«2001: ادیسه فضایی»: به چه معناست و چگونه ساخته شده است
پنجاه سال پیش، استنلی کوبریک و آرتور سیکلارک تصمیم گرفتند نوع جدیدی از فیلم علمی تخیلی را بسازند. آینده آنها حالا تبدیل به گذشته شده است. حالا بعد از پنجاه سال این کتاب-فیلم چگونه به نظر میرسد؟ دن چیاسون معتقد است «اگر موج اول مخاطبان گیج میشدند، شاید به این دلیل بود که «2001» هنوز ذائقه لازم برای موردتحسین قرار گرفتن را ایجاد نکرده بود. شما با دوباره دیدن آن، به آن پی نبردهاید، بلکه به اسرارش پیوستهاید»
پنجاه سال پیش، استنلی کوبریک و آرتور سیکلارک تصمیم گرفتند نوع جدیدی از فیلم علمی تخیلی را بسازند. آینده آنها حالا تبدیل به گذشته شده است. حالا بعد از پنجاه سال این کتاب-فیلم چگونه به نظر میرسد؟ دن چیاسون معتقد است «اگر موج اول مخاطبان گیج میشدند، شاید به این دلیل بود که «2001» هنوز ذائقه لازم برای موردتحسین قرار گرفتن را ایجاد نکرده بود. شما با دوباره دیدن آن، به آن پی نبردهاید، بلکه به اسرارش پیوستهاید»
نویسنده: دن چیاسون
مترجم: سعیده شهسواری
بهار پنجاه سال پیش، شاهکار علمی-تخیلی استنلی کوبریک، «2001: یک اودیسه فضایی» در سراسر کشور رتبه نخست را داشت. در تاریخچه استقبالهای گسترده تماشاگران، این شبها با شب افتتاحیه «پرستش بهار» استراوینسکی در سال 1913 رقابت میکنند.
کوبریک، پسر پزشکی از محله برانکس نیویورک که کار خود را به عنوان عکاس مجله لوک آغاز کرد، در آن سال چهل ساله بود و پیشرفتی که در هالیوود داشت، او را گرسنهی ساخت فیلمهای به قول خودش عجیب و غریب کرده بود.
«2001..» صد و چهل و دو دقیقه است. چیزی طعنهآمیز در مورد سرعت فیلم وجود دارد. «2001..» طولانی نیست، چون قصهگویی آن فشرده است و طولانی است، چون کوبریک چند پرش داستانی فیلم را تا جای ممکن پراکنده کرده و در طول فیلم تقسیم کرده است. رناتا آدلر در تایمز، فیلم را «چیزی بین خوابآور و بسیار کسلکننده» توصیف کرد. او نوشت «کندی غیرقابل انعطاف فیلم، نشستن بدون صحبت کردن را دشوار کرده است». پاولین کیل در هارپرز نوشت: «جذابیت مبهم و سنگین تصاویر، مخاطب میخکوب شده خود را از این جهان به چشماندازی از دنیای دلپذیر فضا میبرد».
کتاب «ادیسه فضایی: استنلی کوبریک، آرتور سیکلارک و ساخت یک شاهکار»، مایکل بنسون نویسنده و فیلمساز، ما را به سفر دیگری میبرد: سفری طولانی از مفهوم فیلم تا آغاز آن و فراتر از آن. قدرت فیلم همیشه به طور غیرمعمولی با داستان چگونگی ساخت آن گره خورده است. در سال 1966، جرمی برنشتاین، کوبریک را در مجموعه «2001» در نیویورکر معرفی کرد و اکانتهای پشت صحنه با عناوینی مانند «ساخت 2001 کوبریک» بلافاصله پس از اکران فیلم شروع به کار کردند. انگیزه کوبریک برای نشان دادن سراسر حیات بشر (که کیل با اکراه «از میمون تا فرشته» توصیفش کرد) به این معنی بود که او در حال ساخت یک فیلم جلوههای ویژه با گستره و جاهطلبی افراطی بود. با اینکه طبق نامه ابتدایی کوبریک به کلارک، او با هدف ساده ساخت یک فیلم علمی-تخیلی «واقعاً خوب» شروع کرد. کوبریک میخواست فیلمش «دلایل اعتقاد به وجود زندگی فرازمینی هوشمند» را کشف کند و اینکه معنای آن چیست.
طرح کلی، یک پلات ساده در دسترس بود: کوبریک «یک کاوشگر فضایی با فرود و کاوش در ماه و مریخ» میخواست. اما زمانبندی نامه کوبریک در مارس 1964، حاکی از پروژهای جاهطلبانه و مبرمتر است. «2001» فیلمی علمی-تخیلی بود که سعی میکرد از علم عقب نیفتد. کوبریک در حال دنبال کردن رقابت سفر به ماه ناسا بود، که تهدیدی برای از بین بردن برخی از شگفتیهای فیلمش بود. او یک برتری نسبت به واقعیت داشت: این فیلم میتوانست شگفتیهای جهان را با رنگ و صدای مجلل، روی یک پرده بزرگ نمایش دهد. اگر کوبریک میتوانست فیلمی را که تصور میکرد بسازد، تصاویر بیکیفیتی که از سطح ماه در صفحههای کوچک تلویزیون نشان داده می شدند، در مقایسه با آن غیرواقعی به نظر میرسیدند.
کوبریک در کلارک یک شریک جرم مشتاق دید. کلارک به عنوان مدرس رادار در R.A.F کار کرده بود و دو دوره ریاست انجمن بین سیارهای انگلیس را بر عهده داشت. او به عنوان دقیقترین نویسنده علمی-تخیلی زنده و نویسنده چند رمان تحسینشده بسیار مشهور بود. کوبریک به کسی احتیاج داشت که به یک اندازه دارای دانش و تخیل باشد. کلارک به یاد میآورد که کوبریک به او گفته بود: «اگر بتوانی آن را توصیف کنی، من میتوانم آن را بسازم.» کوبریک دوست داشت از روی کتابها کار کند و از آنجا که کتاب مناسبی هنوز وجود نداشت، آنها شروع به نوشتن آن کردند. زمانهایی که از نوشتن دست میکشیدند، کلارک، کوبریک را با تلسکوپ خود آشنا میکرد و به او استفاده از خطکش آن را آموزش میداد. و آنها همچنین کتابهای تخصصی درباره زندگی فرازمینی را مطالعه میکردند.
کوبریک یک فیلم آموزشی کانادایی با عنوان «کیهان» دیده بود که با ریختن جوهرها و رنگها در ظروف رقیقکننده رنگ و فیلمبرداری آنها با نورپردازی روشن و نرخ فریم بالا، فضای خارج از جو زمین را نمایش میداد و با کم کردن و نرمال کردن سرعت، سایهها و بافتهایی که تراوش میشدند مثل کهکشانها و سحابیها به نظر میرسیدند. سفینههای فضایی با کمک تخصصی هری لنگ و فردریک اردوی که یک مشاور فضایی برجسته بود، طراحی شدند. یک مقام ارشد ناسا استودیوی کوبریک در خارج از لندن را «ناسای شرقی» نامید. مرزهای بین فیلم و واقعیت مبهم بود.کارکنان آپولو 8، چندی قبل از سفر واقعی، در یک فیلم داستانی سفر به فضا بازی کردند. لیستی از تمام جزئیاتی که «2001» را ساخته است، از نمایشگرهای صفحه تخت و سرگرمیهای حین پرواز گرفته تا آهسته دویدن فضانوردان در وبسایت ناسا موجود است. در دهههای آینده، نظریهپردازان توطئه ادعا کردند که کوبریک به دولت در جعل فرود آپولو 11 روی ماه کمک کرده است.
حضاری که برای تماشای «2001» آمده بودند، به جای یک مقاله انتظار یک فیلم علمی-تخیلی را داشتند. طرح کلی ساده و صریح بود. یک مونولیت سیاه شبیه دومینو، در پیش از تاریخ، زمانی که اجداد بشر چگونگی استفاده از ابزار را کشف میکردند ظاهر میشود و یکی دیگر در سال 2001 بر سطح ماه دیده میشود که سیگنالها را به سمت قمرهای مشتری منعکس میکند. در پایان فیلم، زمانی که دیو بومن، تنها بازمانده سفینه، شاهد کسوف هوش انسانی توسط نظم مبهم و جدیدی از وجود است، دوباره یک مونولیت نمایان میشود. بنابراین تنها بخشی از «2001» در سال 2001 اتفاق میافتد: همانطور كه كوبریک درباره تصویرکردن آن زمان دقیق بود، آن را در یک برآورد بزرگتر از زمان از میان برداشت و فضانوردان خود را بین انسانهای میمونسان بخش اول فیلم، «طلوع انسان»، قرار داد و در پایان هم جنین کودک ستارهای نشانه نسلی جدید است. بنابراین آمیزهای از عقلانیت و شاعرانگی، علم «واقعی» و نمادگرایی اولیه لازم بود. برای سکانس آخر «طلوع انسان»، یک تیم برای جمعآوری عکسهای صحرا به نامیبیا سفر کرد. در انگلیس، یک سیستم بزرگ دوربین برای نمایش این عکسها روی صفحه نمایش و تبدیل به یک منظره آفریقایی ساخته شد. بازیگران، رقصندگان و مقلدها برای پوشیدن لباس میمونها استخدام شدند و حیوانات وحشی در باغ وحش ساوتهمپتون اسکان داده شدند.
صحنههای مشتری پر از چیزیست که مایکل بنسون آن را «شگفتیهای انتزاعی، تصنعی و فضا_زمانی» توصیف میکند که محصول سالها آزمایش و خطا برای مطابقتدادن تجهیزات و فناوری های موجود، مثل عکاسی «اسلیت اسکن» بود که در نهایت به ساخت سکانس معروف دروازه ستاره انجامید. این روش که به طور معمول برای عکسهای پانوراما از مناظر شهری استفاده میشود، در دست تیم جلوههای ویژه کوبریک تغییر یافت تا تصاویری توهمزا از رنگ و نور ایجاد کند.
با این حال برخی از چشمگیرترین جلوههای فیلم، سادهترین آن هستند. کوبریک در این فیلم که درباره زندگی فرازمینی است با یک معضل اساسی روبرو شد: بیگانگان چه شکلی هستند؟ فیلمهای علمی-تخیلی دوران جنگ سرد تصاویر دلسردکنندهای از آواتارهای فرازمینی ارائه میدادند: پرندگان فرا صوتی، هیولاهای فلسدار، حبابهای ژلاتینی. کلارک و کوبریک به همراه کریستین در اولین جلسات خود در نیویورک، پیشنویسهایی را طراحی کردند و از نقاشیهای سورئالیستی ماکس ارنست کمک گرفتند. مدتی کریستین در استودیوی خود مشغول مدلسازی سفالی بیگانگان بود. مجسمههای انسانهای لاغر و کشیده آلبرتو جاکومتی، که همچون سایهها در غروب آفتابند، الهامبخش او بودند. نهایتاً کوبریک به این نتیجه رسید که «شما نمیتوانید غیر قابل تصور را تصور کنید» و پس از تلاش برای طراحیهای پیچیده، به مونولیت رسید. ظاهر وهمآور خنثی و خاموش آن در مسیر تکامل انسان، همان شگفتی را که برای شخصیتهای فیلم ایجاد میکند، در مخاطبین هم برمیانگیزد. کوبریک فهمید که اگر بخواهد فیلمی درباره ترس و حیرت انسان بسازد، بیننده نیز باید این عواطف را احساس کند.
و اما هال، رایانهای سرکش که چشم قرمز بیاحساسش هرآنچه میبیند را بازتاب میدهد، در حالی که ذهنش آن پشت با نقشههای تاریک و پنهان غژغژ میکند. شرکت I.B.M در مورد برنامههای هال راهنمایی میکرد، اما ایده استفاده از لوگوی این شرکت پس از آنکه کوبریک در نامهای آن را «یک رایانه روانپریش» توصیف کرد، منتفی شد. در پنجاه سال گذشته، دستگاههای مکالمه ما توسعه یافتهاند، اما هیچ یک از آنها به اندازه هال مخرب نشدهاند. خیلی زود تکنولوژی فرمان صوتی به مردم رسید و عصر حاضر ما استفاده از رابطهای کامپیوتری غیرقابل اعتماد با خطاهای طبیعی را آغاز کرد: سادهلوحهای نیمی خندهدار و نیمی رقتانگیز که سرنوشتشان این است که توسط یک یازده ساله دست انداخته شوند. قطع اتصال متاثرکننده هال، یکی از غمانگیزترین صحنههای مرگ است که نشان میدهد وقتی به پایان کار با کامپیوترهای شبه انسان میرسیم، دچار معضلات اخلاقی شدیدی خواهیم شد. هال یک کودک است، او در لحظهای که احساس کرد کارش تمام شده است به دیو میگوید حدوداً نه ساله است. او باهوش، افراطی، نیازمند و آسیبپذیر و انسانتر از ناظران انسانی خود است.
همانطور که در کتاب بنسون گفته شده، به نوعی پخش «2001» کماهمیتترین مرحله آن بود. کلارک و کوبریک سالها با سوالاتی درباره اینکه این فیلم چیست و چه معنایی دارد کشتی میگرفتند. این معماها صرفاً از سازندگان به بینندگان منتقل شد. الكساندر واكر منتقد، «2001» را «اولین فیلم جریان اصلی كه به تحلیل مداوم مخاطبان نیاز دارد» خواند. سیر روایی فیلم بهطور اجتنابناپذیری نوید یک پایان بزرگ، حتی یک مکاشفه را میداد. اما کوبریک مدام نظر خود را در مورد چگونگی این پایان تغییر میداد. این فیلم اگر علاقهای به معما و همچنین زمان و تمایل به تحلیل و تفسیر رموز وجود نداشته باشد، تحمل فرهنگی زیادی را میطلبد. اگر موج اول مخاطبان گیج میشدند، شاید به این دلیل بود که «2001» هنوز ذائقه لازم برای موردتحسین قرار گرفتن را ایجاد نکرده بود. شما با دوباره دیدن آن، به آن پی نبردهاید، بلکه به اسرارش پیوستهاید.
«2001» وقتی «ماوراء» را تداعی میکند، در بهترین حالت خود است. برای من حیرتانگیزترین لحظه فیلم، ادای احترام رمزگذاری شده به فیلمسازی است. در بخش «طلوع انسان»، هنگامی که یک پلنگ خشمگین ناگهان با ما روبرو میشود، چشمانش نور پروژکتوری که تیم کوبریک برای ایجاد وهمانگیزی در یک بیابان قدیمی اختراع کرده بودند را منعکس میکند. کوبریک این اثر را دوست داشت و آن را از خود به جا گذاشت. این جزئیات به یاد میماند، چون به ما هنرمند درخشانی را یادآوری میکنند که قصد تسلط بر علم و ساختن داستان علمی-تخیلی را داشت، با این حال میدانست چه زمانی شعرش را ترک کند.
این مقاله را میتوانید در سایت نیویورکر از اینجا بخوانید.