سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

نادژدا یعنی امید

نادژدا یعنی امید


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

امید علیه امید شرحی است از زندگی روشنفکران روسیه در دوره‌ی استالین که نادژدا ماندلشتام، همسر اوسیپ ماندلشتام، شاعر روس نوشته است. نویسنده در این کتاب خاطرات خود را از زندگی با شوهر شاعرش در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۸ تعریف می‌کند و از قضاوت کردن آدم‌‌ها که بخش عمده‌‌ای از آنها از مشاهیرِ فرهنگ و هنر و سیاست آن روزگار شوروی‌‌اند، ابایی ندارد.

امید علیه امید (روشنفکران روسیه در دوره وحشت استالینی)

نویسنده: نادژدا ماندلشتام

مترجم: بیژن اشتری

ناشر: ثالث

نوبت چاپ: ۳

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۶۲۲

امید علیه امید شرحی است از زندگی روشنفکران روسیه در دوره‌ی استالین که نادژدا ماندلشتام، همسر اوسیپ ماندلشتام، شاعر روس نوشته است. نویسنده در این کتاب خاطرات خود را از زندگی با شوهر شاعرش در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۸ تعریف می‌کند و از قضاوت کردن آدم‌‌ها که بخش عمده‌‌ای از آنها از مشاهیرِ فرهنگ و هنر و سیاست آن روزگار شوروی‌‌اند، ابایی ندارد.

امید علیه امید (روشنفکران روسیه در دوره وحشت استالینی)

نویسنده: نادژدا ماندلشتام

مترجم: بیژن اشتری

ناشر: ثالث

نوبت چاپ: ۳

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۶۲۲

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

نادژدا یعنی امید

 

 

امید علیه امید روایتگر چهار سالِ پایانی زندگی اوسیپ ماندلشتام است.سال‌هایی که به تعبیر آنا آخماتووا ،دیگر شاعر شهیر روسیه، رژیم بلشویکی داشت کم‌‌کم از گیاه‌‌خواری به گوشتخواری می‌رسید. جوزف استالین داشت از مؤثرترین عضو دفتر سیاسی به رهبر معظم تبدیل می‌شد. دوران وحشت بزرگ در راه بود و دیگر هیچ‌‌کس در امان نبود، حتی غول‌‌هایی چون بوخارین. هر‌‌گونه مخالفتی با استالین، مخالفت با بلشویسم تعبیر می‌‌شد و عقوبت وحشتناکی پیدا می‌‌کرد.

کیش شخصیت رهبر معظم تا بدان‌‌جا پیشرفت که حتی دیگر لزومی نداشت مخالفتی صورت گیرد، صرفِ احتمال مخالفت کافی بود تا مقامات ذیل لیست اسامی دستگیرشدگان پاراف کنند: ویشکا! ویشکا مخفف یک عبارت روسی به‌معنای اعدام از طریق تیرباران بود. آن‌‌هایی که شانس می‌‌آوردند و تیرباران نمی‌‌شدند را به اردوگاه‌‌های کار‌‌ اجباری می‌‌فرستادند. میلیون‌‌ها نفر از اردوگاه‌‌ها زنده بازنگشتند. در چنین شرایطی دور از ذهن نبود که شعر ماندلشتام درباره‌ی استالین برایش دردسرساز شود.

 

«… آنچه می‌گوییم ده گام دورتر شنیده نمی‌‌شود / و زمانی‌‌که می‌‌خواهیم دهن‌‌هایمان را نیمه باز کنیم / آن ایلیاتیِ کوه نشینِ کرملین بازمان می‌‌دارد…» (ص.۳۸) ماندلشتام تیرباران نشد. معلوم نیست که اوسیپِ بیمار به اردوگاه رسید یا در میانه‌ی راه جان داد؟! در اوایل سال ۱۹۳۹ نادژدا همسر اوسیپ نامه‌‌ای دریافت کرد که از او می‌‌خواست به دفتر پست مراجعه کند.

«بانوی جوان پشت پیشخان به اطلاعم رساند گیرنده مرده است.» (ص.۵۸۷) و بسته‌‌ای را که برای اوسیپ فرستاده بود بهش پس داد. در آن تاریخ ماندلشتام نمی‌‌توانسته هنوز به اردوگاه رسیده باشد. بعدها نادژدا روایت‌هایی ازمعدود تبعیدیانِ زنده‌ بازگشته از اردوگاه‌‌ها شنید که مدعی بودند اوسیپ را در اردوگاه دیده‌‌اند.

 

«همیشه به خودم می گویم: هر‌‌چه زودتر مرده باشد، بهتر است. من از اندیشدن به آن لحظه‌ای متنفرم که به‌ محض این‌‌که در ادارۀ پست مسکو به من گفتند ماندلشتام مرده ذهنم آرام گرفت، در حالی‌‌که ممکن بود هنوز زنده باشد یا در راهِ رفتن به کولیما باشد.تاریخ مرگ ماندلشتایم نامشخص باقی مانده است. انجام کار بیش‌‌تر برای مشخص کردن این تاریخ فراسوی توانایی من است.» (ص.۶۱۱)

 

نادژدا ماندلشتام کتاب را در سال ۱۹۶۴ نوشت. آن‌موقع دیگر کنگره‌ی بیستم برگزار شده بود و خروشچف که توانسته بود در نبرد جانشینی رهبر معظم دیگر رقبا را مغلوب کند، دوران رهبری استالین را تقبیح می‌‌کرد و همه‌‌جا صحبت از استالین‌‌زدایی و اعاده‌ی حیثیت بود. اما هنوز زود بود که چنین کتابی در شوروی اجازه چاپ بگیرد! ترجمه‌ی انگلیسی کتاب خیلی زود چاپ شد و بلافاصله به یکی از مهمترین اسناد درباره استالینیسیم تبدیل شد و هنوز هم پس از گذشت بیش از نیم‌قرن از چاپ کتاب هیچ پژوهش جدی‌‌ای درباره دوران استالین نمی‌‌تواند نادیده‌‌اش بگیرد.

 

نادژدا ماندلشتام رد پای وقایع مختلف را در شعرهای اوسیپ ماندلشتام دنبال می‌‌کند، از تـأثیر او بر دیگر شعرا و نویسندگان و از تأثیر آنها بر او می‌‌گوید، از احساسات متناقضِ خودش پرده برمی‌‌دارد، از خانواده، دوستان، دشمنان، همسایه‌‌ها، حاکمان، شهرها، ده‌‌ها و طبیعت سخن می‌‌گوید تا روند زوال فرهنگی یک ملت را نشان دهد.

تا نشان دهد که پذیرش ایده‌‌هایی همچون هر چیزی برای رسیدن به هدف مجاز است، نمی‌‌توان خلاف جریان شنا کرد یا نمی‌‌توان بدون شکستن تخم‌‌مرغ‌‌ها املت درست کرد، تا چه اندازه می‌توانند مهلک باشد. «همکاران نویسنده ماندلشتام رونوشت‌‌هایی از اشعار او تهیه می کردند و آن‌‌ها را در اختیار پلیس مخفی می گذاشتند، یا گزارش‌‌های مغرضانه علیه رقبای حرفه‌‌ای خود می‌‌دادند به این امید که کتاب‌‌های خودشان چاپ و منتشر شود یا ارتقای مقام پیدا کنند.» (ص.۵۱۸)

 

در کتاب از مماشات هیچ خبری نیست. نادژدا به عنوان راوی، سرتاسر کتاب صریح و در عین حال منصف است. از قضاوت کردن آدم‌‌ها که بخش عمده‌‌ای از آنها از مشاهیرِ فرهنگ و هنر و سیاست آن روزگار شوروی‌‌اند، ابایی ندارد اما در عین حال خواننده را دچار این احساس نمی‌‌کند که از محدوده‌ی انصاف خارج شده‌‌است. اگر از ضعف‌‌ها، ترس‌‌ها و سرسپردگی‌‌های نویسندگان حکومتی می‌‌گوید، اندک لطف‌‌هایشان را نیز از یاد نمی‌‌برد.

 

«ماندلشتام در حین یکی از همین سرزدن‌‌هایش به ساختمان اتحادیه نویسندگان، در راهرو گفتگویی با سورکوف داشت، و وقتی از ساختمان بیرون آمد پی برد سیصد روبل در جیبش است.احتمالاً سورکوف بدون این‌‌که ماندلشتام متوجه شده باشد این سیصد روبل را در جیب کتش گذاشته بود.هیچ‌‌کسی حاضر نبود چنین مخاطره‌‌ای بکند.عوارض چنین کاری می توانست بسیار ناخوشایند باشد.در هر ارزیابی نهایی‌‌ای از سورکوف نباید این هدیۀ مالی‌‌اش به ماندلشتام را از یاد برد.» (ص.۴۷۳)

 

تحمل آن‌‌همه رنج و دربه‌دری و از همه مهمتر عشقش به اوسیپ باعث نمی‌شود که ننویسد «مطمئناً ماندلشتام هم، درست در آخرین لحظه، آن کاری را کرد که از او خواسته شده بود و آن نوشتن سرودی در ستایش استالین بود، اما این “قصیده” نتوانست مقصود شاعر را که نجات جانش بود برآورده سازد.» (ص.۳۳۰) نادژدا شاهدی است دقیق، جزئی‌‌نگر و قاطع. «حالا خیلی‌‌ها به من توصیه می‌کنند مطلقاً هیچ اسمی از “قصیده” نیاورم، انگار هرگز چنین چیزی وجود نداشته است.

اما با این توصیه موافق نیستم، زیرا در این صورت حقیقت ناقص باقی خواهد ماند: پیش بردن یک زندگی دوگانه واقعیت انکارناپذیر زمانۀ ما بود، و هیچ کسی هم استثنا نبود.» (ص.۳۳۱)

 

گذشته به‌خودی خود واجد هیچ معنایی نیست. این راویان هستند که به آن معنا می بخشند. این‌‌که از میان انبوه بی‌‌شمار وقایع کدام‌‌ها را انتخاب کرد، چگونه وقایع را به هم ربط داد و چگونه آن‌‌ها را تعبیر و تفسیر کرد، است که گذشته را مفهوم می‌‌سازد و آن را تبدیل به تاریخ می‌‌کند. بدین ترتیب شاهد عینی حوادث بودن در درجه‌ی دوم اهمیت قرار می گیرد. گرچه جای بسی نیکبختی است اگر شاهد عینی‌‌ای پیدا شود که توان آن را داشته باشد حوادثی را که شخصاً تجربه کرده، تجزیه و تحلیل کند و نتیجه را در ساختاری منسجم در اختیار عموم قرار دهد.

بی‌‌شک مردم روسیه و البته در مقیاسی بزرگتر جهان، خوش‌‌شانس بودند که نادژدا ماندلشتایم پس از بیش از دو‌‌ دهه دربه‌دری در پیِ مرگ شوهرش که همراهِ ترس هر روزه از دستگیری و مرگ برایش بود به همان اندازه که توان و سواد انجام چنین کاری را داشت، ،اراده و شهامت انجامش را نیز داشت و حاصل کار کتابی شد که می‌‌توان آن را متنی معیار برای خاطرات سیاسی دانست.

 

ذکر این نکته که «نادژدا» در روسی «امید» معنا می‌دهد، با توجه به عنوان کتاب خالی از لطف نیست و به خواننده حین خواندن کتاب یادآوری کند که به جای هر کدام از «امید»ها در عنوان می‌تواند «نادژدا» را جایگزین کند و جالب آنکه برای هر کدام از چهار ترکیب ممکن، مصادیقی در کتاب خواهد یافت. «احساس می کنم که در آستانۀ روزهای تازه‌‌ای هستیم، و تصور می‌‌کنم که نشانه‌‌های یک رویکرد تازه را دارم تشخیص می‌دهم.این نشانه‌‌ها معدودند و با فاصله‌ی بسیار از هم نمایان می شوند -حتی تقریباً نامحسوسند- اما با این حال وجود دارند. افسوس که هیچ‌‌کس در این ایمان و خوشبینی‌‌ام با من شریک نیست.» (ص.۵۱۵)

 

 

 

 

  این مقاله را ۵۴ نفر پسندیده اند

4 دیدگاه در “نادژدا یعنی امید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *