توران دخت یا کنگره توجیه گرها
نویسنده: برتولت برشت
مترجم: محمود حسینی زاد
ناشر: بان
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۱۲۷
شابک: ۹۷۸۶۰۰۹۹۷۳۵۲۱
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه 30book بزودی بزودی بزودی بزودیلیست مقالاتی که از این کتاب استفاده کرده اند
توراندخت یک کمدیروایی از برتولت برشت، نمایشنامهنویس آلمانی است.
داستان بر اساس نمایشنامه کمدی دلآرته کارلو گوتزی، توراندوت (۱۷۶۲)نوشته شدهاست، که برشت آن را در سال ۱۹۳۲ در مسکو به کارگردانی یوگنی واختانگف دید. او شروع به توسعهی نسخهای از خود کرد، که بخشی از مجموعه گستردهتری از پروژهی کاوش در نقش روشنفکران در یک جامعهی سرمایهداری شد.
قصهی اصلی از این قرار است که توراندخت -شاهدخت چینی- از مردان متنفر است و حاضر به ازدواج نیست اما نهایتا به واسطه پافشاری پدرش حاضر میشود برای خواستگارانش سه چیستان طرح کند و هرکس که به آنها پاسخ دهد، همسر او میشود. درغیر اینصورت سرش را از دست خواهد داد.
این قصه ریشه در افسانههای هند و ایرانی دارد و سفر جالبی را طی کرده تا به دست برشت؛ نمایشنامهنویس قرن بیستمآلمان رسیدهاست. رد پای آن را میتوان در هفتپیکر نظامی و مثنوی مولوی پیگرفت. اما به نظر این داستان نه از طریق هفت پیکر که از طریق کتاب «فرج بعد از شدت» که در برگیرنده مجموعهای از افسانههای حکیمانه شرقی بوده، به اروپا رسیدهاست.
در زمان شاه اسماعیل صفوی، پتی دولا کروآ یک نسخه دستنویس از این کتاب را با خود به فرانسه برد. او این کتاب را با عنوان «هزار و یک روز» به زبان فرانسه ترجمه کرد و چندی بعد نیز این کتاب به زبان ایتالیایی، آلمانی و برخی دیگر زبانهای اروپایی ترجمه شد. در کتاب فرج بعد از شدت (یا هزار و یک روز) نیز داستان توراندخت، چیستانها و شرط او برای خواستگارانش آمدهاست.
سه نفر از کسانی که در غرب از این داستان اقتباس کردند، عبارتند از:
۱. نمایشنامهنویس ایتالیایی، کارلو گوتزی (۱۸۰۶-۱۷۲۰)، روایت غنایی توراندخت را در سال ۱۷۶۲ با استفاده از متن اصلی به صورت اپرا نوشته است.
۲. فردریش شیلر (۱۸۰۵-۱۷۵۹)، در سال ۱۸۰۱ روایت هندی توراندخت را به صورت نمایشنامه نوشته، با این تفاوت که در پایان توراندخت، ندیمه زیبای خود را آزاد کرده تا امیرزاده با او ازدواج کند. درواقع شیلر داستان توراندخت را تطهیر کردهاست.
۳. توراندخت اپرایی از جاکومو پوچینی که نخستین بار در سال ۱۹۲۶ در تالار اپرای اسکالای میلان اجرا شد. گر چه پوچینی در ابتدا با خواندن اقتباس سال ۱۸۰۱ فریدریش شیلر به موضوع علاقمند شد، اما وی اساس کار را بیشتر بر روی نمایش قبلی توراندخت اثر کارلو گوتزی پایهگذاری کرد. در این اپرا قهرمان داستان به عنوان یک شاهزاده خانم روسی شناخته میشود. اپرای توراندخت آخرین موسیقی ساخته شده توسط پوچینی بود.
اما اقتباس برشت، اگر چه هستهی اصلی داستان یعنی آزمون عشق را حفظ کرده، اما کار او کاملا متفاوت از اسلاف خویش است.
طرح یک آزمون در قالب چیستان و معما نوعی الگویکهن در قصههایی است که از زمانهای پیشین روایت میشدهاند. این آزمون کارکردهای متفاوتی داشتهاست، مثلا برای ورود به یک شهر، برای رسیدن به مقام شاهی، برای ازدواج با یک شاهزاده که بر دانش و خرد آزمون شونده استوار بوده و در ذات خود راهی بوده برای جلوگیری و منع افراد برای رسیدن به خواستههای خود.
تفاوت برشت در اقتباس از داستان توراندخت از هوشیاری عمیق او در ارتباط با جامعه و زمانهی خود حکایت دارد. در اینجا برشت همان پرسش عشق یا آزمونعشق را مطرح میکند. خاقان چین دخترش را به کسی میدهد که بتواند بگوید بر سر محصول پنبه چه آمده؟ در واقع همه میدانند که محصول پنبه کجاست، اما دختر خاقان به کسی میرسد که بتواند این قضیه را طوری توجیه و رفع و رجوع کند که از شورش مردم جلوگیری شود.
در اینجا عشق هرگز مطرح نیست، نه برای توراندخت و نه برای کسانی که میخواهند در این آزمون بخت خود را بسنجند. موضوع اصلی پرسش و پاسخ به این پرسش است و اینکه آیا آدمی در برابر دانش خود مسئولیت دارد یا نه.
تئاتر روایی
نمیتوان نمایشنامههای برشت را خواند و تئاتر روایی را نشناخت، گرچه او مبدع آن نبود. پیش از او اروین پیسکاتور کارگردان و تهیهکننده تئاتر آلمان(۱۹۶۶-۱۸۹۳) روشهای این سبک را در اجرا بهکار بردهبود تا بر محتوای سیاسی- اجتماعی نمایش بجای تأثیر احساسی آن تاکید کند.
اما این برشت بود که تئاتر روایی و روشهای آن را وارد متن کرد و همانطور که او خود اظهار داشته؛ گرایشهای آموزشی و تفسیری آن در نمایشنامههای مذهبی قرون وسطی و تئاتر قدیمی آسیا ریشه دارد. درواقع تئاتر روایی، اصول تئاتر ارسطویی را که بر همذاتپنداری؛ همدردی، ترس و پالایش نفس استوار است، درهم میریزد، تا بهجای آن با استفاده از بیگانهسازی و ایجاد فاصله میان تماشاگر، موضوع و شخصیتهای نمایشنامه، از همدردی تماشاگر جلوگیری و این انگیزه را در وی ایجاد کند که با تفکرات انتقادی زمینهی تغییرات اجتماعی و سیاسی را بهوجود آورد.
این فنون بیگانه سازی عبارتاند از: دوگانگی نقش بازیگر نمایش(یعنی بازیگر مدام به ما یادآوری میکند که او نقشی را ایفا میکند و خود آن شخصیت نیست)؛ جهش زمانی؛ قطع روند داستان به وسیلهی موسیقی؛ صحنهآرایی با نور زیاد؛ صحنهی نیمهخالی با پردهی نیمهباز؛ وجود عناوین یا اشعاری در ابتدای هرصحنه و نصب تابلوها با عناوینی که تماشاگر را از توهم برهاند.
برشت میگوید:«من میخواستم قواعدی را بهکار گیرم که موضوع آن فقط تفسیر جهان نیست ، بلکه تغییر آن است و میخواستم آن را در تئاتر مورد استفاده قرار دهم».
دربارهی نویسنده
اویگن برتولت فریدریش برشت (Eugen Berthold Friedrich Brecht) (زاده ۱۰ فوریه ۱۸۹۸ – درگذشته ۱۴ اوت ۱۹۵۶)، نمایشنامهنویس، کارگردان تئاتر و شاعر آلمانی است.
در آگسبورگ آلمان از پدری کاتولیک و مادری پروتستان بهدنیا آمد. خانهی سادهای که او در آن بهدنیا آمد، امروزه بهعنوان موزه برشت نگهداری میشود. به دلیل تأثیر مادر و مادربزرگش؛ برشت کتاب مقدس را میشناخت، آشنایی که تاثیری مادامالعمر بر نوشتن او گذاشت.
شانزده ساله بود که جنگ جهانی اول شروع شد و او که در ابتدا مشتاق این جنگ بود، با دیدن سرنوشت دوستانش، از آن بیزار شد و بر علیه آن مطلبی نوشت که به اخراجش از مدرسه منجر شد. برای اجتناب از اعزام با ارتش و به پیشنهاد پدرش برای یک دورهی پزشکی در مونیخ ثبتنام کرد.
در مونیخ درام را نزد آرتور کوشتر مطالعه کرد. اولین نمایش بلند برشت بعل در سال ۱۹۱۸ بود، با این نمایشنامه روندی آغاز شد که در طول فعالیت خلاقانهی او ادامه یافت. دومین نمایشنامه اصلی خود را با نام طبلها در شب در فوریه ۱۹۱۹ به پایان رساند. اجرای این دو نمایشنامه در لایپزیگ و مونیخ، با اقبال و ستایش منتقدان روبرو شد. این موفقیت برای برشت قرارداد همکاری با تئاتر مونیخ را به همراه آورد.
برشت در سال ۱۹۲۴ به برلین نقلمکان کرد و در تئاتر اصلی این شهر به سرپرستی ماکس راینهارد بهعنوان کارگردان و بعد بهعنوان نویسنده و کارگردان آزاد همکاری کرد.
او در همهی زمینههای هنری مانند تئاتر، اپرا، شعر، داستان کوتاه و نقد هنری به فعالیت پرداخت. با کورت وایل موسیقیدان همکاری خود را آغاز کرد و نمایشنامه آدم آدم است را در ۱۹۲۶ بر صحنه آورد. در ۱۹۲۸ با هلنه وایگل هنرپیشه اتریشی ازدواج کرد که همواره یار و همراه او بود.
مهاجرت برتولت برشت
برشت به سبب روش ضد نازی و ضد هیتلری در ۱۹۳۳، ناچار به ترک وطن شد. آثارش در آلمان سوزانده شد. ابتدا به فرانسه و سپس به دانمارک رفت که از منظر خلاقیت ادبی ایام پرباری بود.
در ۱۹۴۱ به آمریکا رفت و تا ۱۹۴۶ در آنجا ماند و چندین نمایشنامه نوشت، مانند ترس و نکبت رایش سوم ، زندگی گالیله که پیروزی بسیار بدست آورد و نمایشنامه ننهدلاور و فرزندانش در ۱۹۵۴ در پاریس موفق به دریافت جایزه جشنواره ملی شد. برشت پس از پایان جنگ به اروپا بازگشت. درابتدا در زوریخ و در ۱۹۴۸ در آلمان شرقی ساکن شد. او توانست با همکاری همسر و یارانش گروه تئاتر برلینر انسامبل را ایجاد کند و بیشتر شاهکارهایش را به روی صحنه ببرد.
برشت در ۱۴ آگوست ۱۹۵۶ برابر با سیزده مرداد سال ۱۳۳۵ در اثر ایست قلبی درگذشت.
او پیش از مرگش نوشتهبود:«پس از مرگ مایل نیستم، درجایی در انظار مردم یا نمایش عموم دفن شوم. بر سر گورم هیچ نطقی خوانده نشود. مایلم در گورستان نزدیک خانهام در خیابان شاوسه دفن شوم »
برتولت برشت در منطقه برلین میته در آلمان و بنا به درخواست خودش در گوری ساده خفته است.
بر سنگ مزار وی تنها نامش حکشده است: «برتولت برشت».
بخشی از کتاب توراندخت یا کنگره توجیه گرها
امپراتور:
بسه! ( نزاع تمام میشود، ولی توجی اتحادیه افتاده روی زمین)
از اطلاعات بسیار روشن شما سپاسگزارم و با دلایل شما موافقام. بهخصوص با آخریش. …ظاهرا موضوع مربوط به کمبود پنبه است. از اونجا که بین شما هیچ توافقی حاصل نشد، پیشنهاد میکنم گه سوال«پنبهها کجاست؟» بهوسیلهی باهوشترین و دانشمندترین مردان این کشور مورد رسیدگی و اظهارنظر قرار بگیره.
بدینوسیله کنگرهی فوقالعادهی توجیها را فرامیخوانم که بسیار خوب و رضایتبخش به مردم توضیح خواهند داد که چه بر سر پنبههای چین اومده.( هیات نمایندگان بهجز توجی مدهوش، مات و مبهوت تعظیم میکنند و بيرون میروند و توجی مدهوش را با خود میبرند.)
زیادهروی نکردم؟
نخستوزیر:
فوقالعاده بودید.
امپراتور:
فکرکنم که یک کنگرهی توجیها برای این مردم نجیب کافی باشه. اونها حتی بین خودشون هم توافق ندارند.
نخستوزیر:
اعلیحضرت فکر جایزهای برای اون توجی را کردید که بتونه در مورد محل پنبه توضیحی بده؟
امپراتور:
نه، وضع مالیام هنوز اونطور که باید و شاید مطمئن نیست.
نخستوزیر:
اعلیحضرت، دادن جواب به این سوال، بدون نزدیک شدن به حریم شما، بدون شک از باهوشترین مغز چین ساختهاست، چه وعدهای به او میدین؟
توراندخت:
(باخوشحالی میزند زیر گریه)اهو، اهو، اهو، اهو …من رو!
امپراتور:
یعنی چی تورو؟ من که نمیآم گوشت و خون خودم رو حراج کنم.
توراندخت:
مگه چی میشه؟ شماها باهوشترین مخ را پیدا کنید و من با اون ازدواج میکنم.
نویسنده معرفی: عفت زهرهوندی
Thanks for clicking. That felt good.
Close