه محمدعلی صوتی آن سالها به بازار عرضه کرده بود و نقد/یادداشت فرج سرکوهی در شماره سوم نشریه گردون به چاپ رسیده است. خواندن این نقد برای آشنایی با ادبیات نقد ادبی ایران در ابتدای دهه هفتاد سودمند است.
فرج سرکوهی یادداشتی بر «خیابان مینتولاسا» نوشت که مجموعه سه داستان از میرچا الیاده است. این کتاب را انتشارات زرین با ترجمه محمدعلی صوتی آن سالها به بازار عرضه کرده بود و نقد/یادداشت فرج سرکوهی در شماره سوم نشریه گردون به چاپ رسیده است. خواندن این نقد برای آشنایی با ادبیات نقد ادبی ایران در ابتدای دهه هفتاد سودمند است.
فقط یک لحظه کافی است. هر زمان میتواند رخ دهد و در هر جا. گاه درست همان دم که یقین و قطعیت، نظام جاری اشیا و حوادث را ابدی جلوه میدهد. گاه درست همانجا که اطمینان مبتنی بر علیت تجربی یا عقلانی، مطلق و تردیدناپذیر مینماید. گاه به ناگهانی و گاه آرام، آرام. رخ که میدهد، جهان معقول به آنی بیگانه میشود. با خود و با شما. در آن دم یا از آن پس، چشمانداز آشنا و مألوف- که با خط مستقیم زمان و ابعاد اقلیدسی مکان، در هر سوی ابعاد خود را گسترده است- دیگر حتی در حد کمرنگ یک فریب نیز واقعی نمینماید.
آن منطق والا که بر سریر سلطنت عقل، برای هر چیز توضیح قاطع در آستین داشت، در میماند. رنگ میبازد. دیگر نیست. نبوده است. یا دستکم بدانسان که تاکنون مینمود، دیگر نیست. به همان دم که رخ میدهد، قطعیت برگشتناپذیر، باورهای مطلق تجربی یا عقلانی روزمره، مبانی تردیدناپذیر ذهنی، پایههای معرفت و معرفتشناسی معمول، مقولات بنیادی و … در هم میشکنند. فرو میریزند. محو یا بیاعتبار میشوند.
و به جای آنها، اما، حتی نسبت و تردید، تساهل و شک نیز نمیآید تا به روایتی تازه دل خوش کنی، در قالب حدیثی نو، توضیحی دیگر از جهان بسازی، با آن قطعیت و یقینی دیگر بنا کنی و آرام بگیری. “ناشناخته” و “ناشناختنی”، “نامعقول” و ” غیرعقلانی” میآید و با قطعیت و اعتباری فراتر از جهان واقعیت عینی و واقعیت مفاهیم ذهنی. به ناگهان یا آرام آرام، جهان داستان، واقعیت داستان، برخوردار از منطقی نیرومندتر، اغواکنندهتر، جذابتر و پرکششتر، حضور تردیدناپذیر خود را به چشم میکشاند. این، اما، جهانی است فراتر از مفهوم و تصور ساده “قصه” یا “داستان”.
اینبار، واقعیت داستان، حاصل قصه، روایت، تخیل، تمهیدهای تکنیکی، شگردهای ساختاری و … نیست. آن چه بر درگاه ذهن و عین، بر خیال و بر دیدگان ما نشسته است. آن چه از لابهلای کلمات، فضا، ساخت، بافت و … بیرون آمده است، از روایتی در قصه، از تخیل نویسنده و خواننده برمیگذرد.
بی آن نیز در جهان با خود بیگانه و دوپاره، در جهان تنافر واقعیتها و نمودها و جدایی ظاهر و باطن، تناقض درون و برون، زیستن در دو جهان گونهگون را، چون تقدیری دهشتناک، بر آدمهای واقعیت عینی و آدمهای داستان رقم میزنند. اما آن دم که “آن” رخ میدهد، آن دم که واقعیت سوم، بیرحم، نامنتظر و قاطع فرا میرسد، با همان جلوههای نخستین، چنان بر عرصه مینشیند که حتی به ظاهر نیز نمیتوان در آن به تردید نگریست. در برابر واقعیت دوگانه چندپاره جهان مألوف میایستد. توضیحناپذیر و متناقض با آن.
جهان جاری، جهان دوگانه معقول! که “برقرار” و “بردوام” مینمود، جهان علیت برگشتناپذیر، زمان تکخطی، مکان اقلیدسی، جهان ابعاد اندازهپذیر و نمودهای تجربی، جهان “قضیه”های منطقی، جهان عقل جزیی و احکام کلی، به یک آن، در تجربهای بیهمتا، یگانه و تکرارناشدنی، پس میرود، پوست میترکاند. بیهودگی و پوچی خود را آشکار میکند، انگار هرگز “قرار” نداشته است. نه با خود و نه با شمای خواننده که در تجربهای یگانه با داستان و در داستان هم راهید.
تکنیکها و تمهیدهای داستانپردازی، پیرنگ منسجم، شخصیتپروری استادانه، فضاسازی، زبان، لحن و … البته در کارند –از سه داستان این مجموعه، ساختار دو داستان «در خیابان مینتولاسا» و «دوازده هزار راس گاو»، چنان پرداخته شده است که فرم، کالبدی که خود، محتوا است یا محتوایی با فرم یگانه-. اما، ماجرا فراتر از اینها است. با تجلی جهان سوم، با ظهور امر Fantastic، داستان به بیرون از خود، به بیرون از تمامی عناصر خود، پرتاب میشود و از مرکز به سوی آن جهان تازه، به سوی زمان دایرهای و مکان مدوری بسط مییابد. که به روانی جویباری شفاف و به آرامی نسیمی که از سر تردید میوزد، تو را و جهان تو را، در برمیگیرد.
واقعیت سوم، چنان ظهور میکند که انگار همواره بوده است. در برابر آن، که از ساختار داستان، از ژرفای ذهن، از جوهر عین، از زمانهای گم شده اساطیر، از ماهیت پوشیده “حال”، از خاطره ازلی برآمده است. جهان دوگانه نمود و ماهیت، جهان چندپاره، برهنه میشود. ماهیت نهفته خود را آشکار میکند. پوچ و عبث. به نمودهای کمرنگ تقلیل مییابد.
پیش از ظهور یا ادراک آن، در جهان ناانسانی تضاد و چند پارگی نمود و ماهیت –که در داستانهای این مجموعه در هیئت نظامی توتالیتر تصویر نشده است –کسانی، شاید که در ناخودآگاه و خلوت خود، بدانند که ظاهر، تجلی راست باطن نیست، که بیرون، پوششی است برای پوشاندن درون، که واقعیت چندپاره موقعیتهای ناانسانی، جز دروغ، ریا، فریب و خودفریبی نیست.
که نمودها، نه بیانگر واقعیتها، که بازتاب گژدیسه و مقلوب آنند- نگاه کنید به آدمهای ساکن مجموعه آپارتمانهایی که “فریما” در آغاز داستان در خیابان مینتولاسا به آن وارد میشود… و یا به اعضا وزارت داخله-امنیت- همان داستان از بازپرسیهای ساده تا معون وزیر و شخص وزیر… و …- اما رابطه معکوس لزوماً و همواره رابطهای مبتنی بر وهم خالص نیست. گاه آن که میپوشاند، آشکار میکند، آن که آشکار میکند، جز در صدد مخفی کردن نیست. –نگاه کنید به واکنشهای زنجیرهای اعضای وزارت داخله پس از ظهور “فریما” در همان داستان پیش گفته-.
ماهیت جهان دوگانه، پیش از ظهور واقعیت سوم، نیز خود را در نمودهای کدر تکرار میکند. اما واقعیت سوم، و امر Fantastic- حضور مردگان در پناهگاه در داستان دوازده هزار …، و …- از نمودها به ماهیتها، از ظاهر و بیرون روابط اجتماعی و ذهنی زمان و مکان داستان، به باطن و درون موقعیت داستان و آدمها میرسیم، عبور از لایهای به لایه دیگر.
اما در برابر واقعیت سوم، از یک لایه واقعیت به لایه عمقیتری راه نمیبریم، واقعیت سوم، از جنس دیگری است. با آن و در آن، ما، آدمهای داستان، خواننده و نویسنده، از زمان تک خطی، از علیت و ترتیب منطقی و زمان، از انفراد آدمها و اشیا و حوادث، به ناشناخته، به زمان دایرهای، به پیوستگی تجزیهناشدنی، از محیط به مرکز، پرتاب میشویم. این همه، اما، به یاری ساختار عادی داستان و فرم نیست که رخ میدهد و بیشترین رنگ و تاثیر خود را مدیون امر Fantastic است.
مدیون واقعیتی است که چون رخ میدهد، پیوسته و بیزمان است و فراتر از چارچوبهای تحلیلهای علی یا توصیفی است. ذهن، عین، درون و برون کمرنگ میشوند. در برابر آن چه میرچا الیاده آن را Fantastic میخواند. (ص 7)
ناگهانی و در یک “پناهگاه”- درست زمانی که از بمباران به آن پناه میبریم- (داستان “دوازده هزار راس گاو”)، به آرامی و به تدریج- در خانه، خیابان، محل کار (داستان “یک مرد بزرگ”)، در یک “سرداب”، جنگل، مدرسه، سلولهای وزارت داخله.
انیت- یک دولت توتالیتر- رومانی- (داستان “در خیابان مینتولاسا”) و برای هر کسی. برای “گوره” دامدار (دوازده …) برای “کوکو آتش” مهندس (یک مرد…) و برای بسیاری کسان (در خیابان…)… ظهور آن علامت آشفتگی، هرج و مرج و آسیبشناسی روانی و اجتماعی موقعیت و نظام مألوف است.
اما، به عنوان آدمهای داستان، آن را نشانه آشفتگی ذهن، به عنوان خواننده، علامت توانایی و نیرومندی تخیل نویسنده و تسلط او بر شگردهای خلق حادثه و فضا، به عنوان قدرت، امری مشکوک و مخل نظم مستقر، میپنداریم. اما این برداشتهای ساده و خودفریبانه فقط در آغاز ممکن است، به سرعت در هم میشکند.
جهان مألوف- و به ویژه نظام متناقض توتالیتر- چنان ناامن و دوپاره است که هجوم هیچ واقعیتی را تاب نمیآورد. امر Fantastic ما را و داستان را به درون خود میکشد. حضور خود را چنان در بافت زندگی و ماجرا مینشاند، چنان در آدمها، وقایع و داستان نفوذ میکند که از آن پس افکار ناشدنی است، میآید.
در هیئت آدمیان (“زاهاریا فریما” و روایتهایش در داستان “در خیابان مینتولاسان” یا “مردگان زنده پناهگاه در داستان “دوازده هزار راس گاو”، در قالب زمان غیر خطی، حوادث و آدمهای به هم پیوسته (بافت روایتها و ذهنیت “زاهاریا فریما”) در کالبد یک اتفاق توضیحناپذیر (قد کشیدن شگفتانگیز “کوکو آتش” در داستان “یک مرد بزرگ”) و … منطق خاص خود را نیز دارد. هم در بافت داستان و هم در واقعیت. منطقی خدشهناپذیر، معقوله باور کردنی و طبیعی. به قالب هنجارهای رفتاری و قوالب ذهنی در نمیآید.
اما در آنها و بر آنها عمل میکند و تاثیر میگذارد. لایههای ظاهر و باطن واقعیت مألوف را حذف یا نفی نمیکند. با آن و در آن خود را بسط میدهد. ما، آدمهای داستان، خواننده و نویسنده در محضر سه جهان متداخل حاضر میشویم و مقولات بنیادی ذهن در هم میریزد.
در این دگرگونی زیستن در نظام توتالیتر –که بر ادعای “مطلقیت” به نامی شدند- بیش از هر دستاورد علمی یا فلسفی نقش داشتند. توتالیتاریسم تجربه زیست بیمعنا و بیهدف، تجربه بردگی و اوج از خود بیگانگی و نفی فردیت و خلاقیت بود. توتالیتاریسم پسزمینه داستانهای مجموعه در خیابان مینتولاسا- (رومانی پیش از حوادث اخیر)- از نظر سازماندهی اجتماعی، پیچیدهترین، مهمترین و علمیترین!؟ دستاورد تمدن بشری در زمینه جامعهشناسی و سیاست بود.
نظامهای توتالیتر، بر فاصله بین حقیقت و دروغ، ماهیت و نمود، ظاهر و باطن، انسان و موقعیت چنان افزودند که برای آدمیان درگیر و اسیر در آن، آدمی از برده و دروغ از راست، بازشناختی نبود. انسان به بردگی ایدئولوژی و نظامهای خودساخته دچار آمد.
نظامهای توتالیتر بر نظم و علیت مکانیکی، بر قاطعیت زمان تک خطی و مکان اقلیدسی، بر انفراد و تجزیه “فرد” و … استوار بودند. تجربهای هولناک که بردگی را به اوج رسانید و از این رهگذر “آگاهی بر بردگی” و “ضرورت آزادی” را مطرح کرد. بعد از “کافکا” کابوس توتالیتاریسم همراه با اندیشه رهایی، ادبیات و هنری دیگر پدید آورد. برای دستیابی به آزادی، انسان به ژرفای اندیشه و تاریخ چنگ زد. اسطوره، افسانه، زمان دایرهای، مکان غیر اقلیدسی، و … را فراخواند تا به یاری آنها آزادی، فردیت و خلاقیت خود را پاس دارد.
و در این میان بود که بسیاری از عناصر از یاد رفته دریافتهای دیگر جهان و از جمله امرFantastic به داستان “غیربالزاکی” باز آمد. در مجموعه سه داستان –در خیابان مینتولاسا یک مرد بزرگ دوازده هزار راس گاو نیز، گذشته از تکنیک، آنچه بیش از همه به چشم میآید. پسزمینه داستان- نوعی از توتالیتاریسم- و ظهور واقعیت سوم، واقعیتی متفاوت از دو لایه ظاهر و باطن- یعنی امر Fantastic است.
داستان اول –در خیابان مینتولاسا- در سه واقعیت هم زمان- لایه ظاهر و لایه باطن عینیت مألوف- و در دو زمان- زمان تک خطی برگشتناپذیر و زمان روایتهای “فریما” رخ میدهد. در واقعیت دوگانه اول، زندگی در یک نظام توتالیتر به ایجاز و با فشردگی درخشانی توصیف میشود. دروغ، ریا، تعلیق، پوسیدگی و پوچی، ترس و هراس.
نظام توتالیتر مدعی نظم ابدی و خدشهناپذیر است و هیچ جایی برای ظهور امر Fantastic مناسبتر از آن نیست. فضا و آدمها با تصاویری ساده و گویا و حرکتها و دیالوگهایی رسا تصویر میشوند. (نگاه کنید به صحنههای عبور “فریما” از طبقات آپارتمان. «سرگرد میرزا». یا برخی از صحنههای بازجویی “فریما”.
عزل یا دستگیری اعضا وزارت داخله –امنیت- از بازپرسهای معمولی تا شخص وزیر صفحههای 73 و133) وضعیت و موقعیت آن نظام چندپاره چنان پیچیده است که ووگل -یکی از آدمهای داستان- به حق به “فریما” میگوید: «میبینی که وضع پیچیدهتر از داستانهای تست»ص128، هربار که “فریما” روایتهای خود را میگوید (روایتهای او در زمان دایرهای میگذرد) در زمان عادی و داستان واقعیت اول یکی میمیرد، یکی برکنار میشود. و سرانجام لیک ندرو است که به جستوجوی مهره اصلی ماجرا یعنی “لیکساندرو” میپردازد.
زاهاریا فریما مدیر مدرسه، آموزگار و بازرس کلاس دوم با ظهور خود در واقعیت چندپاره، نماینده آزادی پسزده شده و انکار شده است. روایتهای او در زمان دایرهای میگذرد. همه چیز، به هم پیوسته است، مکانها، آدمها، زمانها، حوادث مرزهای معمول را در هم میریزد. آزاد و رها، از علیت مکانیکی و زمان و جدایی و انفراد راه خود را میروند.”فریما” ساده و طبیعی است. برای او هر “جزء” کل است و کل در تمامی اجزا و جزییات، با تمامی کلیت خود حضور دارد.
“فریما” به جهان چون یک نظام پیوسته مینگرد که در آن زمان میتواند سمت و سوهای گوناگون به خود بگیرد. برای فریما هر حادثه اشارهای است با معنا. “فریما” دایرهای است که در جهان خطی، پسزمینه داستان پرواز میکند. در نظام توتالیتر رومانی –و در داستان- فریما نماینده آزادی است.
در داستان دوم “یک مرد بزرگ” قهرمان به گونهای غولآسا قد میکشد. مسیح است یا غول بیابانی؟! امر Fantastic در این داستان نیز علیه مقولات ارسطویی به امکان آزادی –هر چند در طبیعت- اشاره دارد. در نظمی غیرانسانی-علمی یا سیاسی یا فلسفی- هر حادثم نامنتظر، غیرعادی و توضیحناپذیر اشاره به آزادی است.
در داستان سوم “دوازده هزار راس گاو” گوره دامدار به شهر آمده است تا با کمکی یکی از مقامات که از او رشوه گرفته است، دوازده هزار راس گاو خود را صادر کند. در میخانهای غذا میخورد.
آژیر میکشند و او به پناهگاه میرود. در پناهگاه کسانی را ملاقات میکند که چند روز پیش در یک حمله هوایی مردهاند. اما درست در لحظهای که دیدارهای او میرود تا به خیال و وهم تعبیر شود، مردگان دوباره باز میگردند. امر Fantastic، در این داستان نیز –که موجزترین و از نظر ساخت بهترین داستان این مجموعه است- با تمامی معنای پیش گفته، خود را بر داستان، خواننده نویسنده، تحمیل میکند.
موقعیتهای غیرانسانی –که در سه داستان الیاده در جامعهای توتالیتر تصویر شده است- اگر نه در خود که در قلمرو هنر و ذهن رهایی آدمی را تصویر میکند.
در داستان الیاده Fantastic، بیش از آن که عنصری باشد برای ایجاد کشش در داستان به مکان دریافت دیگری از جهان اشاره دارد که زیستن در آن، با همه غرابت و شگفتی آن، شاید انسانیتر باشد.
مرجع : مجله گردون