چه بخواهیم چه نخواهیم، زندگی ما دچار فضای مجازی شده است! این یک واقعیت گریزناپذیر است که فراتر از اراده فردی، روزبهروز فراگیرتر میشود. آنقدر گسترده که گویی بخشی از واقعیت روزمره به درون فضایی مجازی نقل مکان کرده و تغییر شکل و ماهیت داده است.
حالا میشود پولدار شد، اما نه با رنجِ فراوان، بلکه با بالاوپایینکردن صفحههای شبکههای اجتماعی! میشود هیچ بود، اما خود را همهچیز نشان داد و بیفایده بود و فایدهمند جلوه کرد. گشوده شدن درهای دسترسی آسان به اطلاعات و اخبار، از انسان عصر پسامدرنیته، موجودی با دغدغهای فراتر از تلاش برای آزادی پدید آورده است: دچار دلهره از آزادی!
آنچه را که گفته شد، شاید بتوان مقصود نویسنده مجموعهداستان کوتاه مجاز دانست. داستانهایی که اگرچه با روایتهایی ساده و روزمره به شرح برشی از زندگی شخصیتها میپردازند، تا اعماق ناخودآگاه آنها نفوذ میکنند؛ آدمهایی تنبل و فرصتطلب که دسترسی آسان به رسانه، نه موجب پیشرفت که مؤید جاهطلبی آنان میشود.
«جواد ترشیزی» که سابقه انتشار دو رمان «دیوار بهشت» و «قطار ابدی» را در کارنامه ادبی خود دارد، گویا اینبار خواسته از نقش راوی فراتر برود و در پشت صحنه قصهها، ردای روشنفکری هیچانگار و روانکاوی اگزیستانسیالیست بپوشد. ابرازِ تصویری که شخصیتهای داستانهایش از خود میخواهند و در فضای مجازی به اشتراک میگذارند، بهانهای است برای آشکار ساختن آنچه برخلاف آن تصویر، در واقعیت اتفاق میافتد. او بر سیاق بیت شعری از خیام که در آغاز کتاب آمده است، انسانهای این عصر را نیز لعبتکان فضای مجازی میپندارد که یکچند درین بساط بازی میکنند و یکیک به صندوقِ عدم بازمیگردند.
بازیچههایی که حتی اگر همچون «عماد» در داستان «عاشقانهای به روایت هوش مصنوعی» با انتشار یک رمان، قصد رسوا ساختن خود را داشته باشند، تحت فشار اجتماعی، مجبور به پنهان شدن در پسِ پرده فضای مجازی میشوند.
نویسنده حتی در بخشی از کتاب فراتر میرود؛ فراتر از فرصتهای فضای مجازی برای ابراز آزادانه و گاه شورشگرانه خواستههای شهروندان، در سلولِ انفرادی به نجواهای ذهنی زنی طغیانگر گوش میسپارد: «الآن که در قاعده مخروط نشستهام و میدانم که حالاحالاها باید همینجا بمانم، فکرها و وسوسههای زیادی به سراغم میآیند. به این فکر میکنم که هر زنی تنهاییِ منحصربهفردِ خودش را دارد، ولی حتی تنهاترین زن هم دوست ندارد، تنها باشد. تنهایی من شبیه یک مارمولک بود که گوشهای از سقف کز کرده بود و با کنجکاوی ماجرا را تماشا میکرد.
همیشه بود، بیاینکه کسی بهش توجهی بکند. فقط وقتهایی متوجهش میشدم که از سقف میآمد پایین و روبهروی من جولان میداد… حالا که ته مخروط هستم، میبینم من هم مثل پدرومادرم باید ازدواج سنتی میکردم و زن یک کارمند میشدم، مثلا هر روز برای ناهار شوهرم خورشت بار میگذاشتم و منتظر میشدم از سر کار برگردد تا باهم غذا بخوریم. بعد چرت عصرانه میزدیم و سر شب برنامۀ دونفرهای میچیدیم؛ یا خانۀ مادرهامان یا از این پاساژ به آن پاساژ. ممکن بود حتی سرِ کار هم بروم، یک آموزشگاهی چیزی زبان تدریس کنم.»
کلام آخر اینکه، اگر بخواهیم کتاب مجاز را در یک جمله توصیف کنیم، میتوان گفت: مجوعهای از داستانهای کوتاه درباره تاثیر فضای مجازی بر روابط انسانی؛ ولی نباید فراموش کرد که در پس پرداختن به این موضوع، میتوان ردِ پای نوعی تعلق رمانتیکِ خاطرهبازانه (نوستالژیک) را احساس کرد.
مجاز
نویسنده معرفی: محمد زینالدینی
2 دیدگاه در “مجاز”
بسیار لذت بردم..آقای ترشیزی یک نویسنده خلاق و درجه یک هستند زنده باد
سپاس از شما