سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

پدرو پارامو

نویسنده: خوان رولفو

مترجم: کاوه میرعباسی

ناشر: ماهی

نوبت چاپ: ۹

سال چاپ: ۱۴۰۳

تعداد صفحات: ۱۹۴

شابک: ۹۷۸۹۶۴۲۰۹۲۷۴۱

پدرو پارامو

تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

لیست مقالاتی که از این کتاب استفاده کرده اند

 

 

معرفی کتاب پدرو پارامو

 

«بسیاری می‌گویند پدرو پارامو بهترین رمان مکزیکی سده‌ی بیستم است. اما تکرار این حرف نکته‌ای به‌مراتب مهم‌تر را مغفول گذاشته است. این اثر یکی از بهترین رمان‌های سده‌ی بیستم به شمار می‌رود. اسطوره‌پردازی‌های گوناگون درک جایگاه و ارزش واقعی رمان خوان رولفو را دشوار ساخته است.»

خورخه بولپی

 

 

پدرو پارامو یک داستان مکزیکی است. رمانی کلاسیک و هولناک به شیوه‌ی رئالیسم جادویی که اسطوره‌ها، عقاید مسیحی و مرگ را به چالش می‌کشد.

 

«خوان پرثیادو» به موجب قولی که به مادرش داده بود، در جست‌وجوی پدرش، «پدرو پارامو» به دهکده‌ی «کومالا» می‌رود. در گذشته، پدرو پارامو هیچ‌وقت سراغی از ماریا و پسرش، خوان، نگرفته بود و مادرش در لحظه‌های پایانی عمرش از خوان خواسته بود تا پدرش را پیدا کند و حقش را از او بگیرد.

 

کومالا مثل شهر ارواح است‌، دهکده‌ای خاموش با خانه‌هایی متروک و چهارچوب‌های خالی درها که به تصرف علف‌های هرز درآمده‌اند. خوان پرثیادو در گشت‌و‌گذار در دهکده و از بازتاب صدای ارواح، گذشته‌اش را جست‌وجو می‌کند.

 

«آن آبادی را از روی خاطره‌های مادرم مجسم کرده‌ بودم، از روی دلتنگی‌اش لابه‌لای آن آه‌های پر‌حسرت. تا زنده بود برای کومالا آه می‌کشید، در حسرت بازگشت به آنجا. اما هرگز نتوانست به آنجا برگردد. حالا من به‌جایش می‌آیم.»

 

 

کومالا

 

عده‌ای تصور می‌کنند کومالا نام روستایی با خانه‌های سفید در ایالت کولیما است، ولی نام این روستا ربطی به آن روستا و به دوزخ ربطی ندارد، بلکه نویسنده، نام این روستا را با الهام از comal انتخاب کرده که صفحه‌ای سفالی برای داغ‌کردن نان ساجی است؛ زیرا صفحه‌ی کومال بی‌واسطه با آتش در تماس است. «کومالای او استعاره‌ای برای عالم دیگر یا جهان زیرین نیست، بلکه بر چیزی به‌مراتب بدتر دلالت دارد: منطقه‌ای در نیمه‌راه، یک کرانه، نوعی تله که برخی ارواح پیوسته در آن عذاب می‌کشند، بی‌آنکه تسکینی یابند یا دست‌کم به این یقین برسند که به عقوبت ابدی محکوم شده‌اند.»

 

رمان پدرو پارامو نمایانگر گفت‌و‌گویی پربار با کافکا، هامسون یا فاکنر است.

 

تم اصلی داستان ناامیدی است،امید هرکدام از شخصیت‌های اصلی این داستان منجر به نابودی می‌شود. ژانر کتاب از نوع رئالیسم جادویی است که در دوزخی اساطیری و زمینی می‌گذرد، با ساکنان مرده‌ای که به سبب خطاهای گذشته‌شان پیوسته در تلاطم هستند. برای بازیافتن مفهوم داستان، خواننده باید با تلاشی سرسختانه قطعات را کنار هم بگذارد، داستان هریک از شخصیت‌های کتاب را از نو شکل دهد و سرگذشت ناقص تمام آن مردگان را تکمیل کند و با بازسازی کومالا و مغاک‌هایش، لحظه‌ای به آن زندگی دوباره ببخشد.

 

«چله‌ی تابستان است، آنگاه که باد اوت هم سوزان است و هم متعفن از بوی گند بوته‌های ساپوناریا»، خوان پرثیادو به کومالا می‌آید. هنگام غروب خوان پرثیادو روی قلوه‌سنگ‌های گرد کوچه‌های دهکده‌ی پرت‌افتاده‌ی کومالا راه می‌رود، خانه‌هایی متروک و غم‌انگیز می‌بیند و وقتی هوا تاریک می‌شود به منزل دوست قدیمی مادرش وارد می‌شود. اتاق‌هایی تاریک و بدون در که همه‌شان خالی به‌ نظر می‌رسند.

 

«همان‌طورکه حواسم به حرف‌هایش بود، زنِ پیش رویم را ورانداز کردم. حدس زدم سال‌های پُر مشقتی را گذرانده است. صورتش آن‌قدر بی‌رنگ بود که انگار هیچ خونی در رگ‌هایش نیست. دست‌های چروکید‌ه‌اش از ریخت افتاده بودند. نمی‌شد چشم‌هایش را دید. پیراهنی سفید و بسیار کهنه با دامن چین‌دار به تن داشت و شمایل عذرای پاک پناه‌بخش را با تکه‌ای ریسمان به گردن انداخته بود. روی شمایل نوشته بود: «پناه معصیت‌کاران.» او ماجرای زندگی ماریا و دهکده را برای خوان تعریف می‌کند.

 

پدرو پارامو، ارباب دهکده‌ی کومالا، به خانواده‌ی پرثیادو بدهکار است و چون پولی در بساط ندارد با دخترشان «ماریا دولوس» که صاحب‌اختیار همه‌ی املاک خانواده است ازدواج می‌کند. «پدرو پاراموی پایین‌نشین به بالا‌نشینی رسید مثل یک علف هرز رشد کرد.» ماریا همیشه از پدرو پارامو بیزار است و بالاخره یک روز دهکده را ترک می‌کند و پیش خواهرش می‌رود.

 

خوان با گشت‌و‌گذار در دهکده و با نجواهایی که از ارواح می‌شنود، از زندگی پدرش، پدرو، که رئیس دهکده بوده، آگاه می‌شود. پدرش پدرو، مردی کینه‌توز، حریص، دغلباز، هرزه و لذت‌جو بوده که دائماً به دنبال تصرف زمین‌های دیگران بوده، و با نگاهی تحقیرآمیز که به دیگران داشته، مردم را برای کارکردن به خدمت خود می‌گرفته است. او با این شیوه‌ی رفتارش مانع آبادانی کومالا می‌شود، دهکده را متروک می‌کند و مردم را به فلاکت می‌اندازد. داستان درباره‌ی تلاش جسمی و روحی روستایی‌ها برای رسیدن به آمرزش پس از مرگ است.

 

مردم دهکده، باوجود فقر و بدبختی که زندگی‌شان را به تباهی کشانده، دائماً از جزای گناهانشان بیمناک هستند و هنگام مرگ همانند سایر مکزیکی‌ها، سایه‌ی مرگ بر زندگی‌شان سنگینی می‌کند و به امید شفاعت و بخشش پروردگار و در آرزوی بهشت، عُشریه به کلیسا می‌دهند و برای عبور مردگانشان از برزخ مراسم گریگوری برگزار می‌کنند.

 

 

پدرو پارامو شخصیت ضدقهرمان است

 

نویسنده در خلال شرح زندگی ارباب دهکده، پدرو پارامو، درمورد بی‌عدالتی در زندگی فئودالی قبل از انقلاب مکزیک، جنگ‌های مسیحی‌طلب‌ها و جنبش دهقانی «پانچوبیا»؛ نیز توضیحاتی نوشته است. انقلاب دهقان‌ها به‌جای آبادانی، غارت را گسترش می‌دهد، گروه‌های انقلابی همدیگر را غارت می‌کنند و پدرو پارامو برای حفظ منافعِ خودش با ارتش انقلابی‌ها مقابله می‌کند.

 

«در واقع همان‌طورکه بارها در رمان تکرار می‌شود، هیچ‌کس در کومالا نیست. تنها بخش‌هایی از موجودات زنده و مویه‌‌ها، زوزه‌ها، تکه‌ها و پاره‌هایی پراکنده از منزلگاه‌های پیشینیان را می‌توان یافت.»

 

وقایع داستان در دوزخی اساطیری و زمینی می‌گذرد، با ساکنان مرده‌ای که به سبب خطاهای گذشته‌شان پیوسته در تلاطم هستند. نجواهای پشت دیوار‌ها، پیش‌بینی‌های افراد و برگشت به گذشته‌ی افراد و وجود انسان‌هایی با هذیان‌های فکری که گاه رخ می‌دهند و گاه محو می‌شوند، حالت سردرگمی به خواننده می‌دهد.

 

خوان با فداکردن خودش درهای کومالا را به روی همه باز می‌کند تا بتوانند این بخش پهناور کره‌ی زمین را که در نیمه‌راه زندگانی و مرگ واقع شده است تماشا کنند. خوان پرثیادو با بازسازی کومالا به آن زندگی دوباره می‌بخشد و خواننده لحظه‌ای گذرا گمان می‌کند که انسان می‌تواند بر مرگ چیره شود یا سد راه مرگ شود، ولی با خواندن کتاب این توهم فرومی‌ریزد و خواننده از مرگ پدرو پارامو آگاه می‌شود. پدرو پارامو، کاسیکه، رئیس قبیله‌ی شکست‌ناپذیر، اسیر کینه و اندوه هم نمی‌تواند از سرنوشت خودش فرار کند.

 

«هیچ‌کس نیامد ببیندش. این‌طور بهتر شد. مرگ برکت نیست که تقسیمش کنند. هیچ‌کس دنبال غصه نمی‌گردد.»

 

ظاهر رمان ازهم‌گسیخته است و خواننده باید به این جور داستان‌ها علاقه داشته باشد و بتواند مکالمه‌های پراکنده‌ی افراد داستان و زمان‌های مختلف را کنار هم قرار دهد تا به نتیجه برسد.

 

«زمان کوتاه و گسسته‌ی پاراگراف‌ها هم استعاره‌ای دیگر است از کوتاهی عمر و تهدید مدام پایانِ ناگزیر.»

 

شاید خواننده مجبور باشد چند بار صفحات کتاب را بخواند تا بتواند به درک واحدی برسد. پدرو پارامو کلاف درهم‌بافته‌ای است از تنهایی، جبرگرایی و اسطوره.

 

رمان پدرو پارامو یکی از آثار شاخص ادبیات لاتین سده‌ی بیستم است. نمونه‌ی درخشانی است از بلندپروازی نویسنده در خلق سبکی نو در ادبیات داستانی امریکای لاتین.

 

«البته هیچ‌کس جز یک مکزیکی نمی‌توانست این داستان را بنویسد _ هیچ‌کس جز خود آن رولفو _»

 

خورخه بولپی می‌گوید: «هرکس که جرئت کند آن را بخواند، مثل هرکسی که تصمیم می‌گیرد وارد کومالا شود، بی‌شک داغ این تجربه را خواهد چشید. پس از خواندن کتاب، پس از گوش‌سپردن به آن، ما نیز به مرگ مبتلا شده‌ایم و چه‌بسا همین ابتلا به ما زندگی تازه‌ای ببخشد.»

 

کاوه میرعباسی، کتاب را بسیار شیوا و روان ترجمه نموده‌اند و نشر ماهی آن را منتشر کرده است.

 

کتاب پدرو پارامو اثر نویسنده‌ی مکزیکی خوان رولفو است که در سال ۱۹۸۳ توانست جایزه‌ی ادبی «شاهزاده آستوریاس» را به ‌دست آورد. این جایزه یکی از معتبرترین جوایز در عرصه‌ی ادبیات اسپانیایی‌زبان است.

 

گارسیا مارکز، بارگاس یوسا و کارلوس فونتس ازجمله نویسندگانی هستند که موفق به دریافت این جایزه شده‌اند. سایر آثار نویسنده عبارت‌اند از: «دشت سوزان» و «خروس طلایی».

 

 

 

نویسنده معرفی: بتول کاظمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *