سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

رازهای بی‌پایان

رازهای بی‌پایان


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

استخوان یک رمان نوآر است. داستانی که با معما شروع می‌شود و در هر فصل خواننده و شخصیت‌ها را با گره‌ها، کشمکش‌ها و معماهایی تازه روبرو می‌کند. معماهایی که از یک طرف تلخ و مهیب‌اند و از طرف دیگر جذاب و خواندنی و انگار پایانی بر آن‌ها مترتب نیست. در تمام صحنه‌های استخوان، ترس ماجرا را پیش می‌برد…

استخوان

نویسنده: علی‌اکبر حیدری

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۱۸۶

استخوان یک رمان نوآر است. داستانی که با معما شروع می‌شود و در هر فصل خواننده و شخصیت‌ها را با گره‌ها، کشمکش‌ها و معماهایی تازه روبرو می‌کند. معماهایی که از یک طرف تلخ و مهیب‌اند و از طرف دیگر جذاب و خواندنی و انگار پایانی بر آن‌ها مترتب نیست. در تمام صحنه‌های استخوان، ترس ماجرا را پیش می‌برد…

استخوان

نویسنده: علی‌اکبر حیدری

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۱۸۶

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

 

رمان نوآر عنوانی است برای گونه‌ای از رمان‌های پلیسی، که در آن قهرمان – شخصیت اصلیِ داستان – کارآگاه یا پلیس نیست. بلکه یک قربانی، مظنون و یا مجرم، نقش محوری را در ساختار روایت ایفا می‌کند. در صورتی که رمان فیل در تاریکی نوشته قاسم هاشمی‌نژاد را که اولین بار در سال ۱۳۵۸ به چاپ رسید، شروع رمان نوآرِ فارسی بدانیم، (نقد و معرفی این کتاب را در وینش بخوانید) قدمت این گونه‌ی ادبی در ادبیات ما به نیم قرن هم نمی‌رسد.

شروعی که بی‌دنباله بوده و تعداد کتاب‌های فارسی که در این گونه‌ی ادبی می‌توان یافت انگشت‌شمار است. دلیل این حجم کمِ کتاب در یکی از پرطرفدارترین گونه‌های ادبی نیاز به بررسی و پژوهش دارد، که هدف این یادداشت نیست. ولی همین مسئله شاید دلیلی مناسب باشد که هر زمان رمانی پلیسی – از هر نوع آن – خلق می‌شود، به آن پرداخته و درباره‌ش نوشته شود. به خصوص که این گونه می‌تواند رابطی میان رمان‌های عامه‌پسند و آثار نخبه‌گرا باشد.

 

سومین اثر داستانی علی اکبر حیدری یک رمان نوآر است. داستانی که با معما شروع می‌شود و در هر فصل خواننده و شخصیت‌ها با گره‌ها، کشمکش‌ها و معماهایی تازه روبرو می‌شوند. معماهایی که از یک طرف تلخ و مهیب‌اند و از طرف دیگر جذاب و خواندنی و انگار پایانی بر آن‌ها مترتب نیست.

شیوه‌ی روایت نویسنده و قرار گرفتن کاوه، شخصیت اصلی، در موقعیت‌هایی که برای خودش هم قابل پیش‌بینی نیست، از آغاز خواننده را درگیر و تا پایانِ داستان با تعلیقی دلنشین با خود همراه می‌کند؛ تعلیقی که با ترس همراه است؛ ترس که انگار به عنوان محرکی در تمام صحنه‌های استخوان هست تا کاوه را روی خط داستان پیش ببرد.

کاوه شخصیت اصلی رمان استخوان شاهد مرگ فجیعِ دوست و هم‌رزمش بوده و این اتفاقِ تلخ چنان کاوه را ترسانده است که از خط مقدم فرار کرده و راهی سرزمینِ پدری شده تا شاید بتواند مدتی را در آرامش بگذراند؛ به د‌ور از هیاهوی جنگ و یادِ رفیق از دست‌رفته که امانش را بریده.

جنگی که کاوه دلیل ادامه‌ش را درک نمی‌کند: «چرا باید جنگ را ادامه می‌دادند، وقتی کار کشیده بود به دوره افتادن پی جوان‌های ترسیده از جبهه؟» (ص. ۸) و البته رفیقی که شاید داستان کشته شدنش بعدها برای شخص سومی شنیدنی باشد ولی کاوه از به یاد آوردنش وحشت دارد و فقط می‌خواهد از آن فرار کند: «شاید برای آن‌ها که بعدها ماجرای شهید شدن مرتضی را می‌شنیدند جالب بود، داستانی شنیدنی که باید دهان‌به‌دهان می‌چرخید، اما برای کاوه نه – راویِ دست‌اول جان کندنِ پسری جوان در دشتی سفید.» (ص. ۶۰)

 

ولی هیاهو انگار بنا ندارد دست از سر کاوه بردارد. به محض ورود به خانه‌ی پدربزرگش، در شهری مرزی در شرق کشور، با چیزهایی روبرو می‌شود و رازهایی بر او رخ می‌نمایند که هر لحظه بودن در خط مقدم را آرزو می‌کند. همین هم هست که ترس موجود در این رازهای بی‌پایان دوباره یاد مرتضی را در ذهنش زنده می‌کند.

خاطره‌ای تلخ که می‌شود هم‌دم تک‌تک لحظه‌هایش و بن‌مایه‌ای که تا پایان با کاوه و خواننده همراه است؛ ترس که در داستان استخوان نقشی محوری ایفا می‌کند. ترس که از احساسات اصیل بشر است و گاهی دلیل زندگی می‌شود و دلیل پیش رفتن و رسیدن به چیزهایی که شاید بدون ترس رسیدن به آن‌ها ممکن نباشد.       

شخصیتی که نویسنده در این رمان با ظرافت از کاوه ساخته شخصیتی است که اگر نخواهیم ترسو بخوانیمش بدون شک شجاع هم نیست. اتفاق‌های زندگی‌ کاوه مهیب‌اند و همین هم شاید شجاعت را از او گرفته و حالا شده سبب همذات‌پنداری خواننده با شخصیت اصلی داستان. ولی ترس در این رمان تا جایی پیش می‌رود و تمام وجود کاوه و داستان‌هایش را فرامی‌گیرد که انگار کاوه از آن اشباع و بر آن چیره می‌شود.

 

نویسنده با توصیف‌هایی که برای رمانی معمایی مناسب‌اند و همچنین دقت به جزئیات در فضاسازی، کاری کرده که ترس و هیجان در میان خطوط و کلمه‌های استخوان جاری باشد و خواننده همراهِ کاوه خود را در تاریکی ببیند و مدام بخواهد دست دراز کند تا شاید به روشنی برسد و معمایی را حل یا رازی قدیمی را کشف کند.

به نظر می‌رسد این فضاسازی‌ها جدا از این که برای رمانی معمایی لازم‌ و شاید ضروری‌اند، با ظرافت ترس را نیز به عنوان بن‌مایه‌ای مهم و قابل توجه در این رمان به نمایش در می‌آورند، تا در نهایت شبکه‌ی معناییِ هم‌راستا با اتفاق‌ها و رازهای بی‌پایان پدید آورند. «ترس از تاریکی باغ و چیزهای ترسناکی که میان درخت‌ها وول می‌خوردند و ماری که همیشه از آن می‌ترسید.» (ص.۱۲۱)  

همان‌طور که اشاره شد در رمان استخوان با وجود تمام جنایت‌ها و ترسی که دیده می‌شود، خبری از پلیس یا کارآگاهی که توان و هوش حل این همه راز و معما را داشته باشد، نیست. به زعم من این فقدان فقط در راستای خلق رمانی نوآر نبوده است. کاوه از میانه‌های داستان کم‌کم دچار تحول می‌شود و نگاهش به ترس‌هایش آمیخته به پذیرش می‌شود.

کا‌وه با ترس‌هایش کنار می‌آید و می‌پذیردشان تا فقط نقش‌اش در این رمان نوآر نقش قربانی نباشد. کاوه در جهانی آکنده از دروغ و جنایت، نه تنها ترس‌هایش را کنار می‌زند، که از آن‌ها ابزاری می‌سازد برای چیره شدن بر انفعال و بی‌عملی؛ برای تحول و حرکت به سوی کمال. کاوه تا نیمه‌های رمان از چشم‌درچشم شدن با رازهای مربوط به خودش هم وحشت دارد.

ولی در پایانِ داستان نه تنها ترس بر او کارساز نیست که برای کشف راز انسان‌هایی دیگر قدم برمی‌دارد ‌و بدون ترس به دلِ خطر می‌زند تا یک‌تنه قربانی و قهرمان رمان استخوان باشد. کاوه شخصیتی است که نویسنده آن را با ظرافت ساخته و پرداخته؛ شخصیتی که نه سیاه است و نه سفید و می‌توان به راحتی احساساتش را دید و باورش کرد و با ترس یا بدون ترس با رازهای بی‌پایانش همراه شد.

 

  این مقاله را ۵۴ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *