اقوال نامعتبر از احوال پریشانها
پاییز ۳۲ داستان محذوفان و به حاشیه راندهشدگان تاریخ است. رضا جولایی در این کتاب نیز به رسم و آیین نویسندگیاش، سراغ تاریخ رفته اما تاریخ از آنگونه که گفته نشده. تاریخ از آنگونه که مال آدمهای گمنام اما زخمدیده باشد. رضا جولایی ذهنش با تاریخ گره خورده و معتقد است ناگفتههایی از زندگی مردم در پس حوادث تاریخی جا ماندهاند و هنرمند وظیفه دارد آنها را به گوش نسلهای بعد و بعدترش برساند. آدمهای داستانهای جولایی گرفتار تقدیر، سیاست و ایدئولوژی هستند. این آدمها هر چقدر هم که تلاش میکنند سرنوشتشان را خودشان رقم بزنند و به صحنهی زندگی برگردند، دستی آنها را به حاشیه میراند و فعلیتشان نادیده انگاشته میشود.
پاییز ۳۲ داستان محذوفان و به حاشیه راندهشدگان تاریخ است. رضا جولایی در این کتاب نیز به رسم و آیین نویسندگیاش، سراغ تاریخ رفته اما تاریخ از آنگونه که گفته نشده. تاریخ از آنگونه که مال آدمهای گمنام اما زخمدیده باشد. رضا جولایی ذهنش با تاریخ گره خورده و معتقد است ناگفتههایی از زندگی مردم در پس حوادث تاریخی جا ماندهاند و هنرمند وظیفه دارد آنها را به گوش نسلهای بعد و بعدترش برساند. آدمهای داستانهای جولایی گرفتار تقدیر، سیاست و ایدئولوژی هستند. این آدمها هر چقدر هم که تلاش میکنند سرنوشتشان را خودشان رقم بزنند و به صحنهی زندگی برگردند، دستی آنها را به حاشیه میراند و فعلیتشان نادیده انگاشته میشود.
اقوال نامعتبر از احوال پریشانها
تاریخ را جنگافروزان و پادشاهان و حاکمان به نام خود کردهاند و مورخان صفحههای کتاب تاریخ را به اسم آنها ثبت کردهاند. اما هیچکجای این کتابها نوشته نشده در آن صبحی که جنگ آغاز شد، کسی از دیدن خواب معشوقش بیدار شده بود. در هیچکدام از اوراق تاریخی نام مادری دلواپسِ فرزند بیمار و هنرمندی مهجور از صحنهی هنر نیامده. تبعات تصمیمات حاکمان را مردمانی پس دادهاند که سهمشان از تاریخ، رفتن در حاشیهی متن بوده است. جرمشان چه بوده؟ محرومیت از طبقهی خواص و زندگی در بین عوام.
کار هنرمند اما عکس کار مورخ است. هنرمند میرود توی خواب عاشقی که قرار است صبح، صدای انفجار جنگ بیدارش کند. میرود سراغ مادری که نه سیاست میداند، نه تاریخ میخواهدش. هنرمند میرود سراغ هنرمندی که سازش شکسته، قلمش له شده و حنجرهاش را چنگار گرفته. مجموعه داستان پاییز ۳۲ داستان محذوفان و به حاشیه راندهشدگان تاریخ است. رضا جولایی در این کتاب نیز به رسم و آیین نویسندگیاش، سراغ تاریخ رفته اما تاریخ از آنگونه که گفته نشده. تاریخ از آنگونه که مال آدمهای گمنام اما زخمدیده باشد.
ماریو بارگاس یوسا جایی در کتاب نامههایی به یک نویسندهی جوان میگوید که: «این رماننویس نیست که موضوع داستانش را انتخاب میکند، بلکه این موضوع است که وی را برمیگزیند.» داستانهای جولایی مصداق همین نقل قول یوساست. آنچه از مضامین داستانهای او برمیآید این است که جولایی ذهنش با تاریخ گره خورده و معتقد است ناگفتههایی از زندگی مردم در پس حوادث تاریخی جا ماندهاند و هنرمند وظیفه دارد آنها را به گوش نسلهای بعد و بعدترش برساند.
آدمهای داستانهای جولایی گرفتار تقدیر، سیاست و ایدئولوژی هستند. تقدیر نامشان را از صفحهی تاریخ حذف کرده، سیاستِ حاکمان به بازیشان گرفته و ایدئولوژی بر زندگیشان سایه افکنده. این آدمها هر چقدر هم که تلاش میکنند سرنوشتشان را خودشان رقم بزنند و به صحنهی زندگی برگردند، دستی آنها را به حاشیه میراند و فعلیتشان نادیده انگاشته میشود.
در هر داستان این مصیبت به نوعی و در شکلی تازه تکرار میشود. تکرار میشود چون عموم مردم اجتماعش، تاریخ نمیدانند. تکرار میشود چون ندانستن باعث تردید و درجا زدن است. همین آفت باعث میشود چرخدندههای تاریخ ایران جایی بین مشروطه و کودتای ۲۸ مرداد گیر کند و درجا بزند. اینجاست که ابعاد تاریخی داستان، بُعد شرقی و فرم ایرانی پیدا میکند. نویسنده برای هرچه شرقیتر کردن فضا و هرچه ایرانیتر کردن داستان به مستندات تاریخی بسنده نمیکند و عناصر دیگر را وارد داستان میکند.
شهرها و مکانها در این داستانها هویت مستقل دارند و تنها یک اسم نیستند. بیابان داستان «ریگ جن» نمیتواند هر بیابانی در هر جایی از جهان باشد. وجود ویرانهی قلعههایی با بنای دوران ساسانی که نشان از شهرهای کلوخی دارد، مخروطهای آتشفشانی و پهنههای پوشیده از قشر نمکی که در پیشبرد ماجرای داستان نقش دارند، تنها در کویر لوت دیده میشوند.
گرفتاری بین دموکراتهای وطنی و سربازهای روس و برف استخوانسوز زمستان فقط در آذربایجان رخ میدهد و تنها وقتی رفع میشود که راوی در حوضچهی چشمههای آبگرم، برودت از تن بهدر کند و در خانهای مفروش از فرشهای تبریز با دو پریچهر ترک، نان و عسل چاشت کند. این شرقیت و ایرانیت با نشانهای ظریف و جغرافیایی غنی در تاروپود هر داستان تنیده شده. اینگونه است که خواننده با هر کدام از شخصیتهای داستان همراه میشود و در بلایا میترسد و با درجه حرارت هر داستان سردش میشود و گرمش میشود و خود را در جهان داستان میبیند.
شخصیت داستانهای این کتاب زندهاند. زنده به سبب داشتن اندیشه و کنشگری در برابر هجمهی بحرانها. دایی ماشاالله داستان «فصل بادهای یخزده» بیمار است، روانپریش است و دارو میخورانندش. بیمار است اما بیکار و بیعار نیست. توهین برادر را میفهمد. دلسوزی مادر را میبیند و داغ عشق از دسترفته را با خود حمل میکند. از تاریخ زخمخورده. معشوقش را از دست داده، چون متعلق به طبقهی فرودست بوده و نشانی از تخموترکهی قاجار نداشته.
از داغ هجران مجنون شده و به گناه جنون از اهل خانه مهجور. اما بلا که میآید، سیل که جاری میشود ماشاالله میشود نوح زمانه. آنهایی که به او اعتنا ندارند غرق منیت خود میشوند. نوح یک جفت را نجات میدهد، یک زن و یک مرد. زنی پیر و فرتوت از گذشته و مردی نوجوان متعلق به آینده. مادر و خواهرزاده، تاریخ و فردا، ارث و میراث. مادر چشم به آیینه و شمعدان یادگاری دارد و خواهرزاده حواسش پرت کتاب است، کتابِ کهن و به زعم ماشاالله ناخوانده. نوح زمانه رسالتش را انجام داده، وطن را با دانش نجات داده.
عشق و عاطفه در سپهر داستانی جولایی محصور در محیط مثلث تقدیر و سیاست و ایدئولوژی است. در داستان «پاییز ۳۲» مردی ایرانی متعلق به حزبی چپگرا دل به زنی لهستانی و جنگزده از همان حزب میبازد. دو دلداده خود را از سایهی پرچم حزب میرهانند و تحت لوای عشق به لقای هم میرسند. فصل دلدادگیشان پاییز است، خزان کودتای ۲۸ مرداد. تهران گرفتار بگیر و ببند است و پای چوبههای اعدامش، ازدحام. اما مرد حزبی و زن لهستانی، گذشته و پیشهی خود را رها میکنند و به حاشیهی امنوآرام عشق میخزند.
کارشان میشود گذران زندگی در بطالت، بطالت فیلم، گردش و کتاب. اما نه زن را کابوس جنگ و تجاوز رها میکند، نه مرد را اندیشهی حزب و عذاب اعدام رفقا. عشقشان آلوده میشود به سیاست، سیاستی که در جغرافیای زیستشان بختکوار سایه انداخته. زندگیشان را بیماری و کسالت فرا میگیرد. پاییز سال بعد، زن از بیماری میمیرد و مرد از کسالت، دوباره به حزب میپیوندد. حزب اما عکس مصدق را به زیر کشیده و قاب شاه را بالا برده. داستان تمام میشود در حالیکه دور باطل شروع شده و عشق برای همیشه خط خورده.
تکرار تاریخ و سیاهی طلسمش ارکان خانواده را نیز لرزانده. مردها خانواده را رها کردهاند و بر سر جوخههای اعدام بر پا ایستادهاند. زنها دور و تنها پسرهایشان را بزرگ میکنند. رستمها در جنگند و تهمینهها دارند سهرابها را میپرورند. هزارهها و صدهها گذشته اما پدران از پسران دورند و بیخبر.
ایران مشروطه و کودتا را گذرانده اما پسرها هنوز بر علیه پدرهای ندیدهشان میشورند و پدرها هنوز پسرهای ندیدهشان را میکشند. در «شامگاه برفی»، مردی رانده از خانه و خانواده، رستمی پسزده از زال؛ دستش به خون پسرش آلوده میشود. در سرزمینی که هر نسل از نسل قبل بیخبر است و منقطع، ادبار مکرر میشود.
جولایی در این کتاب نیز همچون آثار قبلیش سعی دارد با به تصویر کشیدن برههای از تاریخ خواننده را به پرسش بکشاند که این تکرار مکررات از چیست؟ اما او نه واقعهی تاریخی نقل میکند و نه با فلسفهبافی بیانیه صادر میکند. جولایی نویسندهی داستان است. داستان میگوید و خواننده را با داستان گرفتار میکند. زبان را به سیطرهی زمان میبرد و ماجرای داستان را از دل تاریخ بیرون میکشد.
او داستان آدمهایی را میگوید که در بزنگاههای تاریخی یا خود کنار رفتهاند یا به محاق رانده شدهاند. یا دیوانهاند یا مست، یا کودکند یا پیر. اقوالشان به سبب احوالشان نامعتبر است و پافشاریشان برای اثبات حق و حقیقتشان، بیثمر. اما رخ دادهاند. مجموعه داستان پاییز ۳۲ روایت راویان بینامونشان تاریخ است، روایت علمداران فراموششده.