سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

نگاهی به شخصیت‌های ماندگار داستان‌های فارسی

نگاهی به شخصیت‌های ماندگار داستان‌های فارسی

 

بسیاری از شخصیت‌های مخلوق نویسندگان بزرگ دنیای ادبیات آن‌قدر حیات زنده و ملموسی برای ما دارند که انگار از دل داستان‌ها بیرون آمده‌اند. آن‌ها هرگز وجود نداشته‌اند، اما ما آدم‌های واقعی را با تشبیه به خصوصیات این مخلوقات دنیای ادبیات می‌شناسیم. در ادبیات داستانی معاصر فارسی چقدر از این شخصیت‌ها داشته‌ایم که حیات پیدا کرده باشند؟ کدام شخصیت از دل داستان‌های فارسی به داخل زندگی واقعی ما راه پیدا کرده‌اند؟ و چه ویژگی‌هایی آن‌ها را برای ما ملموس و در یادماندنی کرده؟ در این یادداشت نگاهی انداخته‌ایم به هشت شخصیت به یاد ماندنی ادبیات خودمان.

بسیاری از شخصیت‌های مخلوق نویسندگان بزرگ دنیای ادبیات آن‌قدر حیات زنده و ملموسی برای ما دارند که انگار از دل داستان‌ها بیرون آمده‌اند. آن‌ها هرگز وجود نداشته‌اند، اما ما آدم‌های واقعی را با تشبیه به خصوصیات این مخلوقات دنیای ادبیات می‌شناسیم. در ادبیات داستانی معاصر فارسی چقدر از این شخصیت‌ها داشته‌ایم که حیات پیدا کرده باشند؟ کدام شخصیت از دل داستان‌های فارسی به داخل زندگی واقعی ما راه پیدا کرده‌اند؟ و چه ویژگی‌هایی آن‌ها را برای ما ملموس و در یادماندنی کرده؟ در این یادداشت نگاهی انداخته‌ایم به هشت شخصیت به یاد ماندنی ادبیات خودمان.

 

 

وقتی به دنیای ادبیات نگاهی می‌اندازیم، شخصیت‌هایی به یادمان می‌آید که از داخل داستان‌ها بیرون آمده‌اند و برای ما حضور زنده و ملموسی دارند. اسامی مثل ژان والژان، مادام بوآری، باباگوریو، کنت مونت کریستو، ژان کریستف یا آناکارنینا برای ما تنها نامی میان ورق‌های کتاب نیستند، احساس می‌کنیم آدم‌هایی با پوست و گوشت و خون واقعی هستند که نظیرشان را در طول زندگی دیده‌ایم. حتی بعضی از آنها برای ما تبدیل به نماد یا نشانه می‌شوند. وقتی می‌خواهیم از خساست کسی حرف بزنیم او را به اسکروچ شبیه می‌دانیم (که دیکنز در داستان سرود کریسمس ساخته) و برای نشان دادن روحیه دودلی و تردید فردی اسم هملت (اثر جاودانی شکسپیر) را به میان می‌آوریم. ممکن است بعضی عقیده داشته باشند که علت واقعی دانستن اغلب این افراد ظهور آنها روی پرده سینما بوده است که تاثیری به این میزان جاندار در ذهن ما باقی گذاشته. حرف بی‌ربطی نیست اما باید به این نکته توجه کرد که اگر نویسندگان این شخصیت‌ها را آن‌قدر قوی و پذیرفتنی و با هویت خلق نمی‌کردند امکان بازسازی‌شان در فیلم‌ها و نمایش‌های مختلف آن هم به دفعات و طی سال‌ها نبود.

گروهی هم عقیده دارند که خلق چنین شخصیت‌هایی مربوط به ادبیات کلاسیک بوده است و داستان‌های امروزی کمتر نشانی از آفرینش شخصیت به این شکل دارند. اگر این را بپذیریم که بخش مهمی از ادبیات معاصر به درگیری‌های ذهنی و کنکاش‌های درونی انسان اختصاص دارد، پس این نظر هم بیراه نیست. گرچه ادبیات ژانری در قالب‌های مختلف پلیسی و تخیلی و علمی همچنان به خلق قهرمان و ضدقهرمان مشغول است و با تعریف‌های خاص خود شخصیت‌هایی را به ما عرضه می‌کند.

ادبیات داستانی فارسی نیز در یکصدسال اخیر تجربه داستان نویسی مدرن را با خلق رمان‌های مختلف داشته است. در این تجربه چقدر شخصیت‌های داستانی خلق شده‌اند که برای ما ملموس و آشنا باشند؟ کدام شخصیت از دل داستان‌های فارسی به داخل زندگی واقعی ما راه پیدا کرده‌اند؟ و چه ویژگی‌هایی آن‌ها را برای ما ملموس و در یادماندنی کرده؟ نگاهی می‌اندازیم به شخصیت‌های به یادماندنی چند رمان معاصر فارسی و کنکاش در دلایل ماندگاری‌شان.

 

 

دایی جان ناپلئون

کار کار انگلیسی‌هاست

دایی جان ناپلئون
دایی جان ناپلئون

 

شهرت دایی جان ناپلئون به قدری است که حتی افرادی که داستان این کتاب را نخوانده‌اند یا سریالش را ندیده‌اند با نام این شخصیت آشنا هستند. فراتر از آن هرجا قرار باشد با کوتاهترین جمله نشان بدهیم که فلانی توهم توطئه دارد یا به درست یا غلط دست بیگانه را در ماجرایی دخیل می‌داند، او را دایی جان ناپلئون می‌نامیم. دایی جان ناپلئون حتی به داخل فرهنگ و ادبیات سیاسی ما نیز راه پیدا کرده و در طول سال‌های اخیر ده‌ها مقاله می‌توان به یاد آورد که در آنها از عباراتی مثل دایی جان ناپلئون‌های وطنی نام برده شده است. درهرحال وقتی ایرج پزشکزاد در سال ۱۳۴۹ این رمان طنز را نوشت احتمالاً هدفش نشان دادن برخی کاستی‌های اجتماعی دوران خود بود اما شاید گمان نمی‌کرد که بعد از گذشت ۵ دهه همچنان این شخصیت در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران زنده بماند. سریال دایی جان ناپلئون ۶سال پس از نوشته شدن کتاب ساخته شد و گرچه تفاوت‌هایی با اصل داستان دارد اما شاکله اصلی و شخصیت‌ها حفظ شده‌اند. آمار دقیقی از تفاوت تیراژ این کتاب قبل و بعد از پخش سریال در دست نیست تا تاثیر آن را بسنجیم ولی از آنجا که این داستان ابتدا به صورت پاورقی در نشریه به چاپ می‌رسیده و بعد به صورت کتاب درآمده، معلوم است که استقبال خوانندگان باعث شده که به صورت کتاب منتشر شود.

داستان کتاب از زبان راوی اول شخص بیان می‌شود، پسر نوجوانی که دل به دختر دایی‌اش بسته و در طی روایت عاشقانه او با ماجراهای پدر دختر یا همان دایی جان ناپلئون آشنا می‌شویم. گرچه اکثر شخصیت‌های داستان با دقت و هنرمندی به صورت یکی از تیپ‌های اجتماعی آفریده شده‌اند اما شخصیت اصلی و ماندگار همان دایی جان ناپلئون است که نامش نیز عنوان کتاب شده و به نوعی محوریت داستان را مشخص می‌کند. گرچه ما به این شخصیت می‌خندیم، او را متوهم می‌دانیم و هیچ جای داستان با او همذات پنداری نمی‌کنیم (و در جای جای داستان نیز نشان داده می‌شود که دایی جان ناپلئون پیرمرد مریض احوالی است که داستانی افسانه‌ای و دون کیشوت‌وار برای خود ساخته) با این وجود او را به عنوان یک شخصیت باورپذیر و موجود در فضای اجتماعی خود می‌پذیریم، گمان نمی‌کنیم که اغراق طنزپردازانه پزشکزاد شخصیتی ساخته که وجود ندارد و چه بسا بسیاری از ما در خلوت خود و در برابر بعضی از اتفاق‌ها از خودمان پرسیده‌ایم که آیا یک دایی جان ناپلئون از وجودمان سردرآورده؟

 

 

فرنگیسِ «چشمهایش»

صاحب آن چشم‌ها

 

رمان چشم‌هایش نوشته #بزرگ-علویسید مجتبی آقابزرگ علوی (زاده ۱۳ بهمن ۱۲۸۳، تهران – درگذشته ۲۸ بهمن ۱۳۷۵ برلین) شهرت‌یافته به آقا بزرگ علوی و بزرگ علوی نویسندهٔ واقع‌گرا، سیاست‌مدار چپ‌گرا، روزنامه‌نگار نوگرا و استاد زبان فارسی ایرانی بود… داستانی عاشقانه را در یک بستر سیاسی خلق می‌کند. گرچه به نظر می‌آید که داستان عاشقانه با آن ساختار معمایی بهانه‌ای برای بیان وقایع سیاسی و شرایط اجتماعی آن دوره می‌باشد (زمان نوشتن داستان سال ۱۳۳۱ شمسی است) اما ماندگاری این رمان به عنوان یکی از معروفترین رمان‌های عاشقانه ایرانی نشان می‌دهد که داستان عاشقانه آن حرف بیشتری برای گفتن داشت. راوی داستان ناظم مدرسه نقاشی است که به صورت اول شخص مفرد ماجرا را تعریف می‌کند. هدف او از کشف ماجرای چشم‌های تابلوی استاد معروف نقاشی، آشنایی بیشتر با استاد ماکان و کشف زندگی اوست؛ مردی هنرمند که تعهد اجتماعی برای خود قائل است و به فعالیت‌های سیاسی روآورده. با این وجود به نظر می‌آید که شخصیت اصلی و به یاد ماندنی این رمان نه ناظم که راوی داستان است و نه ماکان که به دنبال کشف رازهای زندگی او هستیم، بلکه فرنگیس است. زنی عاشق پیشه، مرفه، زیبا و البته تااندازه‌ای هوسران. آوردن عبارت تااندازه‌ای شاید کلید فهم این ماجرا باشد که چرا فرنگیس را شخصیت اصلی و ماندگار داستان می‌دانم. زیرا با اینکه داستان خوشگذرانی‌های او را از زبان خودش می‌خوانیم، با اینکه می‌دانیم نزدیکی‌اش به استاد ماکان پس از دیدار نافرجام اولیه در سال‌ها پیش برای شیفته و عاشق کردن استاد است، با وجود این که معلوم است رو آوردنش به فعالیت‌های سیاسی نه از روی انگیزه‌های اجتماعی و مردم دوستانه بلکه تنها برای نزدیکی بیشتر به استاد است، با همه این‌ها چنین زنی در جایی از زندگی برای نجات جان معشوقش فداکاری انجام می‌دهد که معشوق هیچوقت نمی‌فهمد و در نهایت تابلوئی از این زن ترسیم می‌کند که در چشمهایش جز هوسرانی و هرزگی چیزی دیده نمی‌شود. استاد ماکان هنرمند که بین عشق و وظیفه اجتماعی، دومی را انتخاب می‌کند بیشتر منعکس کننده تیپ آشنایی از مردان روزگار خودش است اما فرنگیس است که نشان از شخصیتی زنده و چندلایه دارد. آن‌قدر که هنوز پس از سال‌ها با خواندن این رمان مکث کنیم و از خودمان بپرسیم که واقعا او یک هوسران بود یا یک عاشق؟

 

 

خالدِ «همسایه‌ها»

پسری در همسایگی‌مان که نمی‌شناختیم

 

پیش از نوشتن رمان همسایه‌ها کمتر رمان فارسی بود که این‌طور زنده، ملموس و هنرمندانه داستان طبقات فرودست اجتماع را بیان کند. #همسایه-هااحمد محمود نگارش رمان همسایه ها را از ۱۳۴۲ آغاز کرد و آن را در بهار ۱۳۴۵ به پایان رساند. او به دلیل مهیا نبودن شرایط انتشار رمان، بخش‌هایی از آن را در برخی نشریات منتشر کرد. حکایت نوجوانی به اسم خالد است که فضای زندگی فقیرانه‌اش با همه مسائل تیره، گاه غیراخلاقی و با زبان و اصطلاحات این طبقه بیان می‌شود. خالد خیلی اتفاقی وارد فضای سیاسی می‌شود و بعد از آن است که سیر دگرگونی این شخصیت را به یک فرد سیاسی و آرمانگرا می‌بینیم. نشان دادن تغییرات خالد، بیان مسائل سیاسی سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ است. سرگذشت نسلی است که جوانی‌اش با جوش و خروش‌های سیاسی عجین شد که پشت آن طلای سیاه نفت قرار داشت. خواننده قدم به قدم با داستان خالد زندگی می‌کند، خالد نوجوان و ساده، خالد سیاسی و آرمانگرا، خالد عاشق و مردد بین عشق یا وظیفه سیاسی و خالد به زندان افتاده. درحقیقت همه آنچه که از تاریخ و سیاست آن دوره در این رمان درک می‌کنیم برگرفته از شخصیت خالد و شکل گرفتن و تغییرات عقاید اوست. انتخاب زاویه دید اول شخص مفرد به تاثیر بیشتر این موضوع کمک می‌کند و گرچه همه این داستان تنها بخشی از زندگی خالد از ۱۵ تا ۲۳ سالگی است اما در پایان داستان خالد دیگر همان شخصی نیست که در اول داستان دیده بودیم و جالبتر آن‌که در پایان نیز ما خالد را جایی رها می‌کنیم که خود یک آغاز دیگر بعد از خروج از زندان است. خالد به واسطه پویایی و تغییرات شخصیتی‌اش برای ما چهره‌ای به یاد ماندنی و وِیژه می‌شود.

 

 

هما، آهو و شوهر آهو خانم

مردی میان دو زن

 

داستان مردی که بین اخلاق و هوس گیر افتاده باشد، داستان تازه‌ای نیست. این موضوع نه تنها در ادبیات خودمان بلکه در ادبیات جهان هم به دفعات تکرار شده. اما آن چیزی که رمان شوهر آهو خانم را خواندنی و هنوز به یاد ماندنی می‌کند، ساختن شخصیت‌هایی است که هم در فضای اجتماعی ما خیلی ملموس هستند و هم با وجود تیپ بودن تبدیل به کلیشه نشده‌اند. برای خود من بسیار سخت است که شخصیت محوری این داستان را سیدمیران سرابی بدانم که در میانسالی زن جوانی دل و دین از او می‌برد یا آهو خانم که در میانه زندگی آرام و بی دردسرش ناگهان با هوویی فتنه گر روبه رو می‌شود یا هما که با ظرافت و مهارت عنان زندگی مردی را در دست می‌گیرد و خانواده او را می‌پاشاند. شاید بگویید چنین شخصیت‌های کلیشه‌ای که هنوز هم در جامعه ما دیده می‌شوند چه ارزش ماندگاری دارند؟ مگر چیزی جز تیپ‌های آشنا هستند؟ به گمانم آنچه آدم‌های این کتاب را تبدیل به شخصیت‌های ماندگار می‌کند اتفاقاً در پرداخت مناسب تیپ‌هایی است که وجوه مختلفشان را با هم نشان می‌دهد.

سید میران سرابی همان‌قدر که کاسب معمولی است که به هوای کمک و دستگیری از یک زن بی‌پناه (عجب کلیشه آشنایی حتی پس از ۵دهه!) شیفته و مقهور عشق و بازی های عاشقانه و طنازانه یک زن جوان می‌شود، در زندگی اجتماعی‌اش هم در دورانی قرار می‌گیرد که ناگهان طبقات اجتماعی و معیارها در حال دگرگونی هستند و او هم در میانه این تحولات دست و پا می‌زند تا بتواند نقش جدیدی بگیرد. آهو خانم همان اندازه که زن سنتی ایرانی بدون حق و حقوق است اما دارای آن قدرت نهفته زنان ایرانی است که برای حفظ همسر و خانواده تا پای جان می‌جنگند و چه بسا آنجا که اصلاً انتظار نداری مقتدرانه وارد صحنه می‌شوند و همه چیز را تغییر می‌دهند. هما گرچه زن عشوه گری است که می‌داند چطور مردی را به دام اندازد و از زنانگی‌اش به چه شکل استفاده بکند اما همان زنی است که در پس وجودش همیشه ناامنی مداوم را احساس می‌کند و می‌فهمد که اگر فرزندی نداشته باشد جذابیتش برای مردها تنها در یک کاربرد جنسی خلاصه می‌شود پس بدون گول زدن خودش هربار که احساس می‌کند تاریخ مصرفش با یک مرد در حال تمام شدن است به صحنه زندگی مرد دیگری پا می‌گذارد که برایش تازگی داشته باشد.

انتخاب زاویه دید دانای کل به ما کمک می‌کند که بیشتر احساس نظاره گر این داستان آشنا را داشته باشیم. و گرچه هر سه تیپ داستان برای ما هنوز آشنا هستند (گیریم در لباس و موقعیت‌های اجتماعی جدید) اما تخت و بی‌بعد نیستند که بتوانیم به راحتی یا با قاطعیت محکوم یا تاییدشان کنیم. ما درست نقشی مثل راوی داستان می‌گیریم ، مشاهده گر و گرچه نویسنده داستان به اقتضای زمان و دوره خودش تکه‌های اخلاق گرایانه یا جملات حکیمانه هم چاشنی کارش کرده اما نقش قاضی را به ما نمی‌دهد. چه بسا اگر قضاوت چنین داستانی به سادگی امکان پذیر بود تابه حال داستان شوهرهای آهو خانم به تاریخ پیوسته بود.

 

 

زریِ «سووشون»

زنی که داستان سیاوشش را زنده نگه داشت

 

عده‌ای رمان سووشون را پرفروش‌ترین رمان ایرانی می‌دانند. از آنجا که اطلاعات مربوط به تیراژ کتاب‌ها هیچوقت منابع کاملاً دقیق و مستندی ندارند نمی‌توانیم با تکیه به آمار نظر قاطعی درباره این ماجرا بدهیم. اما روشن است که #سووشونسووشون نخستین رمانِ سیمین دانشور نویسندهٔ ایرانی است که سال ۱۳۴۸ منتشر شد. داستان سووشون در شیراز و در سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد … یکی از رمان‌های پر خواننده ایرانی بوده است. در این ماجرا شاید عوامل متعددی دست داشته‌اند، از این‌که برای اولین بار یک زن ایرانی رمانی چنین بلند و با جزئیات و ساختار ادبی نوشته بود تا گروهی که عقیده داشتند قصه این داستان به نوعی داستان زندگی خود سیمین دانشور و جلال آل احمد است. فارغ از این ماجرا اگر به داستان نگاه کنیم بیش از همه آفریدن شخصیت زنی را می‌بینیم که تا پیش از این با چنین روشنی و قدرتی در داستان‌های فارسی ترسیم نشده بود. اما اگر بپذیریم که پس از سووشون داستان‌هایی با محوریت شخصیت زنان نوشته شدند پس چرا هنوز زری این داستان شخصیتی ماندگار است؟ ممکن است پاسخ این سوال به قدرتی برگردد که در ترسیم شخصیت این زن لحاظ شده، قدرتی که در عین حال که مربوط به یک زن معمولی و محافظه کار ایرانی است که به تدریج تبدیل به شخصیتی جسور و مبارز می‌شود، لایه‌ای زیرین هم دارد که حکایت از نگاهی نشانه‌گرایانه یا حتی آینده‌نگرانه دارد. نشانه‌گرایی داستان در انتخاب عنوان کتاب کاملاً هویداست، سووشون اشاره‌ای است به داستان سیاوش و ماجرای جوان کشی و داغداری مادران و زنان ایرانی که زری هم در میانه داستان به آن اشاره می‌کند و به نوعی با تاریخ ما عجین شده، و آینده‌نگری آن در مسیر پایانی داستان است که نشان می‌دهد این زنان داغدار هستند که از پوسته محتاط و نگران خود خارج می‌شوند تا از داغ سیاوش‌هایشان بگویند و باعث تغییر و تحول شوند. بااین حساب شخصیت زری با وجود ترسیم واقع گرایانه‌ای که در داستان شده بیشتر بخاطر وجه نمادینش و بشارتی که از تغییر جایگاه زن ایرانی می‌دهد، برایمان ماندگار و به یاد ماندنی می‌شود.

 

 

شازده احتجاب

نماد فروپاشی شازده‌ها

 

شازده احتجاب رمان سرراستی برای خواندن نیست. شاید حتی میان عامه خوانندگان طرفدار چندانی نداشته باشد اما کمتر کسی است که نام شازده احتجاب را بشنود و نداند که سخن از فروپاشی و زوال اشرافیت شازده هاست. حتی کمتر کسی از خوانندگان و طرفداران این کتاب پس از خواندنش به یاد می‌آورند که اسم حقیقی شازده احتجاب چه بود. و در خواندن ذهنیات آشفته شازده‌ای که از خلال ماجراهایش با فخرالنسا و فخری، دوران کودکی و نوجوانی و قساوت‌های اجدادش را مرور می‌کنیم، چندان چیزی از ویژگی‌های فردی او به خاطرمان سپرده نمی‌شود. بدون شک این توانایی نویسنده است که با نوشتن کتاب شازده احتجاب برای ما تابلوئی ساخته است که گرچه شاید از جزئیاتش خوشمان نیاید، آن را به دیوار اتاقمان آویزان نکنیم، مفهوم و معنای خطوط و رنگ‌هایش را نفهمیم اما هرجا و هرکجا که ببینمش بتوانیم بگوییم که این تابلو نشانه چیست. شازده احتجاب شخصیت ماندگاری در داستان‌های فارسی است، اتفاقاً نه به این دلیل که او را –خود شازده احتجاب را- به روشنی به عنوان یک شخصیت می‌شناسیم. بلکه دقیقاً به این دلیل که او تبدیل به یک نماد شده است، نماد پایان و اضمحلال دوران شازدگی.

 

 

جلال آریانِ «ثریا در اغما»

طبقه متوسطی درس‌خوانده

 

اسماعیل فصیح شخصیت محوری به اسم جلال آریان خلق کرده که در بسیاری از رمان‌هایش حضور دارد. جلال آریان بچه درخونگاه است، مردی از طبقه متوسط شهری که در هرداستان فصیح که باشد راوی اصلی است. برجسته‌تر از همه در زمستان ۶۲ و ثریا در اغما. جلال آریان ویژگی‌های عجیب و غریبی ندارد، کاملاً منعکس کنننده طبقه متوسطی است که درس خوانده‌اند، زندگی به سبک بورژواها برای خودشان ساخته‌اند، با کتاب و ادبیات مطرح روز آشنا هستند و به وقایع با آمیزه‌ای از طنز و بدبینی خاص این طبقه نگاه می‌کنند. قاعدتاً چنین ویژگی‌هایی آن قدر برجسته نیست که بگوییم یک شخصیت خاص و ماندگار خلق شده اما دلیل ماندگاری این شخصیت این است که فصیح او را رها نمی‌کند، در داستان‌های مختلف می‌آورد، درگیر تغییرات و وقایع زمانه می‌کند و به این شکل به ما این احساس را می‌دهد که جلال آریان شخصیتی کاملاً زنده و با شناسنامه است. به یاد نمی‌آورم که نویسنده ایرانی دیگری تا پیش از آن به چنین کاری دست زده و شخصیتی آفریده باشد که بتواند او را در طی سال‌ها و وقایع مختلف همراه کند (نمونه های معدودی که به یاد می‌آورم بیشتر در عرصه ادبیات پلیسی و پاورقی بوده‌اند که البته قالب‌ها و تعاریف خاص خود را دارند). حتی اگر تنها ویژگی جلال آریان را حضورش در داستان‌های مختلف فصیح بدانیم (که البته همراه با ترسیم چهره ملموسی از این شخصیت است)، همین ویژگی خاص برای متفاوت و ماندگار دیدن این شخصیت کافیست.

 

 

مرگانِ «جای خالی سلوچ»

زنی در گیرودار جنگی سخت‌تر و طولانی‌تر

 

چه طرفدار رمان طولانی کلیدر باشیم و چه جای خالی سلوچ را بهترین اثر محمود-دولت-آبادی بدانیم در هرحال در هردو داستان یک شخصیت کلیدی را به خاطر خواهیم داشت. گل محمد در کلیدر و مرگان در جای خالی سلوچ شخصیت‌های اصلی هستند که بعد از خواندن کتاب در دل و ذهن ما ماندگار می‌شوند. هردو شخصیت از دل روستا و مناسبات ایل و قبیله‌ای زاده می‌شوند، یک مرد و یک زن. گل محمد همان قدر شخصتی جنگجو دارد که مرگان. گرچه مرگان همانند گل محمد تفنگ در دست نمی‌گیرد و در پایان داستان کشته نمی‌شود اما جنگ مرگان جنگی سخت‌تر و طولانی‌تر است. علاقه من به اینکه این دوشخصیت را در کنار هم به عنوان شخصیت ماندگار نام ببرم دقیقاً به همین علت است که احساس می‌کنم دولت آبادی دو وجه از قهرمان در دل زندگی روستایی ایران ساخته است. یک وجه مردانه که با جنگ و ستیز با ظلم چهره می‌شود و عاقبت نیز با مرگ نام و یادش جاودان می‌ماند و یک وجه زنانه که گویا هرروز در نبردی سخت‌تر و سهمگین‌تر با زندگی روزمره است که نه به چشم می‌آید و نه نامش را جاودان می‌کند. آن قدر که اگر بخواهم از شخصیت ماندگاری که در ادبیات داستانی فارسی از یک چهره روستایی ساخته شده نام ببرم احساس می‌کنم گل محمد بدون مرگان تصویری ناقص است.

 

و دیگران..

به این فهرست می توان اسامی دیگری اضافه کرد. شخصیت گالان اوجا در رمان آتش بدون دود نوشته نادر ابراهیمی، کسرا در کتاب سفر کسرا نوشته جعفر مدرس صادقی، کلاریس آیوازیان در کتاب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم نوشته زویا پیرزاد و محبوبه در رمان بامداد خمار نوشته فتانه حاج سید جوادی. نمی‌توان در کنار این شخصیت‌ها از قصه‌های مجید که هوشنگ مرادی کرمانی آفریده نام نبرد. حتی به شخصیت‌های کتاب‌هایی که به تفصیل بیشتری از آن‌ها گفتم نیز از زوایای دیگری می‌توان پرداخت. اما بیان همین مختصر برای نگاهی دوباره به ادبیات داستانی معاصرمان و نکاتی است که باعث ماندگاری برخی شخصیت‌های داستانی آن شده. این نکات می‌توانند نقطه‌های روشنی از حیات اجتماعی و سیاسی ما را آشکار کنند. و همچنین درس‌هایی برای آفرینش آثار ادبی جدید باشند.

 

 

 

 

  این مقاله را ۴۹ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *