سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

خاطره‌ها جادو می‌کنند

خاطره‌ها جادو می‌کنند

 

بچه‌های مدرسه‌ی لولا هر کدام از یک سرزمین آمده بودند. مدرسه‌ی او، مدرسه‌ی سرزمین‌های دورافتاده بود. مای از شهر خیلی خیلی بزرگی آمده بود. شهر او خودش اندازه‌ی یک کشور بود. نو در جنگلی به دنیا آمده بود که به ببرها و شاعرهایش معروف بود و لولا متولد جزیره بود.

بچه‌های مدرسه‌ی لولا هر کدام از یک سرزمین آمده بودند. مدرسه‌ی او، مدرسه‌ی سرزمین‌های دورافتاده بود. مای از شهر خیلی خیلی بزرگی آمده بود. شهر او خودش اندازه‌ی یک کشور بود. نو در جنگلی به دنیا آمده بود که به ببرها و شاعرهایش معروف بود و لولا متولد جزیره بود.

 

 

 داستان کتاب لولا دختر جزیره از روزی شروع می‌شود که خانم معلم سرِ کلاس از دانش‌آموزان که هر کدام متعلق به جایی دور هستند، می‌خواهد نقاشی سرزمینی که از آن آمده‌اند را بکشند و فردا با خود به مدرسه بیاورند. همه‌ی بچه‌ها خیلی ذوق کردند، به جز لولا. او هیچ خاطره‌ای از جزیره نداشت.

داستان آدم‌های مهاجر، داستان پیچیده‌ای است و کودکانی که مهاجرت کرده‌اند، وضعیت متفاوت‌تری دارند. بعضی پدر و مادرها چیزی از وطن برای بچه‌ها نمی‌گویند، آن‌ها تصور می‌کنند کودکان در محیط جدید بزرگ می‌شوند و چرا درباره‌ی جایی که ندیده‌اند چیزی بدانند. اما وطن فقط جایی آن بیرون و آن دورها نیست. سرزمینی که به آن تعلق داریم هر جا برویم با ما می‌‌آید و همیشه قسمتی از هویت ما را تشکیل می‌دهد.

کودکان در مسیر رشد به چیزی نیاز دارند تا به وسیله‌ی آن با دنیای بیرون و اطرافیان ارتباط برقرار کنند و یکی از این چیزها، حس تعلق داشتن به جایی یا کسانی است.

خانواده و جایی که از آن آمده‌اند، فرهنگی که حتی در جایی غیر از سرزمین مادری با آن زندگی می‌کنند، جوری که یک‌دیگر را صدا می‌کنند، همه روی شکل‌گیری هویت آن‌ها موثر است و در تمام عمر روی روابط آن‌ها با دیگران تاثیر می‌گذارد. لولا خیلی کوچک بود که از جزیره بیرون آمد و حالا چیزی یادش نمی‌آید، اما تخیل او با کمک خانواده و دوستانش و خاطرات آن‌ها که شاد، دلخراش، خارق‌العاده و ترسناک هستند، او را به سفری عجیب و غریب به جزیره می‌برد.

لولا هر چه بیشتر به داستان‌های اطرافیانش درباره‌ی جزیره گوش می‌کند و نقاشی آن را می‌کشد، به معنای حرف مادربزرگ که در داستان به او ابوئلا (مادربزرگ به زبان اسپانیایی) می‌گوید، پی می‌برد که فقط به این دلیل که مکانی را به‌ خاطر نمی‌آوری، به این معنا نیست که آن مکان در دل تو نیست.

 

در کتاب لولا دختر جزیره، داستانِ تصویری شیرینی درباره‌ی فرهنگ و هویت می‌خوانیم. قهرمان داستان دختر کوچک و کنجکاوی است که این سوال را در سراسر کتاب مطرح می‌کند. تعلق داشتن یعنی چه؟ ما از کجا آمده‌ایم و هویت‌مان چیست؟ این‌ها سوالاتی هستند که می‌توانند شروع بحث‌های بسیار مهمی در زندگی باشند. این‌که هر آدمی بداند کیست و چیست، رویکرد او را در تمامی عمرش مشخص می‌کند.

کودکان با فکر کردن به این سوال‌ها خودشان را آن‌گونه که هستند، بهتر می‌پذیرند، تفاوت‌هایشان با دیگران را درک می‌کنند و این باعث می‌شود احساس بهتری نسبت به خود داشته باشند و در نتیجه با دیگران هم بهتر کنار می‌آیند.

داستان از تواناییِ بی‌حد تخیل آدم‌ها برای برگشتن یا وصل شدن به گذشته و جایی که از آن آمده‌ایم، می‌گوید. لولا متوجه می‌شود سرزمین او؛ جزیره، خفاش‌هایی به بزرگی پتو دارد. آدم‌هایش عاشق موسیقی و رقص هستند و حتی در خواب هم مشغول پایکوبی هستند. انبه‌هایش آن‌قدر شیرین‌اند که اشک از چشم‌ها درمی‌‌آورند و گاهی دلفین‌هایش هنگام غروب برای شب‌بخیر گفتن از آب بیرون می‌آیند و تعظیم می‌کنند. همین چیزها حتی اگر به ظاهر کوچک و کم‌اهمیت باشند، مساله‌ی مهمی به نام فرهنگ را می‌سازند.

 

لولا دختر جزیره

 

 

مردم جزیره مثل رنگین‌کمانند. آن‌جا پر از رنگ است. وقتی لولا و خواننده همه‌ی این چیزهای خوب را درباره‌ی جزیره می‌فهمند، متعجب می‌شوند و می‌پرسند پس چرا مردم آن‌جا را ترک کردند؟ حتما رازی در این میان هست. بله این وسط چیزی هست که هنوز کسی به لولا نگفته است اما او سرسخت و کنجکاو است و دوست دارد همه چیز را بداند.

سرانجام برای لولا از هیولایی می‌گویند که روزی به جزیره حمله کرد و سال‌ها هر کاری خواست انجام داد و همه‌ی حقه‌های شیطانی را به کار برد، اما آخر سر همان چیزی که همیشه برای هیولاها پیش می‌آید، برای هیولای جزیره هم اتفاق افتاد. مردان و زنانی که از ترسیدن خسته شده بودند با هیولا جنگیدند و او را برای همیشه از بین بردند.

نویسنده هرگز نام نمی‌برد اما به نظر می‌رسد داستان درباره‌ی کشور خودش جمهوری دومینیکن است و منظور از هیولا دیکتاتور کشورشان است.‌

لولا دختر جزیره اولین کتابِ کودک نویسنده‌ی دومینیکنی-آمریکایی؛ جونو دیاز است که محور اصلی بیشتر داستان‌هایش مهاجرت است و برایش جایزه‌ی پولیتزر و چندین جایزه‌ی ادبی معتبر دیگر به ارمغان آورده است. او نوشتن این داستان را مدت‌ها قبل به دخترخوانده‌هایش وعده داده بود. جونو دیاز در این کتاب با لحن شیرینی کلماتی از فرهنگ خودش (زبان اسپانیایی) به کار می‌برد که در پایان کتاب معانی آن‌ها آورده شده است. مادر و مادربزرگ، لولا را هیجا به معنی دختر صدا می‌زنند. به کار بردن این کلمات لحن صمیمانه‌ی کتاب را دوچندان می‌کند.

تصویرسازی لئو اسپینوسا پر از رنگ و جنب‌وجوش است و جامعه‌ای شاد و مهربان را به تصویر می‌کشد. کتاب ترجمه‌ی ساده و روانی دارد که باعث می‌شود خواننده بیشتر آن‌را باور کند.

 

لولا دختر جزیره

 

 

  این مقاله را ۱۱ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *