سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

انجمن موش های آدم خوار

نویسنده: احمد اکبرپور

ناشر: شهر قلم

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۲

تعداد صفحات: ۶۸

شابک: ۹۷۸-۶۰۰۳۲۰۸۶۶۷


تاکنون 4 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند
انجمن موش های آدم خوار

تاکنون 4 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

انجمن موش های آدم خوار

 

 

داستان انجمن موش‌های آدم‌خوار یکی از آثار موفق در حوزه‌ی بازنویسی قصه‌های عامیانه‌ی فارسی است. این اثر باز‌نوشته‌ای است از دو قصه‌ی «موش آدم‌خوار» و «خاله سوسکه». منابع نویسنده، دو کتاب «افسانه‌های آذربایجان» (صمد بهرنگی، بهروز دهقانی) و «افسانه‌های مردم ایران (علی اشرف درویشیان) می‌باشد.


راز ماندگاری قصه‌های عامیانه، سینه به سینه نقل کردن و شفاهی بودن آنهاست. در هر روایت با توجه به موقعیت اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی قصه‌پرداز، چیزهایی بر قصه اضافه شده، درخت سبز قصه‌ها شکل پذیرفته و‌ تناور می‌شود. همین گونه است که از یک قصه‌ی واحد، بیان‌های متفاوتی موجود است. اصل اول و اساسی در نقل قصه‌های عامیانه، حضور راوی با شاخصه‌های زیستی زمانه‌اش و موقعیت شخصی اجتماعی اوست.


مقدمه‌ی انجمن موش‌های آدم‌خوار نزدیک‌ترین اثر به راز بازآفرینی افسانه‌هاست. داستان با درخواست نقل قصه شروع می‌شود: ندرسا می‌گوید: بابایی قصه ترسوناکم. همین گزاره کافی است تا مخاطب خود را در بستر بیانی از روایت ببیند. پس از آن نویسنده به تشریح شرایط و موقعیت تاریخی خود و مخاطب می‌پردازد، از جمله تحولات نگاه کودکان به قصه‌ و ادبیات و فاصله‌ی راوی و شنونده/مخاطب.


به جهت تفاوت نسل، نگاه نراویِ پدر» به داستان با «شنونده‌ی دختر» متفاوت است؛ اما راوی که خود نویسنده است، همه تلاشش را به کار می‌برد تا به جهان کودکِ امروز نزدیک شود. این امر زمانی محقق می‌شود که نویسنده راز ماندگاری قصه‌ها را در داستانش جاری می‌کند، مرزها را می‌شکند و قصه‌ها را در هم تلفیق می‌کند. روایتی می‌گوید از حضور موش‌های آدم‌خوار در روزگار امروزین حضور آدم‌ها.


برای احمد اکبرپور یا برای راویِ پدر، هر عنصر بهانه‌ایست تا قصه‌اش را به پویایی تمام بگوید. اما روح حاکم بر قصه این بیان است که:
«موش‌ها به طرز عجیبی پیشرفت کرده‌اند. به قول دانشمندان جهش یافته‌اند، خانه ساخته‌اند، موبایل دارند، مثل بقیه مغازه دارند و خرید و فروش می‌کنند. عده‌ای از آنها انجمن موش‌های نیکوکار را درست کردند و عده‌ای انجمن موش‌های آدم‌خوار را.»


این بیان دقیق را می‌توان به تمام وضعیت موجود تعمیم داد. دید بچه‌ها متحول شده است و قصه پردازی و ادبیات شکل عوض کرده است. بدون درک زمانه، قصه‌ها ناقص می‌مانند.


نویسنده در طول داستان از قضاوت کردن و سیاه و سفید دیدن شخصیت‌ها پرهیز می‌کند. اگر در انجمن موش‌های آدم‌خوار، موش بدجنس یک و دو و سه حضور دارند، در نقطه مقابلشان «خانم کوچیک» موش مهربان قصه هم هست؛ موش‌هایی که تلاش می‌کنند از بدی‌ها دور باشند.
طنز، سادگی و صمیمیت، نگاه صلح‌آمیز به قصه‌ها، فرم روایی نو و نگاه مدرن به داستان نویسی از ویژگی‌های آثار احمد اکبرپور است.

قصه انجمن موش‌های آدم‌خوار در مجموعه «رمان ایرانی» توسط نشر شهر قلم منتشر شده است. «رمان ایرانی» شهر قلم طرحی است برای انتشار داستان‌هایی از نویسندگان ایرانی برای کودکان و نوجوانان.

 

احمد اکبرپور
احمد اکبرپور

 

احمد اکبرپور سال 1349 در چاه ورز استان فارس به دنیا آمد. او مدرک کارشناسی ارشد ادبیات کودک دارد و عضو شورای کتاب کودک و انجمن نویسندگان کودک و نوجوان است.

اکبرپور داستان‌های زیادی برای بچه‌ها نوشته است که بسیاری از آنان به زبان‌های دیگر ترجمه شده‌اند. برخی از کتاب‌های او عبارتند از: من نوکر بابا نیستم، مادربزرگ جادویی، هفت خوان و خرده‌ای و پدرام السلطنه و سلفی با قبله عالم.

 

بخشی از کتاب

من و درسا هر روز بعدازظهر به دیدن مادربزرگ می‌رویم. درسا به او می‌گوید: «آما». خانه‌اش کمی دور از شهر است، یعنی در حومه‌ی شهر. از میان درخت‌های دراز که رد می‌شویم درسا می‌گوید: «بابایی، قصه‌ی ترسوناک.»

مارپیچ از میان درخت‌ها رد می‌شویم. می‌گویم: «قصه‌ی غول یک دندان خوب است؟» می‌گوید: «ده‌بار گفته‌ای.»

-دیو دخترخوار؟ هیولای صورت پشمکی؟ غول شپشو؟ غول و نمکی؟

می‌گوید: «همه را شنیده‌ام.»

درسا بعضی وقت‌ها از این فیلم‌های ترسناک هم نگاه می‌کند. منظورم انیمیشن‌هایی است که غول و جادوگر دارد. آن وقت هرجای فیلم که حسابی می‌ترسد، می‌آید مرا بیدار می‌کند و می‌گوید: «همین‌جا بنشین.» می‌گویم: «خب دختر، مگر مجبوری از این فیلم‌ها نگاه کنی؟» همین‌طور که به تلویزیون نگاه می‌کند و یک دست مرا هم محکم گرفته است می‌گوید: «بله، مجبورم.»

درسا می‌گوید: «چی شد بابایی؟» ناگهان به یاد قصه‌ی «موش بدجنس» می‌افتم. این را مادر من یا همین آما برایم تعریف کرده است. می‌گویم: «قصه‌ای یادم آمده که خیلی ترسوناک است.» می‌گوید: «بگو، من که نمی‌ترسم.» و دستم را محکم‌تر توی دست می‌گیرد.

 

 

نویسنده معرفی: حمزه خوشبخت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *