برودسکی دلتنگ
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی 30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودیاگر حافظه یاری کند، چهار جستار است با محوریت فراموشی و بهیادآوردن. به طور دقیقتر دو جستار از چهار متن داخل کتاب را نویسنده دربارهی خودش و بهیاد آوردن وطن در سالهای تبعید نوشته و دو جستار دیگر را با محوریت دو شخصیت ادبی (نادژدا ماندلشتام و آندری پلاتونوف) دربارهی وضعیت ادبیات روسی شکل داده است. جوزف برودسکی این جستارها را به زبان انگلیسی مینویسد تا بهقول خودش، وطن، والدین و خاطراتش را از انقیاد زبان روسی نجات بدهد.
اگر حافظه یاری کند
نویسنده: جوزف برودسکی
مترجم: طهورا آیتی
ناشر: اطراف
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۷۴
اگر حافظه یاری کند، چهار جستار است با محوریت فراموشی و بهیادآوردن. به طور دقیقتر دو جستار از چهار متن داخل کتاب را نویسنده دربارهی خودش و بهیاد آوردن وطن در سالهای تبعید نوشته و دو جستار دیگر را با محوریت دو شخصیت ادبی (نادژدا ماندلشتام و آندری پلاتونوف) دربارهی وضعیت ادبیات روسی شکل داده است. جوزف برودسکی این جستارها را به زبان انگلیسی مینویسد تا بهقول خودش، وطن، والدین و خاطراتش را از انقیاد زبان روسی نجات بدهد.
اگر حافظه یاری کند
نویسنده: جوزف برودسکی
مترجم: طهورا آیتی
ناشر: اطراف
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۷۴
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی 30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی
همچون رودی،
بهدست پر زور زمانه از مسیرم منحرف شدم.
زندگیام را جابهجا کردند: به دل درهای دیگر ریختم،
از مناظر دیگری گذشتم، غلتیدم و رفتم
ساحل خویش را نمیشناسم، ساحلم نمیدانم کجاست.
آنا آخماتووا
برای نوشتن از حافظه، نوشتن از فراموشی همانقدر ضروری است که بهخاطر آوردن و تمام کاری که جوزف برودسکی در این کتاب کرده، بهنوعی همین ترسیم سایههای کنار روشناییهاست. او برای به چنگ آوردن گذشته به حافظهاش رجوع کرده و خانهی والدین، شهر و وطنش را جستهوگریخته از میان خاطراتش بازسازی میکند. از طرف دیگر، خواندن کتاب برودسکی خواندن کتاب خاطرات فردی یک نویسنده نیست، تاریخ زندگی این شاعر روسزبان که جستارهایش را به انگلیسی مینویسد، تاریخ دورهای مهم و غریب از روسیهی کمونیستی است که نویسندگان، روشنفکران و هنرمندانش را به اشکال مختلف به کار اجباری در اردوگاههای گولاگ و تبعید محکوم میکند. جوزف برودسکی که خود یکی از همین قربانیان است حالا پس از سالها تبعید و زندگی در آمریکا این نوشتهها را از عمق جانش برایمان روایت میکند.
خواندن برودسکی آسان نیست، بهخصوص جستار اول کتاب که مشهورترین یادداشت نویسنده است با عنوان «از یک کمتر» گاهی چنان برای خوانندهی ناآشنا به متن و فضای ذهنی نویسنده دشوار میشود که اگر روانی ترجمه در جستارهای بعدی به خواننده ثابت نمیشد، میتوانستیم این پیچیدگی را به گردن مترجم کتاب بیاندازیم. این پیچیدگی اما در ذات ذهن و زبان برودسکی شاعر است که حالا عزمش را جزم کرده به همان شاعرانگی که میسرود، برایمان از پیچیدهترین احساساتش بنویسد؛ اینبار نه به روسی، که به قول خودش زبان انقیاد و بنبست است، زبانی که انگار برای نویسنده حکومتهای توتالیتر را یادآوری میکند.
به انگلیسینوشتن این احساسات گرچه خاطرات و مایملک از دسترفتهی نویسنده را از قید تمامیتخواهی زبان روسی آزاد میکند اما کمی از شفافیت و سرراستی مطلبش کم کرده، خود برودسکی هم در جایی از کتاب، نوشتن به انگلیسی را علیرغم وجه مبارزهگونهای که برایش دارد به گنگتر کردن خاطراتش متهم میکند.
اما این جستار پیچیده دربارهی چیست و چه چیزی را میخواهد احیاء کند؟ «از یک کمتر» در زیرساخت، بیوگرافی نویسنده است؛ شهری که در آن به دنیا آمده، لنینگراد، سالهای کوتاه تحصیلش (او در ۱۵ سالگی مدرسه را ترک میکند)، شرحی از تجربههای کاریاش در کارخانه و عضویتش در حلقههای دوستی که مبناهایشان بیش از هرچیزی، خواندن بوده، توسل به ادبیات و پیشیگرفتن از واقعیت. با این حال جستار برودسکی به روند خطی زندگی آدمی تن نمیدهد، سالهای کودکی و نوجوانی و بزرگسالی را با مرزهایی که ساختگی میداند از هم جدا نمیکند، تاریخ شخصی از تاریخ عمومی را هم. در هم میتند و دورهها و تجربههای مختلف را بهواسطهی شباهتهایشان به تن همدیگر میسابد.
«این طبقهبندیها- کودکی، بزرگسالی، کمال- در نظرم خیلی عجیباند، و اگر هر از گاهی در مکالمه آنها را به کار میبرم، پیش خودم بیسروصدا قرضی در نظرشان میگیرم… درون آن صدف موجودی که به آن “من” میگویم، هرگز تغییر نکرد و هرگز از تماشای آنچه در خارج در جریان بود دست نکشید… به سبب همین موقعیتهای مکانی درهمتنیده و بهخاطر محصوریت صدفم، همهی این مکانها، شغلها، محکومان، کارگرها، نگهبانها و دکترها با یکدیگر درآمیختهاند و دیگر نمیدانم آیا دارم کس دیگری را به خاطر میآورم که حیاط مثلثیشکل صلیبها را گز میکند یا خود منم که آنجا قدم میزنم. تازه، هم کارخانه و هم زندان را تقریباً همزمان ساخته بودند و در ظاهر از هم قابل تشخیص نبودند؛ یکی انگار شاخهای از آن یکی بود…
بنابراین سعی در رعایت توالی اتفاقات به نظرم بیمعناست. زندگی هرگز به چشمم مجموعهای از تحولات مشخص نیامده است؛ برعکس، به بهمن میماند و هرچه بیشتر قِل میخورد، یک مکان (یا زمان) بیشتر به دیگری شباهت پیدا میکند.» (ص. ۴۰-۳۸)
بعد از «از یک کمتر» میتوانیم به سراغ جستار سوم برویم که به لحاظ موضوعی دنبالهای از یادداشت اول کتاب است. در مجموع دو جستار از چهار متن داخل کتاب، دربارهی خود برودسکی و بهیاد آوردن وطن در سالهای تبعید است و دو جستار دیگر با محوریت دو شخصیت ادبی (نادژدا ماندلشتام و آندری پلاتونوف) دربارهی وضعیت ادبیات روسی نوشته شدهاند.
«در یک اتاق و نصفی» شاید زیباترین و تکاندهندهترین جستار این کتاب باشد. ادامهای از بیوگرافی نویسنده که حالا قرار است با خانه و خانوادهاش آشنا شویم. برودسکی در این نوشته، بینهایت دلتنگ است. نوشتهاش را با خاطره و سطرهایی بهظاهر سبک شروع میشود، بعد از دو سه صفحه، خشمش اوج میگیرد، بغض میکند و ادامهی متن را در اوجی که فرود نمیآید برایمان مینویسد. عمده صحبت او دربارهی مسئلهی مالکیت و خانههای کوچک اشتراکی در شوروی توتالیتر است. به سیاق متن اول کتاب از خاطرات شخصی شروع میکند و سرنوشت یک ملت را برایمان شرح میدهد، آن خانه و این یک اتاق و نصفی بهتدریج ابعادشان به اندازهی کل شوروی کمونیستی گسترش مییابد و ایدهی برودسکی دور از خانه و والدین به اندازهی مفهوم نویسندهی دور از ریشهها و وطن در ذهنمان بزرگ میشود.
در این جستار است که نویسنده، ماجرای نسبت دوگانهاش با زبان انگلیسی را پی میگیرد و نوشتن به آن را معادل آزادی فرض میکند: «به انگلیسی مینویسم چون میخواهم حاشیهای از آزادی به آنها (پدر و مادرم) ببخشم… میدانم نباید حکومت را با زبان یکی کرد اما به روسی بود که پیرمرد و پیرزن بین این اداره و آن وزارتخانه سرگردان شدند به امید آنکه اجازهی خروج از کشور بگیرند تا پیش از مرگ تنها پسرشان را ببینند و دوازده سال آزگار به کرات شنیدند که دولت این سفر را “فاقد هدف” میداند.» (ص. ۸۳)
برودسکی در این جستار از آزادی از دست رفته مینویسد، از زندگی غیرمعمولی که در آن ایدئولوژی بهجای رؤیا مینشیند، بدون آنکه کلیگویی کند. روش او در ترسیم «آنچه گذشت» رجوع به حافظهای است که به قول خودش به همهکس خیانت میکند، حافظهای که او آن را مثل یک کتابخانهی بدون ترتیب الفبایی میداند که در آن مجموعه آثار هیچ نویسندهای بهطور کامل وجود ندارد (ص. ۱۱۴) حافظه از نظر او فیلمی با فریمهای مفقود شده است که نمیشود از آن انتظار توالی داشت. (ص. ۱۱۸)
«در یک اتاق و نصفی» در عین حال سوگنامهای است که برودسکی برای والدین و وطن همیشه دربندش نوشته است اما پایانی که او بهواسطهی زبان و ادبیات برای این قصهی تلخ ترسیم میکند، نه صرف مرگ و تبعید که توصیف خودش به عنوان عنصری مقاوم و به یادگار مانده از والدینش در برابر حکومت تمامیتخواه است: «اگر حمل بر خودستایی میشود، بگذار بشود. به آمیزهی ژنهای آن دو نفر باید هم بالید، حتی اگر تنها دلیلش این باشد که در برابر حکومت مقاوم بود.» (ص. ۱۲۵)
به جستار دوم کتاب برگردیم، سوگنامهی جوزف برودسکی دربارهی نادژدا ماندلشتام که او را بقایای آتشی بزرگ میخواند. مسئلهی حافظه در این نوشته دیگر فقط مربوط به خاطرات و حافظهی برودسکی برای به یاد آوردن گذشته نیست، در این جستار نادژدا -همسر اُسیپ ماندلشتام، شاعر روس همقطار آخماتووا که به خاطر افکار ضدانقلابی به زندان تأدیبی و رفتن به اردوگاه توریا راشکا محکوم شد- هم همراه و همرزم نویسنده است. گویا بسیاری از مردم روسیه در آن «عصر پیشاگوتنبرگی» به تعبیر آنا آخماتووا کارشان همین بهخاطر سپردن نوشتهها، اشعار، تصاویر و تاریخها بوده. برودسکی در این جستار، نادژدا، کتاب و حافظهاش را که در این راه اشعار همسر و دوست همسرش آنا را در کمال امانت برای آیندگان حفظ کرده بود، با شور و حرارت میستاید. (اگر درمورد نادژدا ماندلشتام بیشتر کنجکاوید میتوانید معرفی و نقد کتاب او را در وینش بخوانید.)
هر قدر سوگنامهی برودسکی برای نادژدا ماندلشتام برای مخاطب ناآگاه از مسائل و ادبیات روسیه سرراست و بدون حاشیه است، جستار چهارم اگر حافظه یاری کند، با عنوان «هوای فاجعه» که عمدتاً بر آثار و سبک آندری پلاتونوف تکیه کرده، مخاطب ناآشنا را به کناری مینشاند. پلاتونوف، روزنامهنگار و داستاننویس سوسیالیست و منتقد حکومت استالین بود. آثارش هیچوقت در روسیه منتشر نشد و او را که جرج اورول روسیه میخوانند باید از نظر سبکی فرزند خلف داستایوسکی در نظر گرفت.
به نظر میرسد مسئلهی برودسکی در این جستار از پلاتونوف، فراتر است. او به طور خاص در این نوشته به دنبال جواب سئوال «چرا ادبیات روسیه در قرن حاضر به شکست دچار شد؟» میگردد. پیش از جواب، نظریهاش را درمورد ناموفق بودن نثر روسی قرن بیستم به اشکال مختلف شرح میدهد: «نثر روسی قرن حاضر دقیقاً در همینجا شکست میخورد، چرا که مات و مبهوت از وسعت تراژدی حادثشده بر ملت مدام با زخمهایش ور میرود و دیگر قادر نیست نه به لحاظ فلسفی و نه به لحاظ سبکی از آن تجربه پا فراتر بنهد.» (ص. ۱۳۵)
برودسکی معتقد است که علت این شکست نوعی انتخاب است که جریان غالب ادبیات روسیه به کمک میل حکومت به آن تن داده، انتخاب رئالیسم سوسیالیستیِ تشویق کننده به تقلید به جای سورئالیسمی که راه به تخیل میدهد، غلبهی تولستوی به جای داستایوسکی. در همینجای کتاب است که خوانندهی ایرانی علاقمند به آثار تولستوی در اعتقاد و ایدهی نویسنده شک میکند. اما شناخت کسی که به زبان روسی آشنا نیست از این مسئله آنچنان بیرونی است که نمیشود به این راحتیها با برودسکی که مدام از ویژگیهای ذاتی و زبانشناختی روسی صحبت میکند و ادبیات روسیه را به با چنگ و دندان به پسزمینهی تاریخیاش میدوزد، مخالفت کرد. لااقل من نتوانستم پایم را از درجهی تردید در ایدهی این نوشته بیشتر دراز کنم. برودسکی در این نقابل پیشتر هم میرود، در نهایت تولستوی را در مقابل داستایوسکی میگذارد و دومی را مستحق اعتبار بیشتری فرض میکند. (گویا برودسکی این تقابل را در نوعی مکالمه با نابوکوف طرح کرده که درست برعکس او فکر میکرده است.)
آندری پلاتونوف در این جریان برای برودسکی، یک استثنای بهحق است که در پیوند با نوعی سورئالیسم غیرشخصی مبتنی بر فولکلور و نزدیک به اساطیر باستانی «قادر بود از عنصری خودویرانگر و آخرالزمانی در بطن خود زبان پرده بردارد» (ص. ۱۵۰) و «از ملتی سخن بگوید که انگار قربانی زبان خود شده است.» (ص. ۱۵۰)
نویسنده «در هوای فاجعه» را با اعتقاد راسخ به نقد و دور کردن هنر و ادبیات از ابتذال به پایان میبرد، توضیح میدهد که در زمینهی علم و هنر اعتقاد به دموکراسی چقدر میتواند مخرب باشد و مینویسد: «حالا که پلاتونوف مرده، نویسندگان روسی را هنوز تا حدی میشود بخشید، همتایانشان در این کشور را اما نمیشود بخشید اگر، حالا که بکت زنده است، با آتش ابتذال بازی کنند.» (ص. ۱۶۷)
جوزف برودکسی با نام اصلی ایوسیف الکساندروویچ برودسکی (۱۹۹۶-۱۹۴۰) که پس از تبعید به شهروندی آمریکا درآمد، در سال ۱۹۸۷ نوبل ادبیات را برنده شد. او را در ایران از طریق مقالاتی دربارهی نویسندگان روس به قلم خشایار دیهیمی، فرزانه طاهری و یا هرمز همایونپور است که میشناسیم. در سال ۱۳۹۳ نشر مشکی با ترجمهی کتابی با عنوان ایوسیف برودسکی در مجموعهی نوبلیها، زندگینامه، بخشی از اشعار و متن سخنرانی نوبل این نویسنده را به بازار عرضه کرد اما به نظر میرسد خوانندگان فارسیزبان امروز از طریق جستارهای این شاعر است که به خواندن آثار برودسکی علاقه پیدا کردهاند.
اگر حافظه یاری کند، کتاب هشتم از مجموعه جستارهای روایی نشر اطراف است (پیشتر از این مجموعه، البته که عصبانی هستم را در وینش نقد و معرفی کردهایم) که جستارهایش از مجموعهی از یک کمتر انتخاب شده و با این نام که بهخوبی نخ اتصال متنهای کتاب به همدیگرند به بازار آمده.کتاب حاوی مقالهی ناشر دربارهی فرم ادبی جستار و نیز مقدمهی مترجم دربارهی برودسکی و متنهای او هم میشود. یادداشت خوب مترجم در این اثر کمکتان میکند که ایدههای نویسنده را هرچه بهتر دریابید.